بایگانی‌ها

جهان پیچیده احساسات مادرانه

جهان پیچیده احساسات مادرانه
جهان پیچیده احساسات مادرانه

 

مترجم اردوان وزیری

مگی جیلنهال را به عنوان یک هنرپیشه می‌شناسیم اما در این مصاحبه به عنوان کارگردانی که اولین فیلمش را ساخته است با او گفت‌و‌گو می‌کنیم.در فیلم دختر گمشده الیویا کولمن نقش یک پروفسور میان‌سال به نام لدا را ایفا می‌کند که مشغول گذراندن تعطیلات خود در یونان است.او با خانواده‌های دیگری روبرو می‌شود که سبب می‌‌شوند پژواکی از گذشته خود را در آن‌ها بازیابد.فیلم اقتباسی است از رمان النا فرانته و اگرچه تفاوت‌هایی بین کتاب و فیلم وجود دارد هدف جیلنهال تکرار و بازنمایی واکنشی است که وقتی برای اولین بار کتاب را مطالعه کرد در وی ایجاد شده بود.

 

می دانم برای به دست آوردن حقوق داستان مجبور بودید نامه‌ای به النا فرانته بنویسید. بسیار کنجکاوم بدانم در آن نامه چه نوشتید و به او چه گفتید؟

خوب می‌دانید او ناشناس است و با نام مستعار فعالیت می‌‌کند این را می‌گویم چون واقعاً نمی‌دانستم برای چه کسی نامه می‌نویسم و ناشر او که در ایتالیا با هم ملاقات کردیم به من گفت “فقط باید براش نامه بنویسی دیگه بقیه‌ش به عهده خودشه.“و بدین ترتیب بود که به او گفتم دقیقا نمی‌دانم چگونه می‌خواهم از داستان اقتباس کنم اما علتش را برای او توضیح دادم همان چیزی که به شما هم گفتم.در عین حال در آن نامه اشاره کردم که خودم می‌خواهم فیلم را کارگردانی کنم. و او گفت“بله می‌تونی حقوق داستان رو داشته باشی اما اگر خودت فیلم رو کارگردانی نکنی قراردادمون فسخ می‌‌شه“.این نکته در آن زمان برای من بسیار مهم بود و به آن نیاز داشتم و اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم رای اعتماد به من محسوب می‌شد.

آیا نکته خاصی وجود داشت که از پرسیدن آن هراس داشتید یا نمی‌خواستید به شکل نادرستی مطرحش کنید؟مثلا چه چیزی در آن نامه وجود داشت که احتمالا بیش از هر چیز دیگری شما را می‌ترساند؟

او زنی بود که واقعا ستایشش می‌کردم.چیزهایی که نوشته بود تاثیر عظیمی بر من داشتند.مثل نوشتن برای قابل احترام‌ترین سلبریتی که دوستش دارید بود.آرزو می‌کردم می‌توانستیم با هم حرف بزنیم.اگر حرف می‌زدیم،بسیار بیش‌تر با او صحبت می‌کردم.ولی فکر می‌کنم نوشتن برای او کم‌تر من را می‌ترساند.به فضا و زمان نیاز داشتم.می‌خواستم آن را درست انجام دهم.او به شکل سازش‌ناپذیری صادق است.نمی‌خواستم در نامه‌ای برای فرانته مزخرف بنویسم و این کار وقت و تمرکز بیش‌تری می‌طلبید.نامه را به تعدادی از دوستان زنم که واقعا زیرک و هوشمند و دوست‌داشتنی هستند نشان دادم.به همسرم گفتم“آیا واقعا صادق هستم؟“.این چالش من برای نوشتن به او و همچنین کارگردانی فیلم بود.قرار نیست فیلم خواهرخوانده کتاب باشد اما نکته مهم این است که به شکل سازس‌ناپذیری صادق باشد.

 

فیلم دختر گمشده در جهان احساسات پیچیده مادرانگی نفس می‌کشد،چیزهایی که مردم راجع‌به آن حرف نمی‌زنند.چیزهایی مثل تمایل به ترک خانواده،برخورداری از آزادی و زندگی حرفه‌ای بیرون از این خانواده خاص.آیا این‌ها چیزهایی بودند که به خود شما هم مربوط می‌شدند؟منظورم این است احساساتی که در فیلم بیان کرده‌اید برای خود شما چه معنایی داشتند؟

خوب ببینید، والد بودن برای به زانو درآوردن ما طراحی شده است.این را یک نفر قبل از متولد شدن دخترم به من گفت و در جوابش گفتم “خفه شو.من می‌خوام دخترم رو همه جا ببرم“. و البته حق کاملا با او بود.شما را به زانو درمی‌آورد چون وظیفه‌ای است که نمی‌توانید هیچ جور دیگری به غیر از یک تازه‌کار آغازش کنید و بعد از آن است که یک زندگی انسانی را تحویل‌تان می‌دهند.مسئولیت آن به شدت عظیم است.حتی اگر تمام عمرتان از بچه‌ها مراقبت کرده باشید باز هم نمی‌توانید خودتان را برای چیزهایی که به عنوان یک والد نیاز دارید آماده کنید خصوصا این‌که شما به عنوان یک مادر فرد دیگری را تغذیه می‌کنید کسی که درون بدن‌تان حملش کرده‌اید.ولی من فکر می‌کنم وقتی جوان هستیم،خیلی جوان،زندگی و حیات ما به والدین‌مان وابسته است که برای مراقبت از ما از هیچ چیزی دریغ نمی‌کنند.بنابراین بخش کودکانه وجود ما تمایل دارد درباره مادرمان به شکل مادر خوبی که مهربان و سخاوتمند است خیال‌پردازی کند.زمانی که مادر ما چیزی غیر از این باشد- و چون یک موجود انسانی است به شکل اجتناب‌ناپذیری می‌تواند غیر از چیزی که رویاپردازی کرده‌ایم باشد- از او به عنوان یک “مادر بد“ تعبیر می‌کنیم.انگار تقریبا دو چیز متفاوت هستند.درواقع چند نفر به من گفتند از این‌که درباره زنی که دوست‌داشتنی نیست فیلم می‌سازی مضطرب نیستی؟من معتقدم کسی مجاز نیست چنین چیزی بگوید ولی در عین حال خوشحالم که این را به من گفتند چون برایم خیلی جالب است.من واقعا اعتقاد ندارم که “مجاز نیستی چنین حرفی بزنی“ چون دوست داشتم حقیقت را بشنوم.ولی من درباره خودم فکر می‌کنم.بله،چیزهایی در من وجود دارد که کاملا دوست‌داشتنی هستند و عناصری هم هستند که دوست‌داشتنی نیستند.فکر می‌کنم این موضوع درباره همه صدق می‌کند.بنابراین آیا می‌توانم به چیزهایی که در فیلم هست ارجاع دهم؟بله. به‌طور همزمان قصد مطرح کردن دشوارترین نکات را دارم.او زنی است که کار بسیار نابجا و خطایی انجام می‌دهد.قصد ندارم بگویم هر زنی دلش می‌خواهد کارهایی که او کرده است بکند.درواقع کارهایی که او می‌کند برای خودش و کسانی که بسیار دوست‌شان دارد درد غیرقابل‌ تحملی به ارمغان می‌آورد ولی من کماکان از شما می‌خواهم ببینید آیا می‌توانید با او ارتباط برقرار کنید یا نه.

یکی از چالش‌های داستان و شخص لدا به طور خاص این است که من فکر می‌کنم به راحتی می‌توانید از او فاصله بگیرید چون کاری که می‌کند به شدت خارج از محدوده عرف پذیرفته شده است.ولی آیا شما کماکان به دنبال چیزهایی هستید که بگوئید کاری که او می‌کند ناشی از رفتار اوست یا لحظه‌ای متشکل از چیزهایی است که این حس را در او ایجاد می‌کند که “اوه،من این کار را کرده‌ام؟“

نکته همین‌جاست.یعنی امیدوارم همین‌طور باشد.فکر می‌کنم اگر او فقط یک مادر بد و آدمی ناخوشایند است که “مثل من نیست“ پس تجربه تماشای فیلم این است که شما به خودتان بگوئید “من خیلی دوست‌داشتنی و مادر خوبی هستم و هرگز چنین کاری نمی‌کنم“.این چیزی نیست که من به دنبالش هستم.فکر می‌کنم الیویا کولمن و‌ جسی باکلی که هر دو در کنار هم نقش لدا را بازی می‌کنند به شدت انسان،دوست‌داشتنی و حتی بامزه و در عین‌حال در درک‌شان از جهان هوشمند هستند و این حاصل کار آن‌هاست.بنابراین مثلا منظورم این نیست که بخواهم اطلاعات بیش از حدی در اختیار بیننده قرار دهم ولی هنوز هم صحنه کوچکی هست که گاهی اوقات به آن فکر می‌کنم.جایی که اد هریس در بار نزد الیویا کولمن که به تنهایی مشغول صرف شام است می‌آید.

او خیلی جنتلمن و دوست‌داشتنی است.

نمی‌دانم.به سمت او می‌آید.چکار می‌کند؟گفتنش دشوار است.اندکی مزاحم است ولی در عین حال دوست‌داشتنی و شگفت‌انگیز هم هست.و الیویا هم به اندازه کافی مودب است و با آن کنار می‌آید.سپس در نقطه‌ای خاص می‌گوید…لدا واقعا گستاخ است و این بی‌رحمانه است.و شما می‌بینید که اد هریس آن را حس می‌کند و سپس لدا نیز آن را حس می‌کند.شما می‌بینید که او از این‌که برای یک دقیقه آدمی عوضی بوده شرم‌زده و متاسف است.این همان چیزی است که امیدوارم توجه شما را جلب کند چون اگر بخواهیم صادق باشیم همه ما گاهی اوقات حرفی زده‌ایم که بعدا به خودمان گفته‌ایم “اوه خدای من،واقعا افتضاح بود“. و اگر شما انسانی هستید که خون در رگ‌های‌تان جریان دارد و قلب هم دارید حس گناه و تاسف می‌کنید و این برای من دوست‌داشتنی است.چیزی است که با آن ارتباط برقرار می‌کنم.

همان‌گونه که اشاره کردیدنقش شخصیت اصلی فیلم را الیویا کولمن و جسی باکلی به عنوان نسخه مسن‌تر و جوان‌تر لدا بازی می‌کنند.مادر جوانی به نام نینا هم هست که نقشش را داکوتا جانسون بازی می‌کند و زنی به نام کَلی که به زودی مادر می‌شود.این چهار شخصیت برای شما نمایان‌گر چه هستند؟

آن‌ها واقعا نمایان‌گر چیزی نیستند.انسان‌های پیچیده‌ای هستند که بازتابی از یکدیگر محسوب می‌شوند و معنای اصلی را در جریان داستان‌گویی فیلم خلق می‌کنند.به عنوان مثال جسی باکلی و الیویا کولمن به شکلی نقش زن مشابهی را ایفا می‌کنند اما خطر اصلی در این شیوه اقتباس فاصله بیست ساله بین این زن‌ها بود.ما چگونه می‌توانیم این اختلاف را به شکل سینمایی بیان کنیم؟اگر یکی از بزرگ‌ترین مسائلی که در فیلم‌‌سازی بتوانیم روی آن تاکید کنیم صداقت باشد بنابراین نمی‌توانیم تلاش کنیم مخاطب را گول بزنیم مگر این‌که او را از دست بدهیم.بنابراین وقتی مشغول اقتباس از داستان بودم با خودم فکر کردم“آیا می‌توانم فقط از یک بازی‌گر بهره بگیرم و او را مسن‌تر کنم؟“ و به این نتیجه رسیدم که “نه،نه،نه،بسیار احمقانه است.تقریبا هرگز ندیده‌ام که جواب دهد.فکر نمی‌کنم بتوانم این کار را انجام دهم.مثل این است که بخواهم مخاطب را فریب دهم“. و بعد به خودم گفتم“هیچکس هرگز باور نمی‌کند که الیویا کولمن توانمند و درخشان و جسی باکلی به همان اندازه توانمند و درخشان واقعا یک نفر هستند مگر این‌که چهارسالش باشد.و این فیلمی برای آدم‌های بزرگسال است.“و از این‌جا بود که ایده اصلی‌ام به تلاش برای توافقی شاعرانه با مخاطب بدل شد.ببینید من و شما می‌دانیم آن‌ها فرد واحدی نیستند.پس به عنوان آدم‌های بالغ آیا می‌توانیم با هم توافق کنیم که به ما کمک کنند داستان فیلم را از طریق تظاهر به این‌که آدم‌های واحدی هستند پیش ببرند؟ با این کار اساسا تمام درها به روی‌مان باز می‌شوند.آن‌ها اساسا مجبور نیستند شبیه هم باشند.مجبور نیستند ظاهر مشابهی داشته باشند.می‌دانید،حتی به جسی گفتم“اگه دلت می‌خواد می‌تونی موهات رو بلوند کنی.برای من اهمیتی نداره.این یک ارتباط معنویه که داریم تلاش می‌کنیم به وجودش بیاریم“.درواقع فکر می‌کنم چیزی که در فیلم رخ می‌دهد این است که تفاوت‌های موجود بین آن‌ها-چه ظاهری دارند،چطور حرکت می‌کنند،چگونه خودشان را بیان می‌کنند- واقعا به ما کمک می‌کند چون باعث می‌شود گذران این زندگی که در عالم واقع نمی‌توانیم مشاهده کنیم و او را از 28 ساله‌گی به 48 ساله‌گی می‌رساند و جسی باکلی را به الیویا کولمن بدل می‌کند و بسیار پیچیده و غریب است درک کنیم.

آیا تجربه‌های شخصی خودتان نیز، چه به عنوان یک مادر یا یک دختر به این فیلم راه پیدا کرده‌اند؟

بله،در جای جای فیلم.درک من از مادر بودن،دختر بودن و به طور کلی تجربه زنده بودن به عنوان یک عاشق،یک همسر،یک فرد متفکر،یا به عنوان یک هنرمند در هر لحظه از این فیلم جاری است.اما باز هم می‌گویم این‌ها تجربیات الیویا و جسی هم هستند.

 

منبع latimes.com ،مارک اولسن