بایگانی‌ها

پیرمرد در مسیر رستگاری است

خداحافظی برادران وارنر
خداحافظی برادران وارنر

پژمان خلیل‌زاده

 

کهنسالی و گذر روزهای عمر در زیست این جهانی ما گاهی برای انسان‌ها در پیری، استمساکی از کارافتادگی و خمودی و  تکیدگی و انفعال است، اما برای عده‌ای، پیری هیچ سد متزاحمی نمی‌تواند ایجاد کند، بخصوص گاهی چشمه‌ی نبوغ در فصل‌های آمیخته با کهنسالی و تنهایی، بر آدمی رخنه‌ی افزون‌تری می‌کند. کلینت ایستوود یکی از این آدم‌های عجیب است که در ۹۱ سالگی بدون ذره‌ای از کارافتادگی با نیرویی سرحال و پر از ایده و دغدغه هنوز دست به آفرینش دنیای تصویر می‌زند.  

ایستوود علناً در سه فیلم قبلی خود که با فواصل کمی از هم ساخته شدند، هم در گیشه موفق بود و هم نظر مثبت بسیاری از منتقدان را به سوی خویش روانه کرد.  

«گریه کن ماچو» جدیدترین فیلم این کابوی قدیمی از جهان کهن‌الگوهای سینمای کلاسیک است. ایستوود بار دیگر دوربینی گرم و زنده را برای مخاطب در مضمونی وسترن‌وار به نمایش می‌گذارد و در ۹۱ سالگی با آن قامت پیر و قدم‌های آهسته‌ی کهنسالی‌‌اش با جسارت در مقابل دوربین ظاهر می‌شود و همان صلابت ایستوود «عزیز میلیون دلاری»، «گرندتورینو» و «مول» را دارد.  

«گریه کن ماچو» اثری است سرراست، بدون پیچ و خم‌های متزاحم و متکبر به اداهای پست‌مدرنیستی و ضدپیرنگی. فیلم می‌خواهد از دقیقه‌ی اول شما را با خود در مسیری مسطح همراه کند و این همراهی حول دو شخصیت کلیدی، یعنی مایک (کلینت ایستوود) و پسر نوجوانی بنام رافائل شکل می‌گیرد. فیلم‌ساز با ریتم نسبتاً کند و ضرباهنگ متعادلی، افتتاحیه و پرده‌ی نخست داستان را شروع می‌کند و مخاطب پس از چند دقیقه با کاراکتر مایک همراه می‌شود تا درام جاده‌ای «گریه کن ماچو» به شاخ و برگ قصه مجهز و مسئله‌ی آوردن رافائل تبدیل به کلید مرکزی درام شود.  

فیلم با یک فیلمنامه بسیار ساده و خطی روبرو است و می‌توان گفت همه چیزش به بازی، عملکرد و هنر پردازش‌گر میزانسن بستگی دارد. ایستوود با ایفای نقش مایک، فیلم را تماماً به تلرانس ماهوی تبدیل کرده است و در مجموع تمامیت فضا بر تناوب کانونی این کاراکتر اصلی استوار شده و شاید هر کس به غیر از خود ایستوود نقش مایک را بازی می‌کرد، فیلم عملاً به نقطه‌ی سقوط پرتاب می‌شد. اما با توجه به دکوپاژ دوربین و هم‌تراز شدن کانون تصویر با هیبت و مدل زیست و اکولوژی مایک، در طول فیلم می‌توان به شکل محسوس و نامحسوس مشاهده کرد که ایستوود در حین بازی کردن و ایفای نقش، میزانسن‌دهی را کنترل و منظم می‌کند. به همین دلیل است که ما در طول فیلم نمای اکستریم-لانگ‌شات و یا تو-شات‌هایی که مایک را از محور اصلی صحنه خارج کرده باشد، بسیار کم می‌بینیم. دوربین تمام خطوط تناوبی و تحرکی و ایستایش در راستای همگرایی با ساحت وجودین مایک رقم می‌خورد. حتی در فصلی که آن زن مهربان مکزیکی وارد قصه می‌شود، نوع قرارگیری و ورود و خروج و فعالیت و فعلیتش در تبادر با وجود مایک است.  

فیلم با این استمرار هویتی قصد دارد که رافایل را از دید مایک و ساحت وجودین او ببینیم. ایجاد چنین منظرگاهی یک نوع کاوش برای برون‌رفت و رسیدن به نقطه‌ی رهایی در جانب شخصیت مایک است. این مدل‌واره از سبک قصه‌گویی و رابطه‌ی هم‌تراز دو سویه بین کاراکتر اولیه و ثانویه در «گریه کن ماچو» مرا بسیار به یاد رمان «پیرمرد و دریا» نوشته‌ی ارنست همینگوی می‌اندازد. گویی ایستوود تحت تاثیر شیوه‌ی ترسیم کردن روابط احساسی و به مثابه‌ی آن خلا عاطفی در داستان‌های همینگوی بوده است، بخصوص «پیرمرد و دریا» که شباهت پارامتریک و استعلایی میان این داستان درخشان و فیلم برقرار است.  

در «پیرمرد و دریا» سانتیاگو، آن پیرمرد کم حرف و بدعنق و تنها رابطه‌ای با شاگرد خود، مانولین برقرار می‌کند و گفتگوها و تنش‌ها بین آن دو، برای سانتیاگو یک بار تنهایی مازاد را عرضه می‌دارد.  

حال در «گریه کن ماچو» چنین وضعیتی بین مایک و رافائل به وجود می‌آید. مایک برعکس سانتیاگو سال‌ها پیش ماهی بزرگ اقبالش را پس از شکستن کمرش در مسابقه‌ی گاوچرانی از دست داده است. او فقط برای ادای یک دین قدیمی از دخمه‌ی تنهایی خود بیرون آمده و  تن به جاده می‌دهد. رستگاری نهایی در این نکته نهفته است که انسان محکوم به تنهایی نیست و می‌تواند بار دیگر همچون سانتیاگو به دریا بزند و بسان مایک نوری جدید از جنس محبت در زندگی‌اش تابیده شود.

در فیلم لحظات درخشان و ایجاده کننده‌ی یک حس پیش‌رو نسبت به رویداد در شرف وقوع کم نیست. مثلاً در سکانسی که پلیس‌های ایالتی مایک و رافائل را در جاده فرعی پیدا می‌کنند، دوربین به شکل شیطنت‌آمیز فرد پلیس را در فورگراند صحنه قرار داده و رافائل در مقابلش و مایک با یک فاصله در پسزمینه میزانسن در حال برداشتن قدم‌های آهسته است. این سکانس گویی یک ارجاع نوستالژیک و یاد دوران پرشکوه وسترنی بلوندی در «خوب، بد، زشت» است. اکنون پس از ۵۰  سال، همان ایستوود با شمایل کابوی و آن کلاه معروفش به شکلی وسترنی قدم می‌زند و مخاطب ناخودآگاه توقع دارد که مایک هفت‌تیر شش‌لولش را بکشد و مزاحمین را ناکار کند، اما دوربین به سمت چپ پن می‌کند و دست‌های کابوی پیر به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌رود.  

«گریه کن ماچو» یک فیلم ساده‌ و گرم است که با فضای خلوت و قصه‌ی سرراست و تختش، کمی ما را از این دنیای پر از شلوغی و هرج و مرج انباشتِ داده و مالامال از نمایش‌های مازاد دور می‌کند و به سبک سینمای کلاسیک با مخاطب همراه است.