دنیا میرکتولی
یک قرن پیش در همین سالها بود که ولگردی با کلاه لبهدار کوچک، کت تنگ، شلوار گشاد و کوتاه، کفشهای فراخ، عصا و یک سبیل باریک، روی پردۀ سینما متولد شد و دنیا را تسخیر کرد. شاید صاحب این ایده، روزی که با این هیأت خاص جلوی دوربین ظاهر شد، هیچ نمیتوانست حدس بزند که این شخصیتِ آواره تبدیل به اسطورهای تکرارنشدنی و مشهورترین نماد تاریخ سینما خواهد شد.
نمیدانم چگونه میشود سینما را بدون چارلی چاپلین تصور کرد. هیچ بازیگری در تاریخ سینما مثل چاپلین به بخش مهمی از فرهنگ مردمی تبدیل نشده و هیچ کمدین دیگری در دنیا تا این حد تأثیرگذار نبوده است. یکی از عجایب روزگار این است که پس از گذشت این همه دهه، آثار چاپلین کماکان همان تازگی و طراوتی را دارند که در دوران ساختشان. و ما عشاق سینما آنقدر که از تماشای کمدیهای چاپلین سرحال میشویم، با دیدن کمدیهای روزِ دنیا حالمان خوش نمیشود.
سینما چند سال پس از سالِ تولد چارلی اختراع شد. وقتی چارلی نوجوان بود، سینما بسیار رشد کرده بود. گرچه بیشتر مردم هنوز تصور میکردند که سینما صنعتی زودگذر است و هرگز جای تئاتر و نمایشهای زنده را نخواهد گرفت. با این حال استودیوهای فیلمسازی به سرعت شکل میگرفتند. چاپلین با هوش و نبوغ سرشارش، در مدت کوتاهی توانست به محبوبیت و موفقیتی شگرف برسد. بخش بزرگی از شخصیت چارلی با فیلم ولگرد (1915) شکل گرفت؛ شخصیت او در این فیلم آمیزهای از نجابت و صداقت و شجاعت و شیطنت بود. چارلی این شخصیت را در دوران کودکی لمس کرده بود. او که از بچگی روی صحنهی نمایش رشد کرده بود، میدانست که شخصیتِ ولگرد باید چگونه باشد. مردی آواره و ناکام و بدشانس اما بزرگمنش، که با شجاعت سعی میکند برای خودش کار و منزلتی کسب کند. بازندهای که بیکار میشود، شکست میخورد، به زندان میافتد؛ اما ناامید نمیشود و سرانجام همهی سدهای اجتماعی را پشت سر میگذارد و پیروز میشود.
چاپلین علاوه بر ابتکار و ظرافت در بازیگری و نوآوری در پرداخت داستان و کارگردانی، خاطراتاش را هم به صحنههای فیلمهایش میافزود و در بسیاری از آثارش زندگی خود را به نمایش میگذاشت. چاپلین خودش مینوشت و کارگردانی و بازی میکرد و حتی موسیقی متن تعدادی از فیلمهایش را خودش میساخت. هرچه که گذشت، دقت و وسواساش بیشتر و روش فیلمسازیاش منحصربهفردتر شد و آثار کامل و بینقصی ارائه داد.
پس از شهرت چاپلین، سودای چاپلینگرایی سراسر دنیا را فراگرفت و بسیاری از کمدینها سعی کردند از کارهای او کپیبرداری کنند؛ اما هیچ یک نتوانستند به محبوبیت و موفقیت بیسابقهی چاپلین دست یابند. داستانهای چاپلین کمدیهای عاشقانهای بودند که روابط اجتماعی را به تصویر میکشیدند و مشکلات ملموس جامعه و شکاف عمیق میان فقر و ثروت را بیان میکردند. اهمیتی که چاپلین به آدمهای آواره و بیخانمان و بداقبال میداد، به تماشاگران قوت قلب میداد و باعث میشد به خود و به مناسبات دنیا بخندند و زیاد جدیاش نگیرند.
روح انسانیت و روابط آدمها و حس عاطفی در فیلمهای او به قدری قدرتمند است که با تماشاگرانی از چندین نسل روابط دوستانه و قلبی برقرار کرده است. شاید این آثار با نگاهی جدیتر به نمایشهایی غمانگیز شبیهتر باشند تا کمدی. تماشاگر میخندد و بغض میکند و میان اشکریزههایش یکباره میزند زیر خنده. کودکیِ پر از فقر و استیصال چاپلین و بعدها زندگی پردرد و رنج او، تأثیر زیادی روی فضای آثارش گذاشت.
چارلی چاپلین چه در دوران ساخت فیلمهای صامتی نظیر پسربچه (1921)، زن پاریسی (1923)، جویندگان طلا (1925)، روشناییهای شهر (1931) و عصر جدید (1936)، و چه در دوری دوم فیلمسازیاش که از کسوت ولگرد خارج شد و دیکتاتور بزرگ (1940)، موسیو وردو (1947)، لایملایت (1952)، سلطانی در نیویورک (1957) و کنتسی از هنگکنگ (1967) را ساخت، همواره تصویری واقعی از دورانی ارائه میداد که خود در آن میزیست. دیکتاتور بزرگ اثری ضد نازیسم و ضد جنگ بود. کمدی سیاهِ موسیو وردو نگاه کوبنده و انتقادی او به ماهیت سیستم سرمایهداری و ساخت سلاحهای مخرب و کشتارهای جمعی را به تصویر میکشید. لایملایت که به گمان خیلیها بهترین فیلم کارنامهی چاپلین است، حدیث نفس خود فیلمساز در سالهای انزوایش بود. و سلطانی در نیویورک حملهای بود به مککارتیسم که خودِ چاپلین از قربانیان آن دوران سیاه بود.
استعداد حیرتانگیز چاپلین در خنداندن تماشاگران و نقدهای صریح اجتماعی و سیاسیاش، او را تبدیل کرد به بزرگترین طنزپرداز تاریخ و یکی از چند چهرۀ تأثیرگذار قرن بیستم. امروزه با مرور کردن آثار او بهتر میتوان به نبوغ فوقالعاده و هنر بیپایاناش پی برد. مرد رمانتیک و اندوهناکی که همۀ دغدغهاش شاد کردن قلب مردم دنیا بود.