بایگانی‌ها

سلطان کمدی

سلطان کمدی
سلطان کمدی

 

کریس فوجیوارا

مترجم: احسان بهادری فر

جری لوئیس یکی از مطرح‌ترین بازیگران قرن بیستم  متولد۱۶ مارس ۱۹۲۶ در ۲۰ اوت ۲۰۱۷ چشم از جهان فروبست. او هنرپیشه، کمدین، تهیه‌کننده، نویسنده و کارگردان سرشناسی بود که بیشتر به خاطر بازی در فیلم‌های کمدی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی و ژست‌های بامزه‌ و بنیاد خیریه‌اش شهرت داشت..

 

 

مصاحبه ای که پیش رو دارید در تاریخ بیست و هشتم، بیست و نهم و سی ام جولای 2003در سن دیگو انجام شد.

بیایید مصاحبه را با این سوال شروع کنیم: در مورد کارگردان هایی که در ابتدای راه با آنها همکاری داشتید بگویید مثل نورمن تاروگ، جورج مارشال و همینطور فرانک تاشلین. چه درس هایی از آنها آموختید؟

بگذارید یک چیز جالب در مورد تاروگ به شما بگویم. تاروگ یکی از بهترین درس هایی را به من آموخت که برای کارگردان شدن لازم داشتم: چه کارهایی نباید انجام دهم! شاید از حرفم این گونه استنباط شود که در حال تحقیر او هستم اما او کارگردان خوبی بود. می دانست که چه می خواهد و چگونه آنها را به دست آورد. اما آموختم به شیوه ی او رفتار نکنم.

مگر چه شیوه‌های را استفاده می‌کرد؟

 گول زدن، شیره مالیدن سر بقیه، فریب. رک و راست نبود. همه ی اینها را من می دیدم.

 در مورد جورج مارشال چی؟ او کارگردانی است که مردم زیاد درموردش صحبت نمی کنند.

 جورج مارشال بسیار شخصیت خلاقی بود. ویژگی خاص او شوخ طبعی ذاتی اش بود که آن را سر صحنه هم می آورد. این را هم بگویم که نورمن (ویزدم) هم فردی بذله گو بود. اما سر صحنه جدی و پیگیر کارش بود. جورج مارشال برای بازی و شوخی آمده بود. تفاوت شان را متوجه می شوید؟ این که توانسته بود کارگردان تعدادی از فیلم های لورل و هاردی باشد ( در فیلم های “زحمت را کم کن”، “اولین اشتباه آنها”، “کشتی به گل نشسته” هر سه محصول 1932) در نظر من فردی خاص و استثنایی بود. زیرا اگر استن لورل او را فردی خبره در کارش نمی دید با او سه بار همکاری نمی کرد. اگر لورل، مارشال را تأیید می کرد پس بهتر بود با مارشال همکاری می کردید، که البته من این کار را کردم. گرچه انتخاب دیگری هم نداشتم چون او اولین کارگردان ما (من و دین مارتین) بود. {“دوست من ایرما” 1949} این را به قطعیت می گویم هر زمان توانستم در آثار او بازی کردم. خلاقیت عجیب و غریبی داشت. بهترین ویژگی جورج همین بود. او همان کاری را کرد که من از جو منکیه ویچ در مورد درس کارگردانی آموختم: فضای مفرحی ایجاد کن سپس بهترین نتیجه را خواهی گرفت. منظورم خنک بازی و مسخره بازی نیست، یعنی فضایی که در آن استرس جایی نداشته باشد. به این صورت فضای مفرحی را ایجاد کن. یک روز به جو منکیه ویچ گفتم تو واقعا سر صحنه ی “همه چیز درباره ی ایو” فضای شاد و مفرحی را ایجاد کردی؟ به من گفت: « همینطوره، بازیگران در ذهنشان اطلاعات و پیش زمینه ی لازم را دارند. پس دلیلی ندارد تا زمان ضبط یا تمرین به آنها استرس وارد شود. از قبل به آنها می گفتم که انتظار ندارم که تمام انرژی خود را زمان تمرین صرف کنند.»  واقعا هم این درس برای من آموزنده بود. تمام تلاش بازیگر باید زمان بازی صرف شود البته تمرین را هم نباید فراموش کرد زیرا اگر خوب تمرین کرده باشید همه چیز در برداشت اول تمام می شود. جادوی کار کمدی این است با وجود این که متنی مشخص، پراکنده و تا حدودی غیر قابل تغییر دارید هنگام بازی همه چیز خود به خود و بی اختیار روی میدهد. پس به برداشت پانزدهم نمی رسید. او درست می گفت، می دانید که قسمت عظیمی از کار کارگردانی بدون برنامه ریزی قبلی انجام می شود. این دلیل بی مهارتی آنها نیست، بعضی اوقات دلیلش این است که آنها یاد نگرفته اند که مهم ترین فرآیند کارگردانی داشتن برنامه است و چون بارها شده که تصمیمی را ناگهانی گرفته اند پس به این نتیجه رسیده اند که این روش همیشه جواب می دهد. خب بد نیست بعضی از فیلم ها را به شما نشان دهم که بدون برنامه ریزی قبلی سر صحنه سر و تهشان هم می آمد و اگر برنامه ریزی داشتند الان به چه شکلی در می آمدند. همین الان آنها را آثاری خوب تلقی می کنند اما اگر پشت این آثار برنامه ریزی بود به چه شاهکارهایی تبدیل می شدند.

 برای من این نکته جذاب است که می گویید مارشال آدم شوخ و شنگ تری بود و فضای مساعدتری ایجاد می کرد. چون به نظر من این ها دو بحث مجزا هستند. می توان بحث متن را هم پیش کشید. ظاهرا آثار تاروگ از سطح کیفی بالاتری برخوردارند. برای مثال تاروگ “عشق و حال” را کارگردانی کرد که به نظر من یکی از بهترین فیلم هایی است که زوج لوئیس و مارتین در آن حضور دارند.

 فیلمی که اسم بردید دو کارگردان داشت.

 با همکاری شما آن را کارگردانی کرد. اتفاقا می خواستم همین سوال را بپرسم.

بله ما با هم این اثر را کارگردانی کردیم.

 در فیلمی مثل “عشق و حال” اگر احیانا چنین پیشنهاداتی داشتید همیشه به سراغ نورمن تاروگ می رفتید یا مستقیما با فیلمبردار صحبت می کردید؟

 اصلا و ابدا. بدون شک به سراغ تاروگ می رفتم. فیلمبردار متوجه حرف های من نمی شد. غالبا فیلمبرداران خوبی داشتیم که با سر تکان دادن به حرف های من گوش می کردند. وقتی با زبان خودشان با آنها حرف می زدم شیرفهم می شدند. دائما می گفتند: «یکی به ما بگوید که چه صحنه ای را می خواهیم بگیریم؟» مهم ترین مسأله در هالیوود تردید است. حتی به تکنسین های زبردست هم باید توضیح دهید که دقیقا چه می خواهید و از آنها می خواهید چگونه آن را انجام دهند. مثلا وقتی به صورت کلی می گوییم دو شات می خواهم فیلمبردار از نقطه نظر خود دو شات می گیرد. واقعا در ذهن شما این دو شات چه ویژگی ها و مختصاتی دارند؟ از اینجا تصویربرداری شده باشند یا از آن طرف، از پایین به سمت بالا، کمی دورتر یا از بالا به پایین؟ دقیقا منظورتان را توضیح دهید. پس از آن اختیار با فیلمبردار است. وقتی که کارگردان به راش ها نگاه می کند می داند که دو شات از فیلمبردار می خواسته، شات مورد نظر را که ببیند سریعا می گوید کدام است.

:با بازی در فیلم “پول خانگی” به کارگردانی جرج مارشال به اعتبار خود افزودید، خصوصا صحنه های موسیقی داخل فیلم که حدس من این است که به صحنه های ضبط صدا زیر بالکن و حیوانات ارجاع می دادید. آیا در این فیلم باز هم اوضاع بر این منوال بود که با مارشال در خصوص چگونگی اجرای صحنه ها صحبت می کردید؟

 او از من خواست که ایده هایم را برای اجرای صحنه ها بر زبان بیاورم. من به سراغ دین رفتم و گفتم: «به نظرم این صحنه برگ برنده ی ماست. می خواهم برای آن موسیقی بنویسم.»او گفت:که موردی  ندارد.کل ماجرا همین بود. هیچ وقت حتی در اوایل کارم با هیچکدام از این کارگردان ها اثری را مشترکا کارگردانی نکردم. کارم را آرام، آهسته و بی حاشیه انجام می دادم. نمی توانستم چنین مسئولیتی را به قیمت منزوی و کوچک کردن همبازی ام بپذیرم.

 آیا با تاشلین هم کارگردانی مشترک داشتید؟

 بله، کاملا با هم هماهنگ بودیم و در همه ی آثارش همکاری داشتم. از اولین اثرش تا “هالیوود را بقاپ”. این اثر را با هم کار کردیم. او معلم من بود اما هنگامی که تصمیم گرفت بازنشسته و از پارامونت جدا شود نامه ای خداحافظی برای من نوشت و در ابتدای نامه من را “معلم عزیز” خطاب کرد. این کار زیبایش به دلم نشست. 

به طور خاص اگر بخواهید درسی یا نکته ای را ذکر کنید که از تاشلین آموختید آن نکته چیست؟

: او من را با دنیای کارتون آشنا کرد. یاد گرفتم که می توان کارتونی ساخت که ثابت باشد، متحرک نباشد، در عین حال عنوانی داشته باشد و معرکه باشد. فرانک اعتقاد داشت که می توانیم کارتون را زنده بسازیم و به جای استفاده از عنوان از دیالوگ های خنده دار استفاده کنیم. همینطور به من آموخت که دور و بری های خودم را به شکل کارتونی در ذهنم مجسم کنم و ببینم به شکل کارتونی قیافه ی آنها چگونه می شود. فانتزی جالبی است.