ایمان عظیمی
جمشید محمودی برای موفقیت در سومین تجربهی تلویزیونیاش اینبار به سراغ قصهای رفته که زمین حاصلخیز آن پیشتر توانسته محصول خوبی را برای دیگران به بار بیاورد. کهنالگوی «انتقام» در ساختمان درام پوست شیر جریان دارد و این به مثابه خونیست که به تداوم تماشای این اثر کمک شایانی میکند. نعیم (هادی حجازیفر) پس از گذراندن مجازاتی که زندگیاش را نابود کرده و حقش هم نبوده از زندان آزاد میشود و تصمیم میگیرد تا زخمهایش را با فراخواندن دخترش نزد خود التیام ببخشد ولی پس از گذراندن آرامشی ناپایدار زندگیاش زیر و رو میشود و همین اتفاق باعث میگردد تا شعلههای انتقام تمام وجودش را تصاحب کند.
انتقام تماماً از یک ماهیت انسانی برخوردار است که در لحظهی عجز قانون رخ مینماید و به صحنه نور میتاباند. از منظر تماتیک کم نیستند فیلمها و سریالهایی که با پیروی از این الگو به بار نشستهاند، امّا پرداخت فاکتوریست که میزان اثرگذاری هر یک از این آثار را مشخص میکند. نعیم در نقش پدر بهعنوان قهرمان محوری پیرنگ هنگامیکه قانون را فاقد اثربخشی لازم میبیند، خود دست به کار میشود تا قاتل /ربایندهی ساحل (پردیس احمدیه) را به تله بیندازد؛ در ابتدا این گمان میرود که محب (شهاب حسینی) در جایگاه نمایندهی قانون به مثابه یک کاتالیزور عمل میکند تا پروتاگونیست ماجرا را از هدفاش بازدارد و با منشی دلسوزانه خود عنان کار را دست بگیرد ولی در پوست شیر ما با چنین الگویی روبهرو نمیشویم، بلکه با پروتاگونیستهایی مواجه هستیم که هر کدام بنا به انگیزهای بهشکلی جمعی میخواهند معمای ربایش و در ادامه قتلِ ساحل را حل کنند و در اینجا، پلیس نهتنها کاتالیزور نیست، بلکه یکی از قهرمانانیست که در این کُنش با دیگران همراستا میشود.
محمودی بهمنظور گسترش و عریض کردن سطح بیرونی پلات و به ثمر نشاندن کهنالگوی پیرنگ در قامت ساخت و پرداخت شخصیتها و موقعیتهایی که ایشان در آنها قرار میگیرد از تمهیدات روایی مناسبی بهره میبرد. استفادهی مناسب از فلاشبکها و راویان، منطق دراماتیک چفتوبستداری را به صحنهها تزریق میکند و مخاطب را در لذت خودسرانهی انتقام تنها نمیگذارد.
هر کدام از اعضای گروهِ قهرمانِ سریالِ پوست شیر از انگیزهی موجهی برای به ثمر نشاندن قصدِ انتقام برخوردارند: نعیم دخترش را پس از سالها غیبت به دست آورده، صدرا (مهرداد صدیقیان) عاشق ساحل است، محب در حادثهای مشابه پیشتر دخترش را از دست داده و رضا پروانه (علیرضا کمالی) نیز بهعنوان رفیق نعیم کسیست که زندگی دوبارهی خواهرش را مدیون وی میداند. در این کهنالگو احساسات مخاطب توسط فیلمساز به کار گرفته میشود تا وی بتواند در سطح مقبولی با کُنش قهرمان در به نتیجه رسیدن فعلِ انتقام همراه شود؛ در حقیقت اتخاذ این رویکرد در پیشبرد درام بیننده را راضی نگه میدارد امّا این پایان کار است که میتواند نتیجهی بسیاری از کاشتها را نمایان کند. جمشید محمودی تا اینجا در ایرانیزه کردن الگوهای ژانر جنایی-تریلر موفق عمل کرده و حال که در شُرُف دریافت جواب به سوال ابتدایی داستان است باید پاسخ درخوری هم برای صحنههای آخر درام جور کند تا منطق دراماتیک زیر سوال نرود.