مازیار وکیلی
نرگس آبیار پیش از آنکه وارد سینما شود یک نویسنده قهار بوده و در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده است. چند رمان نوشته و بابت یکی از رمانهایش در جشنواره کتاب دفاع مقدس جایزه کسب کرده است. آبیار از این احاطه بر حوزه ادبیات به خوبی در فیلمهایش استفاده کرده است. در تک تک فیلمهای نرگس آبیار میتوان نزدیکی فیلمی که توسط او ساخته شده با ادبیات را مشاهده کرد. ابلق هم از این قاعده مستثنی نیست. داستان فیلم ابلق یک داستان استعاری است و نرگس آبیار با استفاده از این استعارهها (شاید برای فرار از ممیزی) داستان فیلمش را که مضمونی حساسیتبرانگیز دارد روایت میکند. در فیلمهای قبلی آبیار (خصوصاً نفس) هم شاهد این ظرافتهای ادبی بودیم و به نظر میرسد این پیوند میان ادبیات و سینما در آثار این کارگردان تبدیل به یک موتیف ثابت شده است. این شکل از روایت داستان مزایا و معایب خودش را دارد. مهمترین مزیت این شکل از روایت داستان این است که فیلمهای آبیار را صاحب عمق و غنا میکند و به تماشاگر اجازه میدهد لایههای مختلف اثر را بکاود و از زوایای مختلفی به فیلم نگاه کند. مهمترین عیبی هم که میتوان برای این شکل از روایت متصور شد این است که میتواند ماهیت تصویری یک فیلم را تحت تاثیر قرار دهد. نرگس آبیار برای پوشاندن این نقطه ضعف از دکوپاژهای فعال و پویا استفاده میکند تا بافت تصویری آثارش زیر سایه ادبیت داستان و فیلمنامه قرار نگیرد. در ابلق آبیار تا حد زیادی موفق شده میان این دو وجه هماهنگی ایجاد کند و به همین خاطر است که فیلم جز در مواردی معدود به طور کامل با تماشاگر ارتباط برقرار میکند و او را تحت تاثیر قرار میدهد. استعارههای فیلم گلدرشت نیستند و با دقت زیادی در بافت داستان قرار گرفتهاند و کاملاً همسو با حال و هوا و اتمسفر فیلم از آنها استفاده شده است.
نرگس آبیار برای روایت داستان حساسیتبرانگیزش در گام اول موفق میشود جغرافیای آن محله آخرالزمانی و نکبتی را درست و دقیق از کار دربیاورد. آدمها و حال و هوای آدمهای آن محله بسیار برای تماشاگر آشنا است و همین آشنایی باعث میشود تماشاگر خیلی زود با فیلم ارتباط برقرار کند و منتظر ادامه داستان باشد. در گام بعد نرگس آبیار شخصیتهایش را با ظرافت و دقت به تماشاگر معرفی میکند. در رفتار تمام شخصیتهای فیلم به جز راحله (با بازی الناز شاکردوست) بدویتی حیوانی به چشم میخورد. بدویتی که آنها را شبیه همان موشهایی میکند که در آن محله سکنی گزیدهاند. فقط راحله است که شباهتی به آدمهای آن محله ندارد و همین عدم شباهت است که باعث تکاُفتادگی او شده است. نرگس آبیار این تک اُفتادگی را به خوبی در صحنه شام خوردن در خانه جلال (با بازی بهرام رادان) نمایش میدهد و بدون اضافهکاری و فقط با تکیه بر واکنشهای راحله تماشاگر را متوجه تفاوتهای این شخصیت با سایر شخصیتهای فیلم میکند. آبیار با شخصیتپردازی درست و دقیقش هم به استعارههای فیلمش سمت و سوی درستی میبخشد و هم با تضادی که میان راحله و دیگر شخصیتهای فیلم ایجاد میکند به درستی نشان میدهد که چرا او میتواند تنها کسی باشد که در برابر آن حادثه شوم دست به اعتراض میزند. ابلق داستان موشها است. موشهایی که تمام سطح محله را گرفتهاند و دلیل زندگیشان در آن محل بیشتر به خاطر قرابت شخصیتیشان با اهالی به نظر میرسد تا مسائل بهداشتی. راحله به عنوان تنها آدم آن محله که هنوز وجوه انسانی خودش را حفظ کرده تصمیم به فرار از این محله نکبتی میگیرد. او نمیخواهد تبدیل به موش شود، او میخواهد انسان باقی بماند. ای کاش نرگس آبیار در اجرا تاکید کمتری روی وجوه استعاری فیلمش میکرد. اگر این اتفاق میاُفتاد ابلق تبدیل به کاملترین فیلم این کارگردان میشد. اما در شکل فعلی هم ابلق یکی از مهمترین و بهترین فیلمهای امسال سینمای ایران است.