علی عابدی
در زمانی که سریالهای تلویزیونی اوج گرفته و حتی موفقتر و محبوبتر از سینما هر روز کارگردانها و بازیگران سینما را وسوسه میکند تا آنها هم چند ایستگاه مهمان این این قطار سریعالسیر شوند، بدون شک تلویزیون ما با پشتکاری مثال زدنی به سمت افول پیش میرود.
سریال «ماه و پلنگ» تنها مزیتی که نسبت به دیگر رقبای بیمعنی خود دارد، تلاش مضحک برای قصه گویی و روایتی به روزتر از معضلات اجتماعی خود ساختهی جامعه است. سریالی که در مقایسه با آثار دیگری چون «دلنوازان» و «فاصلهها» هم نهتنها چندین گام رو به عقب محسوب میشود بلکه استانداردهای کیفی تلویزون ایران را هم خدشه دار میکند.
اجرای کار به قدری ضعیف است و بهچشم میآید که هرگونه انگیزه برای صحبت از محتوا را کمرنگ میکند. بازیهای مصنوعی و بیربط بازیگران در سکانسهای مختلف، وجود هرگونه زیرمتن را زیر سؤال میبرد، بازیهایی که بدون تعهد به سیر داستانی سریال، بیشتر به دیالوگ خوانی برای تمرین شباهت دارند تا محصول نهایی. بازیگران کار چهرههای ناشناختهای نیستند و سابقه کاری خوب بعضی از آنها تاثیرش چیزی جز سردرگمیبیشتر مخاطب نیست!
در تمام طول سریال شاهد تلاشی مضحک برای ارجاعاتی بودیم که در نهایت، خسته و مستأصل از تفهیم آن به مخاطب، آستینها را بالا زده و صاف و پوسکنده و البته به طرز کاملاً حوصلهسربری، در دیالوگهایی بسیار طولانی و با جزییات زیاد به تشریح آنها پرداخته تا حداقل شرمندهی وجدان کاری خود نباشد.
پند و اندرزهای سریال به نسل جوان، در مورد پله پله رسیدن به موفقیت، در دنیایی که مارک زوکربرگ و امثالش تنها با یک ایده به ثروتهای نجومی رسیدهاند هم به نوع خود جالب است. آنهم در یکی از معدود جوامعی با این سطح از اختلاف طبقاتی، که شاید جوانهایش در روزمرگی سختشان قبل از تماشای سریال، آنرا با تمام وجود حس کرده باشند.
از همهی اینها که بگذریم تیتراژ سریال، تیر خلاصی است بر پیکرهی نیمه جان آن! فاقد هرگونه ریتم، وزن، شعر و موزیک. آنهم در تلویزونی که مخاطبش سریالها را سالهای سال با تیتراژهای پایانیشان به یاد دارد!