اولین توصیفی که بعد از تماشای نفس به ذهن میرسد، غافلگیرکننده و عجیب است. چه طرفدار آن باشید و چه منتقدش، این فیلمی نیست که در سینمای ایران و از کارگردانی چون نرگس آبیار انتظار داشته باشید. نفس روایت کودکانهای است از زندگی یک دختر بچه در حساسترین مقطع تاریخی کشور؛ ماجرای کشف جهان برای اولین بار توسط یک کودک که با مسائل پیچیدهای چون انقلاب و جنگ گره میخورد. فیلم را میتوان حتی بیشتر از سینما وامدار ادبیات دانست و از این نظر گفتگو با خالق فیلم میتواند جذاب باشد. فیلمسازی که پیش از کارگردانی، یک رماننویس بوده و هست. نرگس آبیار در گفتگو با دنیای تصویر از چگونگی ساخت سومین فیلمش و نگاهش شخصیاش به مقولهی ادبیات و سینما گفته است.
شماره 269 مجله که گفتگو با آبیار در آن به چاپ رسیده هماکنون روی دکههای روزنامهفروشی موجود است. اما گزیدهای از گفتههای کارگردان نفس را میتوانید در دنیای تصویر آنلاین بخوانید:
-برایم جای سوال دارد که چرا حتی مخاطبان به اصطلاح خاص ما هم عادت کرده اند به داستانهای سرراست و از تفسیر و کشف گریزان اند. به همین دلیل جنبهی هرمنوتیک فیلمهای ما رو به تقلیل است. جنبهی اندیشه را هم ما میخواهیم از سینما بگیریم و محدودش کنیم به 90 دقیقه بیدردسر برای مخاطب.
-ازم سوال میکنند که چرا شما دغدغهی مسائل زنان را دارید؟ واقعیتش من چنین دغدغهای ندارم و شاید بهم بگویند که فیلمساز غیرمتعهدی هستی. چون معتقدم اگر با این تفکر بروم جلو که من دغدغهی زنان دارم یا دغدغهی جنگ دارم، یا برای خودم به اصطلاح واژههایی چون آرمان و رسالت را تعریف کنم، کارم تصنعی میشود. باید یک آنی از ناخودآگاه وجود داشته باشد که چیزی بر روی کاغذ جاری شود و بعد آن را بپرورانم. وقتی آدمی باشی که در بطن جامعهات حضور داری ناخودآگاه تمام این مسائل در آثارت پیدا میشود.
-با توجه به این که سابقهی نویسندگی دارم، خیلیها شاید توقع داشته باشند فیلمنامههایی بنویسم که پر از تعلیق و گرههای مختلف باشد، ولی اتفاقا تصور میکنم هنر نویسندگی در پرداختن به لایههای زیرین داستان و شخصیت است.
-برای آن که نریشنها باورپذیر باشد، متن مشخصی نمینوشتم که بازیگر کودک از رویش بخواند و لحنش ادبی شود. انگار که مانند داستان فیلم دارد در خیالات با خودش حرف میزند. بهش میگفتم که نریشنها این است حالا هرچه که خودت بلدی را بگو. سر همین تپقهایش را نگرفتم و خیلی دوست داشتم. یا مثلا، من نوشته بودم خانم رئیس ولی بچه خوانده بود خانمِ رئیس. بعد دیدم که او دارد درست میگوید چون نمیداند که معنیاش چیست.
-در کودکی، خواندن «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی زندگی و دیدم به دنیا را تغییر داد. در ذهنم این چالش ایجاد شد که چرا یک نفر باید خودش را به خاطر دیگران از بین ببرد؟ به نظرم همین که فیلم یا داستانی بتواند چنین چالشی را برای مخاطب ایجاد کند دستاورد بزرگی است.
-اعتقاد دارم که میشود راجع به ایدئولوژیکترین مسائل فیلم ساخت و قصه گفت بدون این که اثر شما ایدئولوژیک شود. به هر حال دربارهی آن دوران که نمیشود دروغ گفت، مردم همه میدانند که چه اتفاقاتی افتاده. ولی وقتی بدون قضاوت قبلی به سراغ آن دوره بروی، تماشاگر هم داستانت را باور میکند.