ترجمه:ارغوان اشتری
دنیای تصویرآنلاین-فیلم «لباسی برای عروسی» ساخته عباس کیارستمی محصول 1976 و فیلمی رنگی است. از تولیدات دوران کانون این فیلمساز فقید .
به بهانه سالروز تولد عباس کیارستمی، مصاحبه گادفری چشایر با او درباره این فیلم را میخوانیم:
«در یک پاساژ سه طبقه پسر نوجوانی که برای خیاطی کار می کند؛ توسط دو پسر دیگر دوره می شود که از او می خواهند لباسی برای یک مراسم اجتماعی از او قرض بگیرند پیش از آنکه لباس به دست صاحبش برسد. «لباسی برای عروسی » یکی از پیچیده ترین خط داستانی باظرافت فیلمهای کیارستمی را دارد. این درام تند و تیز شامل تعلیق، طنز و خشونت نهفته و حتی یک برنامه شعبده بازی است.» گادفری چشایر
بیایید درباره «لباسی برای عروسی» صحبت کنید. این یکی از فیلمهای محبوب من از آثار شماست که بیشتر مردم ندیده اند.
-بسیار خوشحالم. «لباسی برای عروسی» یکی از فیلمهای کمتر دیده شده است.
فکر می کنم مهارت کارگردانی در این فیلم خارق العاده است. همچنین بسیار ظرافت دارد. دوبار «لباسی برای عروسی» را تماشا کردم تا پی بردم درباره کودک آزاری است.
ظاهرا خودشان متوجه نیستند که مورد آزار واقع شده اند. زمانی که ما از بیرون به آنها نگاه میکنیم، می فهمیم در چه موقعیت بدی قرار گرفته اند. به همین دلیل است که باید به بچه ها احترام بگذاریم. منظورم این است که بچه ها بهتر از ما هستند. چون با مشکلات بهتر از ما کنار می ایند. برای زندگی بیشتر از ما انرژی می گذارند و زندگی را با حجم قابل توجه ای از واقعیت تحمل می کنند. آنها بلد هستند چطور در شرایط بد از زندگی لذت ببرند. این چیزی است که در «لباسی برای عروسی» بسیار دوست دارم. همانطور که گفته ام، ما این شرایط بسیار بد را بیشتر از خود کودکان درک کردیم.
من سکانسی را دوست دارم که پسر لباس را قرض می گیرد. احساس می شد که باید تا حد امکان از لباس لذت برد. او به کافه ایی می رود که عملیات تردستی دارد انجام میشود و در کانون توجه خودش را قرار می دهد تا همه بتوانند او را ببینند. شعبده باز پیراهن او ر ا در می اورد و من این لحظه را بسیا دوست دارم. پسر با کتی که مستقیم با پوستش در تماس است، باقی می ماند. فاصله ایی وجود ندارد. او می تواند لباس آرزوهایش را بی واسطه در آغوش بگیرد. شبیه چیزی است که در «کلوزآپ» با حسین سبزیان اتفاق می افتد. وقتی با مخلمباف فیلمساز محبوبش با نهایت نزدیکی فیزیکی پشت موتورسیکلت سوار بود. واقعیت و رویا همزمان اتفاق می افتد و واقعیت و رویا یکی می شود.ایده «لباسی برای عروسی» را از کجا آوردید؟
-دقیقا خاطرم نیست. اما می دانم یک روز شخصی از سه تا دوست برایم تعریف کرد که با همدیگر یک کت قهوه ای می خرند. پولهایشان را روی هم می گذارند و یک کت میخرند. و هر روز یکی از انها می توانست کت را بپوشد. ایده از این داستان نشات گرفت.
چرا «لباسی برای عروسی» را در عوض یک فیلم بلند به فیلمی یک ساعته تبدیل کردید؟
-بی توجه به مدت زمان فیلم را ساختم. شم تجاری خوبی نداشتم.
اگر «لباسی برای عروسی» فیلم بلند سینمایی بود ،شانس دست یابی به تماشاگران بیشتری را میتوانست داشته باشد.
-بله میدانم. اگر زمان حالا بود من به داستان اضافه میکردم و بلندتر فیلم را میساختم. نه بخاطر فروش بلکه برای اینکه مردم بیشتری شانس تماشای فیلم را می داشتند. فیلم یک هنر است و باید جوری ارائه شود که شانس دیده شدن توسط تماشاگران بیشتری را پیدا کند. گمان میکنم اگر فیلمهایم می توانستند برایم بنویسند بعضی از انها می نویسند:«چرا ما را آنقدر کوتاه ساختی؟» فیلم هایم حق شکایت دارند و این فیلم با گفتن «من کوتاهم» شرمنده ام می کند. این فیلم میگوید بخاطر مدت زمانم هیچ کس تماشایش نمیکند.
شاعری به نام نیما یوشیج داریم. او شاعر بسیار مشهوری است و همیشه اشعارش را پشت پاکت های سیگار مینوشت. اشعارش بسیار خوب اند. و اگر چندنفری اشعار را جمع آوری و مرتب نمی کردند حالا گم شده بودند. جلال آل احمد مقاله ای درباره نیما یوشیج نوشت و خشمش را به شیوه کاری او ابراز کرد. آل احمد گفت که ارائه کار بخش حیاتی هنر است و باید به نحوی انجام شود که مردم به اندازه کافی آن را ببینند. وظیفه ارائه کار هنری بر دوش هنرمند است.»
پس شما فکر میکنید زمان یکساعت مانع از تماشای مردم شد؟
بله این اتفاق برای تمام فیلم های یک ساعته افتاد. در واقعیت فرم زمانی خوبی نیست. فیلمها باید کوتاه یا بلند باشند.
یکی از نکات ظریف درباره «لباسی برای عروسی» زمانی است که در یکی از سکانسهای اولیه می بینیم پسر به سرکار می آید و دماغش را می مالد. صرفا بعدتردلیل این حرکت پسر را متوجه شدم. پسر کتک خورده بود.
-آنچه برای من در این فیلم جذاب است، با وجودی که پسر قلدر و تبهکار است در لحظه ی خاص مظلوم می شود. دارم درباره لحظه ای صحبت میکنم که شعبده باز نوشابه را داخل جیب کت پسر میریزد. در این لحظه پسر به آسانی نگران کت میشود. می بینیم او به هیچ وجه آدم بدی نیست. حالا که داریم درباره ش حرف می زنیم، متوجه شباهت او با حسین سبزیان میشوم. او لباسی می پوشد که مال خودش نیست. او فریبکار است. میخواهد خودش را به نمایش بگذارد به همان اندازه که سبزیان خودش را به نمایش گذاشت.
نکته جالبی است که در ابتدا به نظر می اید «لباسی برای عروسی» درباره این دو پسر است اما بعدتر پی میبریم که واقعا درباره پسر سوم است. این نکته ظریف و بسیار نامتداول است .بیشتر فیلم ها به شما فوری میگویند که قهرمان کیست.
-این نکته در «گزارش» هم است. در ابتدای فیلم ما نمی فهمیم شخصیت اصلی کیست. ده ،پانزده دقیقه میگذرد اما هنوز شخصیت اصلی را نمی شناسیم.
پسر چهارمی هم هست که لباس برای او دوخته شده است. و سکانس فوقالعاده ایی از او و مادرش در فیلم است .تنها در دو دقیقه میتوانید خیلی چیزها درباره روابط آنها دریافت کنیم و نمایش قدرتمندی از دوران شاه است که مادر ایده های لیبرال دارد. میخواهد پسر انتخاب کند. اما پسر همان طرح قدیمی کت و شلوار را انتخاب می کند.
-همان پسری است که در «نان و کوچه» بازی کرد.
او هم عالی است. بازیاش شگفت انگیز است.
-حالا در میدان مغازه چمدان فروشی دارد. پایین چهار راه.
همچنین فیلم به شما تصویری از ساختار طبقاتی دوران شاه را نشان می دهد و از جهتی در این باره نیز است.
-بله، دقیقا.
نکته دیگری که من دوست دارم داستان بیشتر در پاساژی با طبقات مختلف اتفاق میافتد.
-اینجا محله کارگرنشین است. به خصوص که من دوست دارم مکالمات زیادی در فیلم رد و بدل میشود. صدای صحنه ایی که پسر، آن پسر دیگر را تعقیب میکند تعلیق فراوانی را ایجاد میکند. ما روی صدای آن سکانس خیلی زحمت کشیدم. صدای موسیقی از دور هم شنیده می شود که اصلا واضح نیست. صدایی شبیه خراش دارد. خیلی هیچکاکی است. به صدا اشاره میکنم چون برای من صدا به میزان تصویر اهمیت دارد.
و تردستی روی سن. آیا شعبده باز را شما پیدا کردید؟
بله. او شعبده باز بود. اما تردستی که اجرا میکند-پیراهن را از تن پسر در میاورد و نوشابه را در جیب کت میریزد- را من خلق کردم.
آن پاساژ هنوز هست؟
پاساژ هنوز هست.یکماه پیش با بهمن از آنجا رد میشدم و به اونشان دادم. ما برای فیلمبرداری یک حوض کوچک ساختیم. حالا حوض را با خاک و گلهای کاشته شده پر کردند. اما باقی پاساژ مانند سابق بود. پاساژ در شاه آباد است. می برمت آنجا و یک آبگوشت خوشمزه مهمانت میکنم.
شیوه استفاده از نور در «لباسی برای عروسی» را دوست دارم به ویژه نور صبحگاهی به زیبایی فیلمبرداری شد. فیلمبرداری چه کسی بود؟
فیلمبردار فیروز ملک زاده است که حالا در استرالیا راننده تاکسی است. او کسی است که «مسافر» را هم فیلمبرداری کرد. و «دونده»ی امیر نادری را. یکی از بهترین فیلمبرداران ایران بود. با وجودی که تحصیلات آکادمیک نداشت اما شم عالی در نور پردازی داشت.