بایگانی‌ها

مثله کردن پسر در حمام توسط پدر با طعم چای دارچین !

مثله کردن پسر در حمام توسط پدر با طعم چای دارچین !
مثله کردن پسر در حمام توسط پدر با طعم چای دارچین !

نادر برهانی مرند : نمایش نامه  ناتمامی دارم با نام جهنم دره.* کمدی اجتماعی سیاه و تلخی است. جهنم دره قصه خانواده ای است که از دم آدم کشند ولی هر کدام مثل آدم های معمولی شغل و کار و بار و زندگی روزمره ی خودشان را دارند.

نمایش نامه  ناتمامی دارم با نام جهنم دره.* کمدی اجتماعی سیاه و تلخی است. سال ها پیش نوشته ام‌. نشان به آن نشان که سال ۹۶ خیز برداشته بودم که در ایران شهر اجرایش کنم ولی به دلایلی انصراف دادم و سیزیف در نوبه ی من روی صحنه رفت. جهنم دره قصه  خانواده ای است که از دم آدم کشند ولی هر کدام مثل آدم های معمولی شغل و کار و بار و زندگی روزمره ی خودشان را دارند. یکی استاد دانشگاه است و فلسفه درس می دهد، دیگری فوتبالیست، آن یکی اهل ادبیات و موسیقی است و اتفاقن فیلم هم می سازد، با این تفاوت کوچک! که در عین حال آدم کش هم هستند. هر کدام از اعضای خانواده برای قتل هایشان دلایل اخلاقی و توجیه خودشان را دارند. خلاصه کنم، ساختار و داستان  نمایش نامه به نحوی است که در خوانش اول منطق روایت معیوب و کنش اشخاص غلو آمیز، غریب و حتی باورناپذیر به نظر می رسد. اما رفته رفته نه تنها با روند قصه و کنش آدم  ها همراه می شوی، بلکه چه بسا با دلیل و منطق های رفتار ی شان هم کنار آمده و حتی آدم کشی هایشان را به عنوانی امری عادی و روز مره می پذیری.

 

 باری در همان روزگار وقتی جهنم دره را برای یکی از دوستان نمایش نامه نویس خوبم خواندم،  مشکل بزرگ متن را طبیعی سازی امر غیر طبیعی دانست و نشان دادن سقوط و تراژدی انسان معاصر بدین سیاق را زیادی خیالی و دمده دانست. بحثمان کشید به تراژدی آتنی و کالیگولای کامو و آرتو واسطوره و چه وچه! ارادت ویژه ام‌  به رفیق شفیقمان کار خودش را کرد و بهانه را جور دیدم برای دست نگه داشتن و انصراف دادن و سپردن اجرا به بعد از بازنویسی اساسی تر. کاری که استعداد عجیبی در آن دارم! در روز گارانی که همه برای زنبیل گذاشتن و گرفتن اجرا سر و دست می شکستند، من به راحتی آب خوردن انصراف می دادم. البته کم حوصله گی و پیچیده تر شدن وظیفه  کارگردان و  البته ی روحیه ی خود سانسوری خودم را هم باید اضافه کنم به مجموعه دلایل انصراف! تحت تاثیر نظر دوستم پیش خودم می گفتم نکند واقعن این قصه با جامعه نسبتی ندارد و دارم اغراق و در نهایت سیاه نمایی! می کنم؟ لفظی که بار ها و بارها در بازبینی ها از زبان ناظران شنیده بودم.

 

اما اتفاقات باور نکردنی این چند سال اخیر مثل سر بریده شدن دخترک شمالی( رومینا) با داس پدر، کارد آجین شدن علی رضا دگرباش خوزستانی توسط برادرش، رها شدن و مرگ دردناک شاعری بیمار و تنها در جلوی بیمارستان به بهانه ی این که دستش خالی است و پولی در بساط ندارد، تجاوز پدری به دخترک ۱۷ ماهه اش و این آخری که هولناک تر از همه هم هست، قتل بابک خرمدین وخواهر و شوهر خواهرش به دست پدر و مادر کهنسال و خونسردش، همه و همه نشان داد که اتفاقن انسان معاصر ایرانی در خلق صحنه های کابوس وار بسیار استادانه تر و کامل تر و هنرمندانه تر از نویسندگانش عمل می کند! هنوز هم باورم نمی شود که پدر و مادر ی ۸۰ ساله نه در خیال نویسنده ی فلک زده ی سیاه نما! بلکه در واقعیت جامعه و در همین اکباتان خودمان، با آسودگی و آرامش قاتل های بالفطره که بیشتر در ادبیات و سینمای هارور نمونه هایش را دیده ای، فرزندشان را زهر می خورانند و مثله مثله می کنند و در زباله دانی می ریزند و سر آخر نادم هم نسیتند که هیچ بلکه شادمانه شکر هم می کنند.

 

اصلن باورم نمی شود که ما تا این حد سقوط کرده باشیم. فرو پاشیده باشیم. دردا.
 دیشب، دوباره به دوستم زنگ زدم و گفتم فلانی لعنت به تو با اظهار نظرت که اگر همان‌ موقع جهنم دره را برایت نخوانده بودم و نظرت را جدی نگرفته بودم، الان چاپ چندمش را هم پشت سرگذاشته بود. رفیقم گفت به جان خودم دیشب یاد یکی از صحنه های جهنم دره افتاده بودم. آن جا که پدر در حمام خانه با آرامش مشغول مثله کردن پسرش به جرم  رابطه با دختر ناشنوا و معلول همسایه است و زنش برایش چای با طعم دارچین می آورد، در حالی که سونات آرامش بخش بتهوون فضای خانه را پر کرده است. گفتم دیدی فلانی؟ حالا باور می کنی؟ دیدی اغراق نکرده بودم؟ به شوخی گفت: با یک غلط کردم کارت راه می افتد؟ گفتم: نه خیر! گفت: پس یه چلوکباب طلبت! گفتم: رفیق #ایکاش می گذاشتند این کابوس ها درحد همان هذیان های ذهنی نویسندگان باقی می ماند! نه؟

*پ ن: قرار است اسم نمایش نامه را عوض کنم. صادق جان صفایی ظاهرن نمایش نامه ای به  اسم جهنم دره قبلن به چاپ رسانده است.

منبع:سایت ایران تئاتر