نویسنده:بیلجه ایبری
مترجم:سودابه نیکدان
«آنت»فیلم افتتاحیهی جشنواره فیلم کن به کارگردانی لیوس کاراکس با ستارههای بزرگ و گروه موسیقی اسپارک و حضور در بزرگترین رقابت بینالمللی سینما، بیشتر از آنچه انتظار میرود فیلمی عجیب، نگران کننده و شخصی است. پس از یک سال ماندن در خانه و عطش مخاطبین برای اخبار و وقایع سینما این فیلم به عنوان افتتاحیهی جشنواره کمی بیگانه و دور از انتظار بود.
«آنت» ، یک اپرا راک ملودراماتیک، یک شکوه و جلال مصنوعی دارد که باعث میشود جرات نکنیم آن را جدی بگیریم. این فیلم عجیبترین شوخیها را درست وسط جدیترین لحظات خود به کار میبرد، که باعث میشود صریح و گیج کننده به نظر برسد. این تنش تا آخر ادامه پیدا میکند و در نهایت میفهمیم که، به طرز باورنکردنی، این طرح اصلی و نفسگیر فیلم بوده است!
رابطهی عاشقانهی بعیدی بین خوانندهی مشهور اپرا آن دفراشنو (با بازی کوتیار) و استندآپ کمدین هنری مکهانری (با بازی درایور) از لحظهی شروع فیلم آغاز میشود، بنابراین ما در مورد چگونگی شکل گرفتن رابطهی آنها و یا حتی نحوهی دیدارشان شناخت کمی داریم. تنها چیزی که میدانیم این است که آنها دیوانهوار عاشق یکدیگر هستند. آنها با آهنگی به نام “ما خیلی خیلی همدیگر را دوست داریم” برایمان تعریف میکنند که طی یک ماجرای غیر منطقی و بدون برنامه عاشق یکدیگر شدند. مکهنری، که خود را “میمون خدا” مینامد، با اجراهای کمدی به شهرت رسیده است و میبینیم که دور صحنه پرسه میزند و اعترافات و قصههای تلخی را تعریف میکند و آوازهایی تلخی هم میخواند. هیچ چیز خندهدار و حتی کنایهآمیزی در هر یک از این موارد وجود ندارد، اما مخاطبان به شوخیهای نه چندان خندهدار او میخندند و با او همراه میشوند و مانند یک گروه کر همخوانی میکنند. البته آنها بخشی از بازی هستند، بخشی از منطق پیچیدهی طرح و هماهنگ با فیلم آنت، یک جهان موسیقی-سینمایی.
اینکه روابط هنری و آنی، ایندو را در مسیر تصادف با نگرشها و رقابت با یکدیگر قرار داده است، بدیهی است. این ایدهای است که با روشی کاملا دوستانه در فیلم با سکانسی رویایی ارائه میشود که در آن لیموزین آنی با موتورسیکلت هنری تصادف میکند. کودک خردسال آنها، آنت، در فیلم در واقع یک عروسک است، که احتمالا کارگردان قصد داشته این مفهوم را برساند که کودک مانند یک عروسک از طرف پدر و مادر در یک کشمکش عاطفی قرار دارد.
اولین دیالوگ فیلم توسط خود کاراکس به دخترش نستیا گفته میشود که فیلم در آستانهی شروع است. اگر دیالوگ ابتدایی که کارگردان به دخترش میگوید دعوتنامهای به تماشای فیلم برای مخاطبان در نظر بگیریم، دیالوگهای پایانی با عصبانیت به تماشاگران بیان می کند: “تماشای من را متوقف کن”. تقریبا انگار که او و فیلمش حرفهای زیادی زدهاند.
کاراکس همیشه مجذوب کشوقوس بین الهام و ناهنجاری و غریزهی متناقض بوده است. شخصیتهای او ترولها و فرشتگانی هستند که زندگی درونی آنها از طریق حرکات برجسته، سورئال و رقصها نمود پیدا میکند. در پیوند بین هنری و آنی، کارگردان پرترهای ایدهآل بین این پویایی پیدا کرده است، تصویری که فراتر از پارادوکسهای عاشقانهی صرف و ظالمانه، به شکل غیرمنتظرهای به بازیهای خلاق ختم میشود.
هنری که با تمرین حرکت بوکس در پشت صحنه آمادهی اجرای خود میشود، علیه جمعیت طرفدار خود خشمگین عمل میکند و آنها را با چهرهاش تحقیر میکند، حتی در حالی که آنها او را میپرستند. درایور، با حضور بسیار جذاب، پرتنش و درخشانش، به نظر میرسد قادر به ابراز هیچگونه شادی، لطافت و محبتی نیست – نقص غمانگیزی که ترانهی دلخراش اواخر فیلم را القا میکند. در عین حال، هنر “آنی” زیبا و نجاتبخش است. (با این وجود ما به عنوان مخاطب واقعا او را نمیبینیم؛ مشخص است که کاراکس بیشتر از هنری با آنی همذات پنداری میکند.) بعد از اجراهایشان، وقتی آنی از هنری میپرسد که چگونه بود، او میگوید که تماشاگران را با اجرایش “کشت”. وقتی هنری از “آن” میپرسد که اجرایش چگونه بود، گفت که “آنها را نجات داد”. هنری، مانند یک کمدین خوب، همیشه مخاطبان را از خنده میکشد، و آنی، مانند یک خوانندهی اپرای خوب، همیشه در حال مردن است.
و فیلم آنت، مانند کودک این فیلم، این وسط گیر کرده است. همانند بزرگترین آثار سینمایی، زبان خاص خود را میسازد و در ادامه سبک خاص خودش را رقم میزند. بیش از هر چیزی، مانند نشخوار فکری در مورد آنچه در پس ذهن هنری نهفته است بیان میشود: آیا این بیرحمی است یا لطف؟ دوست داشتن است یا نفرت؟ آیا هنرمند میخواهد به مخاطب آسیب برساند یا به او رهایی ببخشد؟ چه راهی بهتر برای تامل در این سوالها از فیلمی که به هر کدام از آنها به خوبی میپردازد؟
منبع:والچر