بایگانی‌ها

«طعم گیلاس»، «پالپ فیکشن» یا «درخت زندگی»؟!

«طعم گیلاس»، «پالپ فیکشن» یا «درخت زندگی»؟!
«طعم گیلاس»، «پالپ فیکشن» یا «درخت زندگی»؟!

ترجمه: امین مبینی

جشنواره کن امسال به هفتادمین دوره خود رسیده است و به همین مناسبت، وب‌سایت ایندی‌وایر با نظرسنجی از منتقدین بنگاه‌های مختلف، به بررسی بهترین فیلم‌های برنده نخل طلا در ادوار کن پرداخته است.

منتقدان به سوال اصلی این سایت پاسخ داده‌اند: به افتخار هفتادمین دوره جشنواره‌ی کن، بهترین فیلم برنده نخل طلای کن از نظر شما کدام است؟ پاسخ‌ها را بخوانید:

ارین ویتنی، اسکرین کراش

پاسخ به این سوال غیرممکن است؛ چرا که مشخصا تمام 40 فیلم برنده نخل طلا (اشاره به اینکه نام جایزه بهترین فیلم کن از سال 1975 به نخل طلا تغییر کرد) را ندیده‌ام (البته قسم می‌خورم که در لیستم هست ببینمشان!) اما به سادگی می‌توانم به «پاریس، تگزاس»، «راننده تاکسی»، «عشق»، یا حتی «پالپ فیکشن» اشاره کنم. اما از آن‌جا که این یک سوال شخصی است، باید به «درخت زندگی» اشاره کنم. هیچ فیلمی به اندازه این فیلم ترنس مالیک مرا تکان نداده است.

شاید منتقدان ترنس مالیک مرا مسخره کنند، اما به نظرم این شاهکار فیلمسازی روحانی است که ما را با سوالات ریز و درشتی درباره وجود مواجه می‌کند. نقطه بارزی از امتزاج سبک فیلمسازی پیشروتر مالیک که در ادامه کارهای قبلی اوست، و تجربه‌گرایی که معرف کارنامه خلوت اوست. این از آن فیلم‌هاست که بارها و بارها به آن رجوع می‌کنید؛ نه‌تنها برای امتحان کردن و فهم بیشتر، بلکه برای این‌که به‌ وسیله‌ی آن، خود را بشناسید. اگر این‌ چیزها ارزش نخل طلا ندارند، پس چه چیزی دارد؟

کریستوفر کمپبل، فیلم اسکول ریجکتز

نمی‌خواهم از بهترین اسم ببرم، چرا که اساسا غیرممکن است بخواهید «رقصنده در تاریکی» را با «مکالمه» مقایسه کرد. (دو فیلم محبوب من که البته فقط دومی در دوره «نخل طلا» بهترین فیلم شده است) بنابراین از این سوال گذر می‌کنم و به سوال دیگری پاسخ می‌دهم. به نظرم مهم‌ترین برنده نخل طلا، «جهان خاموش» است؛ اولین و یکی از دو فیلم مستند برنده این جایزه در تاریخ.

کن همیشه در تشخیص مستندها به عنوان آثار شاخص سینمایی موفق نبوده است و متاسفانه فیلم دوم – «فارنهایت 11/9» – بهترین ارائه از این نوع فیلم‌ها نیست. از ابتدای برگزاری این جشنواره حدود 30 مستند به بخش مسابقه راه یافته‌اند، درحالی‌که بیشتر آن‌ها مربوط به سال‌های اولیه برگزاری جشنواره می‌شوند و اغلب یا ساخته فیلمسازان کن-پسندی چون لویی مال هستند یا سوژه خود را زندگی هنرمندان قرار داده‌اند. بسیار خوشحال خواهم شد بیشتر مستند ببینم و مایه مسرت فراوان است اگر یک مستند مهم دیگر بتواند برنده جایزه اصلی شود؛ همانند فیلم‌های لویی مال یا این اثر مورداشاره از ژاک کوستو که 61 سال قبل به چنین موفقیتی رسید.

میریام بیل، روزنامه‌نگار آزاد

ممنون از پرسشتان. نمی‌دانم چرا شاهکارهای تمام عیار کمتر برنده نخل طلا شده‌اند. بهترین‌شان احتمالا «طعم گیلاس» است. اگرچه می‌توان به نمونه‌های عجیب و غریب‌تری چون «سرود نارایاما» یا «از ته دل وحشی» اشاره کرد. فکر می‌کنم قدرت یک فستیوال در جلب توجه جهانی به فیلم‌های عجیب و غریب است.

تامریس لافلی، فیلم ژورنال اینترنشنال

صدالبته انتخاب بهترین برنده نخل طلای تاریخ غیرممکن است. اما بین آن‌هایی که دیده‌ام، «پیانو» جین کمپیون یکی از آثار محبوب من است. هرلحظه‌ی پیانو، شعرِ خالص است؛ از آن دست فیلم‌هایی که کارگردان در آن درحال تالیف است و می‌توان تاثیر نگاه او را در ریزترین جزئیات احساس کرد.

کریستین بلوولت، سرویس فرهنگی بی‌بی‌سی

با نگاهی به لیست برندگان نخل طلا، کاملا شگفت زده می‌شود که چه تعداد فیلم بد تا به‌حال برنده جایزه اصلی شده‌اند (خداوکیلی ببینید: «مارتی» دلبرت مان در سال 1955 جایزه اصلی را برده است) و چه‌تعداد فیلم معمولی انتخاب شده‌اند؛ صرفا به این دلیل که “مهم” تلقی شده‌اند، تا اینکه ازکمال هنری برخوردار باشند. به‌عنوان مکمل این لیست، توصیه می‌کنم لیستی تحت عنوان «فیلم‌هایی که در کن هو شدند» نیز تهیه شود. حیرت‌انگیز است: «ماجرا»، «تویین پیکز: با من بر آتش برو»، «گرترود»، «خریدار شخصی» و مشخصا تعدادی فیلم دیگر که هم برنده نخل طلا شدند، و هم هو شدند! مثل «راننده تاکسی»، «پالپ فیکشن» و «درخت زندگی».

هرچند، انتخاب من برای بهترین برنده نخل طلای همه زمان‌ها، «بارتون فینک» است. چشم‌انداز رویاگونه‌ی برادران کوئن از هالیوود و ناخشنودی‌هایشان به اندازه یک نسخه به‌روز شده از آثار بونوئل، سوررئال است. جدای از پیچیدگی‌های لحن شوخی-جدی، ارزش سرگرم‌کنندگی بارتون فینک است که بیش از هرچیز لبخند به لب تماشاگری چون من می‌آورد. فیلمی کاملا دیدنی و عمیق، که بخشی از آن برمی‌گردد به این‌که انگار برادران کوئن این فیلم را طوری ساختند که خودشان هم از تماشایش لذت ببرند. فیلم یک جور ابراز عقیده شخصی درباره گونه محبوب سرخوشی است. همچنین از نظر تاریخی در اوج آن سه‌سالی است که فیلم‌های مستقل آمریکایی پشت سرهم برنده نخل طلا شدند: سه فیلم «جنسیت، دروغ و نوار ویدئویی»، «از ته دل وحشی» و «بارتون فینک» که طی سال‌های 1989 تا 1991 این جایزه را به خانه بردند.

پیش از این سه‌گانه مستقل، به‌نظر می‌رسید که کن نخل طلا را به آثار می‌دهد که در کنار سبک و فرم، برپایه یک نگاه و مرام جدی ساخته شده‌اند. حتی فیلم‌هایی مثل «چترهای شربورگ» هم که به‌نظر مملو از شادی‌های سطحی است را می‌توان همان‌قدر به‌عنوان فیلمی با نگاه تراژیک، بازنگرانه و نقادانه جدی به موزیکال‌های آمریکایی، مهم تلقی کرد.

«اینک آخرالزمان» قطعا شاهکار است، اما انصافا اعطای نخل طلا چقدر به‌واسطه سرخوشی و لذت غریب موجود در ضرباهنگ و لحن فیلم بود، و چه ‌میزان به‌واسطه این‌که تماشاگران فیلم او را یک “فتوای جدی علیه جنگ ویتنام” تلقی کردند؟ به‌همین خاطر است که بارتون فینک، به‌عنوان نقطه اوج نسبت به دو فیلم مستقل سال‌های قبل، متمایز می‌شود. فیلمی که بازیگوشانه و شوخ‌طبعانه است؛ فیلمی که خاطره‌تان از به‌صدا درآمدن زنگوله لابی هتلش می‌تواند تا مدت‌ها پس از خروج از سینما پشت‌تان را بلرزاند. این پیروزی نهایی تئوری «هنر موریانه» مانی فاربر در برابر «هنر فیل سفید» است که تا مدت‌ها معرف برندگان جایزه اصلی کن بود. «بارتون فینک» چیزی نیست مگر دریچه‌ای مستقیم به ذهن خالقانش. هزینه پذیرش این نکته نیز آن خواهد بود که وقتی تیتراژ بالا می‌آید، آن‌ها نیز گوشه‌ای از ذهن شما را به استعمار خود درآورده باشند!

ارین کوهن، ایندی وایر

سخت است که بخواهیم بهترین برنده نخل طلا را معرفی کنیم؛ چرا که فیلم‌های فراوانی هستند که از امتحان زمان نیز سربلند بیرون آمده‌اند. اما من می‌خواهم به «عمو بونمی که خاطرات گذشته‌اش را به خاطر می‌آورد» اشاره کنم، تا حدی به‌خاطر اینکه مثال بسیار کاملی است از اینکه چگونه این فستیوال جهانی توانایی کشف یک فیلمساز منحصر به‌فرد و پراحساس و پرتاپ منجنیق‌وار او به عرصه جهانی را دارد. ناگهان تصویری رویاوار و مرموز از تاریخ و اساطیر تایلند توانست به فرهنگ مردمی وارد شود. عاشق آن لحظه‌ام که آپیچاتپونگ ویراستاکول جایزه نخل طلا را از دستان تیم برتون گرفت و به او گفت: «عاشق مدل موهاتم.»

ریچارد برودی، نیویورکر

کن تقریبا و بدون وقفه، همیشه از زمانه عقب بوده است. لیست برندگان نخل طلا را برانداز کنید؛ حتی نام یکی از طلایه‌داران سینمای فرانسه که آن‌ را به سمت مدرنیته سوق دادند، نیست. نه گدار و تروفو و ریوت، و نه رومر و شابرول و واردا (که فقط این آخری سال 2015 جایزه افتخاری گرفت). بدون این نام‌ها، سینمای فرانسه کم‌وبیش چیزی بود شبیه سینمای امروز ایتالیا؛ پر از داستان‌های محلی روایت شده با فرم و سبک عاریتی و بدون دستاورد برجسته جهانی. به‌علاوه، حتی یک کارگردان از آفریقای جنوب صحرای بزرگ یا جماعت یهودیان آفریقا برنده جایزه نشده است. همچنین، گرچه «جنسیت، دروغ و نوار ویدئویی» فیلم بسیار خوبی است، اما این مساله که نخل طلا را بالاتر از «کار درست را انجام بده» برد، در کنار بقیه نکات، نشان می‌دهد که در کن، کلاسیسیم شل و خنک بسیار بیشتر از مدرنیته (امثال اسپایک لی) تحویل گرفته می‌شود.

همچون بسیاری از بنیادهای اعطای جایزه، کن تقریبا همیشه اشتباه کرده است. یک پاسخ چندوجهی برای یک مساله چندوجهی. در سال 1946 در اولین دوره پس از جنگ جهانی، کن جایزه بزرگ خود را مثل نقل و نبات به یازده فیلم داد؛ درحالی که یکی از آن‌ها بهترین فیلمی است که برنده شده: «رم، شهر بی دفاع» روسولینی. اما آن جایزه رقیق شده را کمتر کسی جزو افتخارات فیلم برمی‌شمرد.

هرچند چهار جایزه دیگر در تاریخ به فیلم‌های ستودنی و نمونه اعطا شد: «تراژدی اتللو» از اورسون ولز (1952)، «راننده تاکسی» (1976)، «طعم گیلاس» (1997) و «درخت زندگی» (2011). جایزه‌هایی که در هنگام اعطای آن‌ها، فستیوال به آینده سینما چشم داشت.

چارلز برامسکو، خبرنگار آزاد و همکار با گاردین، وولچر و نایلون

نمی‌خواهم فقط به این‌دلیل به «زندگی شیرین» فلینی اشاره کنم که یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های عمرم است، بلکه از آن‌جا که جایزه‌ی نخل است که بیش از همه روح کن و سیستم ارزشگذاری فستیوال را در خود دارد. فیلمی که آشکارا به روح روبه‌زوال اروپایی می‌پردازد؛ یک منظر انتقادی از ذات توخالی جشن و زرق وبرق. فیلمی که همچنین لحظه لحظه‌اش می‌تواند بازتاب ساختارشکنانه‌ای از تکه‌های مسموم موجود در اتمسفر کن باشد.

جردن هافمن، خبرنگار آزاد و همکار با گاردین و وَنیتی فِیر

پاسخ من «درناها پرواز می‌کنند» است. انتخابی که کاملا برمی‌گردد به زمان و مکان و فرد همراهم موقع تماشا؛ که نمی‌خواهم اینجا افشایش کنم.