بایگانی‌ها

بی‌قراری که بغضش ترکید!

بی‌قراری که بغضش ترکید!
بی‌قراری که بغضش ترکید!

 

در دورانی به سر می‌بریم که به شنیدن خبرهای تلخ عادت کرده‌ایم و پیدا کردن بارقه‌های امید کار سختی است. ولی حتی این هم چیزی از میزان تلخی و تکان‌دهنده بودن خبر درگذشت کیومرث پوراحمد و جزییاتش کم نمی‌کند. 

برای درک این میزان ناگواری، رجوع کرده‌ایم با گفتگویی که دو دهه قبل پوراحمد بعد از کسب جایزه ویژه هیئت داوران از پنجمین جشن حافظ برای فیلم «شب یلدا» در مجله دنیای تصویر با علی معلم و جواد طوسی انجام داده بود. در این گفتگو پوراحمد از چگونگی ورودش به سینما، جنبه‌های شخصی «شب یلدا»، تلاش ناکام برای ساخت فیلم «شاه»، همکاری نافرجام با فریدون فروغی و مشکلات وقت سینما صحبت کرده است و عجیب اینکه دو دهه قبل با وجود شرایط اجتماعی متفاوت از لزوم حفظ امید برای بقا در دوران تاریک می‌گوید.

بخش‌هایی از این گفتگوی مفصل را در دنیای تصویر آنلاین مرور می‌کنید. لازم به توضیح است که برای حفظ اصالت گفتگو، هیچ دخل و تصرفی در متن صورت نگرفته و فقط گزیده‌هایی خواندنی از مصاحبه را انتخاب کرده‌ایم. 

 

 

سرنوشت شاه و ممنوعیت فریدون فروغی

على معلّم: بعد از خواهران غريب تا شب يلدا چند سالى فيلم نساختى. انگار اين جور رقم خورده كه بعد از هر موفقيت، يك گرفت و گيرى در كار باشد! البته تا آنجا كه مى ‏دانم چند طرح را براى ساخت آماده داشتى (مثل شاه و گل يخ) اما نشدند. اين «نشدن»ها به خودت مربوط مى‏ شد يا به روند كار فيلمسازى در ايران؟ معمولاً وقتى براى يك كارگردان موفقيتى به وجود مى‏آيد تا مدت‏ها نمى‏تواند فيلمى را جلوى دوربين ببرد. 

كيومرث پوراحمد: البته در مدتى كه اشاره كردى، سريال تلويزيونى سرنخ را كار كردم. از ساخت اين سريال تا شب يلدا سه سال كارى را جلوى دوربين نبردم. اين تأخير يك مقدار به پروژه ‏ها مربوط مى ‏شد و يك مقدار هم به اين خاطر بود كه خواهران غريب فيلم پرفروشى از آب درآمد و راستش كمى ترس برم داشت. چون يك موضوع عامه‏ پسند ـ خواهران دوقلو ـ را ساخته بودم و مورد استقبال قرار گرفته بود. شايد خيلى‏ ها انتظار داشتند بازهم همين جور مضامين تضمين شده را دستمايه قرار دهم. خود من هيچ گاه پيش‏ بينى اين ميزان فروشِ فيلم را نكرده بودم. بنابراين تصميم گرفتم كه اگر قرار است فيلم پرفروش ديگرى بسازم، موضوعى را دست بگيرم كه از چند سال پيش در ذهنم بود. به همين دليل دو سال و نيم روى موضوع شاه كار كردم كه خب به فيلم تبديل نشد. بعدها، فهميدم كه از همان اول هم معلوم بود نمى ‏شود!

معلّم: گويا همه امكانات را براى ساختن اين فيلم، فراهم كرده بودى؟

پوراحمد: بله، دفتر گرفته بوديم و بازيگران اصلى را انتخاب كرده بودم. پرويز پرستويى كلاس آموزش زبان فرانسه مى‏ رفت، آموزش اسكى روى آب مى‏ ديد. تست گريم و خيلى كارهاى ديگر شده بود اما خب نشد و چه خوب كه نشد، چون معلوم نبود چه از آب درمى‏ آمد!

معلّم: يعنى واكنش ‏هاى متفاوت بعد از ديدن فيلم ممكن بود خود تو را هم به ترديد وادارد؟

پوراحمد: بله. نكته مهم اين است كه در اين مملكت كسى مسئول وقت و انرژى صرف شده يا به هدر رفته ديگران نيست. به هرحال دفتر تعطيل شد و تمام. بعد به اين فكر افتادم كه حداقل براى جلوگيرى از به سرقت رفتن طرح و فيلمنامه، سناريوى شاه را چاپ كنم. مسئولان انتشارات مؤسسه روايت فتح گفتند كه خودشان فيلمنامه را چاپ مى‏كنند. چند ماه هم آنجا معطل شدم. فكر كردم چرا براى انتشار يك كتاب ساده اين قدر وقت هدر مى‏رود؟ كم‏كم متوجه شدم كه براى چاپ اين كتاب هم مشكلاتى وجود دارد. مسئول انتشارات يك فهرست بلند بالا از موارد اصلاحى به من داد كه زير بار نرفتم. گفتم وزارت ارشاد خودش مثل يك مبصر عمل مى‏كند، يك مبصر ديگر را نمى‏پذيرم! اين بود كه رفتم انتشارات روزنه كار و كتاب را از آن طريق چاپ كردم. ماجراى طرح ديگرم گل يخ هم اين جورى بود كه از اول مى‏خواستم خواننده / بازيگرش حتما مسن باشد. آقاى محمد نورى را در ذهن داشتم. با او صحبت هم كردم اما برخلاف توافق اوليه، او نپذيرفت. خيلى از اين بابت اذيت شدم اما خوشم آمد كه آقاى نورى نپذيرفت چون پيداست كه براى كارش تقدس قائل است. راه‏ها و آدم‏هاى مختلفى را در ذهن مرور كردم تا به فريدون فروغى رسيدم. اين بار رسما با حضور او مخالفت شد و چه حيف! صداى ويژه و گيرايى داشت و…

معلّم: و فرصت چندانى هم براى ادامه زندگى پيدا نكرد…

پوراحمد: شايد اگر در اين فيلم بازى مى‏كرد، سرنوشت جور ديگرى برايش رقم مى‏خورد. به هرحال خيلى دوست داشتنى و مناسب كار بازيگرى بود. يك آرتيست درست و حسابى بود.

معلّم: به چه دليل با حضور فروغى مخالفت كردند؟

پوراحمد: نمى‏ دانم. آقايان يك جورى درباره‏اش حرف مى ‏زدند كه انگار درباره يك جاسوس سازمان موساد حرف مى ‏زنند!

معلّم: فروغى كه سال‏ها در ايران زندگى كرده بود و مشكلى نداشت.

پوراحمد: بله. حتى سعى كردم به طريقى غيرمستقيم از وزارت اطلاعات وضعيت او را بپرسم، جواب دادند كه فريدون فروغى مشكل خاصى ندارد. اگر فيلم‏تان را با ايشان ساختيد كه ما مباهات مى‏كنيم و اگر جلوى نمايش فيلم را گرفتند، از ما كارى ساخته نيست!

روایت شخصی در شب یلدا

معلّم: چه شد كه سراغ شب يلدا رفتى؟

پوراحمد: اين طرح قديمى بود. سال 68 ماجراهايى در زندگى شخصى ‏ام اتفاق افتاد كه براساس آن فيلمنامه‏اى نوشتم و سال 73 در ماهنامه فيلم چاپ‏اش كردم. قرار بود شب يلدا اپيزودى از يك فيلم سه اپيزودى درباره مهاجرت باشد كه اين هم نشد تا اين اواخر كه دوباره به ياد فيلمنامه شب يلدا افتادم و تصميم گرفتم اين فيلمنامه را بسازم. به همين دليل فيلمنامه اوليه را گسترش دادم و بخش‏هايى به آن اضافه كردم.

معلّم: به نظر مى ‏آيد كه شب يلدا فيلم شخصى‏ترى در كارنامه ‏ات باشد.

پوراحمد: بله. همسر سابقم مهاجرت كرده بود و من آن دوره خلوت و تنهايى را تجربه كرده ‏ام. يعنى نطفه فيلم از يك ماجراى واقعى بسته شد.

جواد طوسى: نكته‏اى در فيلم شب يلدا نظرم را جلب كرد و بى‏آن كه بخواهم خيلى در كودكى شما ـ به شكل متعارف گفتگوهايى كه اين روزها انجام مى ‏شود ـ متوقف شوم، آن را مطرح مى‏كنم. در شخصيت حامد خصايصى ديده مى‏شود كه حس كودكانه‏اى را در او بازتاب مى‏دهد. انگار «مجيدى» است كه در دوران ملتهب اجتماعى و شرايط تغيير يافته، حال و هواى ديگرى پيدا كرده است. مى‏خواهم از طريق اين شخصيت به گذشته و دوران كودكى خودتان بازگرديم. ضمن اين كه شما يك روندى را طى كرده‏ايد؛ پسرى شهرستانى كه بعدها جذب دنياى سينما مى‏شود. ابتدا با نقد فيلم شروع كرديد. و بعد مرحله به مرحله با ساخت فيلم كوتاه براى كودكان آشنا شديد و سرانجام به سينماى حرفه‏اى پا گذاشتيد. اين روند، طبقه‏بندى شده و پله به پله است. مى‏خواستم بدانم اين تعلق خاطر شما به سينما و موسيقى كه در شب يلدا ركن پيش برنده و تعيين‏كننده‏اى است، از كجا سرچشمه گرفته است؟

پوراحمد: درباره اين كه حامد شخصيت كودكانه‏اى دارد، مى‏توانم بگويم كه او خود من است. يعنى بيش‏ترِ روحيات و تعلق خاطرهاىِ اين شخصيت، در واقع همان‏هايى هستند كه در من وجود دارند. به عبارت ديگر اين فيلم حداقل از جهت شخصيت مرد، خيلى شخصى است.

طوسى: حالا اين شخصى بودن را نمى‏توانيد در گذشته‏تان جستجو كنيد؟ آن حس و حال چگونه در دوران شما رقم زده شد و شكل گرفت؟ نوع علاقه‏تان به اين نوع موسيقى، از اين جهت كه تصنيف‏ها انگار وصف حال يك نسل است؛ نسل ميانه‏اى كه پا به پيرى مى‏گذارد. اسم ويگن يا دلكش كه مى‏آيد، خاطره‏هايمان پرت مى‏شوند به دورانى كه فصل مشتركى بين آدم‏هاى يك نسل است. پسرى كه اهل نجف‏آباد اصفهان است، در محيطى بسته و به شدت تحت تأثير مذهب، چه گونه خودش را به اين سمت سوق داده است؟ 

پوراحمد: همه اين‏ها به همان بسته بودن فضا برمى‏گردد و به برهوت كودكى! پارك نبود، بازى  كودكان، برنامه كودك، كتاب و موسيقى كودكان نبود، حتى تلويزيون هم. وقتى راديو به خانه‏مان آمد، جايش روى طاقچه اتاق بود. پدرم اخبار گوش مى‏كرد و گاهى هم موسيقى. وقتى اين راديو از طاقچه پايين آمد و مادر هم توانست برنامه‏هايش را گوش كند، من هم در شنيدن موسيقى از راديو سهيم شدم و در آن برهوت كودكى طبيعى بود كه جذب تصنيف شوم، چون آن زمان ظرفيت شنيدن موسيقى آوازى را نداشتم كه البته هنوز هم ندارم! سينما در آن سال‏ها دريچه‏اى بود به جهانى كه با فضاى بسته كودكى‏ام خيلى تفاوت داشت. جهان بى‏نهايتى بود كه در من كشش و اشتياق ايجاد كرد. بعدتر كمى آگاهى هم به آن افزوده شد و شكل و جهت گرفت.

ورود به سینما

طوسى: در بيست سالگى به تهران آمدى؟

پوراحمد: نوزده ساله بودم كه ديپلم‏ام را از هنرستان صنعتى اصفهان گرفتم و به تهران آمدم. يك سال در تهران معلّم بودم و پس از سربازى، به اصفهان برگشتم و يك سال هم در كارخانه ذوب‏آهن مشغولِ كار شدم. همه‏اش در جستجوى راهى بودم كه به تهران بيايم…

طوسى: نوع همكارى‏تان با مطبوعات سينمايى آن دوره چه‏گونه بود؟ از همان شهرستان شكل گرفت يا…

پوراحمد: يادم مى‏آيد روزنامه‏اى بود به نام خراسان كه در آن يك صفحه به نام اصفهان وجود داشت! آن موقع من در هنرستان پادشاه بودم! مطلب مى‏نوشتم و نمايشنامه و تئاتر دانش‏آموزى. از طرف هنرستان مرا به آن روزنامه معرفى كردند كه برايشان مطلب بنويسم. بعد نوبت مجله فردوسى رسيد كه نقدهاى خيلى كوتاه چاپ مى‏كرد. نقدها را به اسم همكلاسى‏ام مسعودِ مسعود براى فردوسى مى‏فرستادم و چاپ مى‏شد. تا زمانى كه در استخدام ذوب‏آهن بودم، اين كار را ادامه دادم. براى مجله فيلم و هنر هم مى‏نوشتم. بعد كه به تهران آمدم، به سراغ آقاى مرتضوى سردبير فيلم و هنر رفتم. و جالب اينكه از نوشته‏هايم مرا مى‏شناخت. در تهران با ستاره سينما هم همكارى كردم…

طوسى: در مدتى كه به نقد فيلم روى آورده بوديد، نگاه‏تان به سينما تا چه حد جدى بود؟ اساسا زمينه اين فعاليت‏ها در خانواده وجود داشت يا اين كه يك علاقه فردى و شخصى…

پوراحمد: نه، خانواده كه اصلاً! همه مجله‏هاى سينمايى را كه مى‏خريدم، در خانه پنهان مى‏كردم. سينما رفتن من هم پنهانى بود! كم‏كم همه چيز شكل گرفت. كار با مجله فردوسى خيلى تأثير داشت چون مجله‏هايى مثل فيلم و هنر مطالب درست و حسابى كم‏تر داشتند. اما مجله فردوسى نگاه جدى‏ترى به فيلم و سينما و ادبيات داشت. وقتى اين مجله را مى‏خواندم، احساس مى‏كردم قضيه خيلى جدى است.

طوسى: پس آن اعتماد به‏نفس باعث شد كه فاصله زمانى نقد فيلم تا شروع فيلمسازى چندان به درازا نكشد… مطلب ديگرى كه مى‏خواهم اشاره كنم، اين است كه در كارنامه سينمايى‏تان (با وجود پراكندگى موضوعى)، مؤلفه‏هايى چون شخصيت‏پردازى و «حديث نفس» ديده مى‏شود كه اين مشخصه اخير، در شب يلدا شكل تكامل يافته‏ترى دارد. انگار كه در اينجا ما با نگاه معاصر پوراحمد به جهان پيرامونش مواجه هستيم. خود شما به اين مؤلفه‏ها و پى‏گيرى آن در آثارتان با نگاه مؤلف اعتقاد داريد؟

پوراحمد: من معمولاً به كارهايم فكر نمى‏كنم. البته قبلاً هم گفته شده و از شما هم متشكرم كه به اين نكته حديث نفس در فيلم‏هايم اشاره كردى. مدام درباره شب يلدا از من سئوال مى‏شود كه «اين زندگى شماست؟» بايد بگويم، اين بخشى از زندگى من است، نه همه آن. در همه فيلم‏هاى من حديث نفس وجود دارد. در قصه‏هاى مجيد هم همين طور…

طوسى: قصه‏هاى مناسب حال و هواى خودتان را از نوشته‏هاى مرادى كرمانى گرفتيد…

پوراحمد: بله. بنابراين حديث نفس از اول وجود داشته و حالا به قول شما در اين فيلم تكامل يافته‏تر به نظر مى‏رسد يا بهتر بگويم شخصى‏تر شده است.

 

شلاق در ماه رمضان

معلّم: در شب يلدا برخلاف بسيارى از فيلم‏هاى ايرانى، مسائل اجتماعى از طريق خانواده تحليل شده كه البته نگاه درستى است و در سينماى دنيا هم در حال حاضر همين رويكرد وجود دارد. چه شد كه قاعده تحليل خانواده در اجتماع را ـ كه در بسيارى از فيلم‏هاى ايرانى رايج است ـ برهم زدى و مسير عكس را طى كردى كه نگاه نوترى هم هست؟

پوراحمد: البته اين موضوع در فيلمنامه اوليه نبود. بهتر بگويم آن زمان امكان چنين رويكردى وجود نداشت. بعد كه سال 79 فيلمنامه را بازنويسى كردم و به وراهنر دادم، آنها متعجب شدند. چيزهايى را تغيير داده بودم كه آنها رغبت نشان ندادند. در فيلمنامه بازنويسى شده، مسائلى را مطرح كردم كه بحران خانوادگى را تشديد يا توجيه مى‏كنند. خيلى سعى كردم نكات موردنظر رونباشند. مثلاً مسئله شلاق خوردن در فيلمنامه اين طور مطرح مى‏شود كه همسر مرد با ديدن جاى شلاق روى بدن شوهرش از او مى‏پرسد: اين چيه؟ و مرد مى‏گويد: توى خيابان گردو ديدم، يادم نبود ماه رمضان است… اين صحنه را گرفتم اما بعد فكر كردم خيلى مستقيم و رو مطرح شده است. به همين دليل آن را به شكلى كه در فيلم مى‏بينيد، تغيير دادم. يعنى در پاسخ به سئوال همسرش مى‏گويد «اصلاح ناپذير مى‏دونى يعنى چه؟» كه اين جمله‏اى دوپهلو است. به هرحال همه اين وجوه اجتماعى را سعى كردم با احتياط مطرح كنم و تا آن جا كه ممكن است در شرايط خانوادگى آن شخصيت تنيده شوند.

 

مردان احساساتی

معلّم: خوشبختانه اين دو موضوع به موازات هم پيش مى‏روند كه البته كار را هم براى شما سخت‏تر كرده است. البته در جامعه ما مردى نظير شخصيت فيلم شما تا اين ميزان احساساتى، خيلى كم سراغ داريم و بيش‏تر خانم‏ها متهم يا مفتخر به احساساتى‏گرى هستند. بنابراين تعادل بين وجوه اجتماعى و اين شخصيت خاص…

پوراحمد: فكر مى‏كنم خيلى هم خاص نيست. واقعا ما مردها اين جورى هستيم. فقط شكل بروز آن مهم است. سال‏ها پيش فيلمنامه‏اى را پيش خانم شهرنوش پارسى‏پور بردم كه بخواند. او مى‏گفت مردهاى ايرانى همه يك جورى زن هستند! بعدها فكر كردم كه اين حرف چه قدر درست است. به عبارت ديگر مردهاى ايرانى هم به اندازه زن‏ها احساساتى هستند، منتها بروز نمى‏دهند.

 

خوش‌بینی‌ و روزگار تلخ

پوراحمد: خب من آدم خوش‏بينى هستم و اصلاً تحمل اين همه تلخى را ندارم. براى همين پريا را با حامد پيوند دادم. از آن جايى كه آدمى عامى هستم، خودم را ملاك قرار مى‏دهم. وقتى مى‏بينم خودم توانايى تحمل اين همه تلخى را ندارم، فكر مى‏كنم ديگران هم همين طور هستند…

…پايان اين فيلم را مى‏توانستم جورى بسازم كه پريا نيايد و يا توى خانه حامد نرود و يا حامد از پنجره كه به پايين نگاه مى‏كند، فقط تصوير يك زن را ببيند. اما حيف‏ام آمد آن همه تلخى را با چنين پايانى، به جان خودم و تماشاگر بريزم. بنابراين كارى كردم كه پريا به خانه بيايد و پرده‏ها را باز كند تا نور به خانه بتابد و بيرون خانه پيدا شود. حالا آن صحنه‏اى كه از دست پريا خون مى‏آيد، معناى يك زندگى شيرين نمى‏دهد اما به هرحال بيانگر يك ارتباط جديد است…

معلّم: به نظرم وظيفه هنر هم اين نيست كه همه چيز را آن قدر تلخ و محتوم و گريزناپذير كند كه آدم‏ها نسبت به زندگى‏شان دچار افسردگى عميق شوند. در جامعه ما انگيزه‏هاى زيادى براى بى‏انگيزه شدن وجود دارد. اما به نظرم نااميد و بى‏انگيزه كردن مردم و رها كردن آنها در يك بازى تلخ بى‏هيچ راه خروجى، نوعى خيانت محسوب مى‏شود.

پوراحمد: درست است. در فيلمنامه اوليه شب يلدا شخصيت پريا وجود نداشت و…

معلّم: نه، اصلاً در تمام فيلم‏هاى تو اميد وجود دارد. وقتى به مجموعه آثارت نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم شرايط آن قدر تلخ و سنگين نمى‏شود كه به بن بست بينجامد.

پوراحمد: شايد به اين دليل كه ذاتا آدم خوش‏بينى هستم و معتقدم كه دوران سخت و تنگى در زندگى آدم‏ها پايانى خواهد داشت…

طوسى: البته نمى‏خواهم بگويم آن چه شما درباره خوش‏بينى مى‏گوييد كمى دور از ذهن است اما تأكيدات و نقاط نگران‏كننده در فيلم آخر شما بيش از بقيه فيلم‏هايتان به چشم مى‏خورد.

معلّم: خب اين تلخى از زندگى اجتماعى ما مى‏آيد…

طوسى: همين را مى‏خواهم بگويم. مثالى كه درباره مادر زدم، بيانگر همان ديد…

معلّم: اين، يك مقدار ناشى از شرايط اجتماعى است. تا پيش از شب يلدا، محيط خانواده در فيلم‏هاى پوراحمد، مكان امن‏ترى بود: حضور مادر، حضور اطرافيان. اين درست كه سوءتفاهم‏هايى هم رخ مى‏داد اما گرماى جمع خانوادگى قابل تشخيص بود. در شب يلدا اين حضور سردتر شده و اين اتفاقى است كه در جامعه ما از چهار پنج سال پيش به اين طرف پيش آمده و آدم‏ها خيلى تنهاتر شده‏اند. يعنى حتى مادرها هم از اين قاعده چندان مستثنى نيستند. در همين فيلم هم مى‏بينيم مادر در آستانه مرگ، از حضور حامد در كنارش محروم است…

پوراحمد: تازه در همين فيلمنامه‏اى كه مى‏خواستم فيلم را براساس آن بسازم، پايان نااميدكننده‏ترى وجود داشت: به حامد تلفن مى‏كنند و خبر مرگ مادر را به او اطلاع مى‏دهند. بعد ديدم خيلى تلخ مى‏شود. ترجيح دادم حالت كُما را به جاى مرگ وارد كنم تا روزنه اميدى باقى بماند.

اوضاع خراب سینما

معلّم: تحليل تو از مجموعه سينماى ايران پس از انقلاب ـ به عنوان كسى كه از همان دوره در سينما نقش داشتى ـ چيست؟ اين وضعيت ـ به تعبيرى ـ نااميدكننده را چه گونه ارزيابى مى‏كنى؟

پوراحمد: واقعا نمى‏دانم چه بگويم. يكى از بدشانسى‏هاى من اين است كه در اين چهار پنج سال طلايى، فيلمى نساختم و شب يلدا را درستدر مقطعى جلوى دوربين بردم كه…

طوسى: ظاهرا شما در اين چند سال، حضور صنفى پررنگى در خانه سينما داشته‏ايد…

پوراحمد: كارهايى كه انجام شد، در مواردى سينما را به بيراهه كشاند؛ درست مثل روزنامه‏هاى دوم خردادى. ما را به سمتى كشاندند كه نبايد تا آنجا مى‏رفتيم كه حالا دچار يأس و عقب‏نشينى شويم. همان اول كه «قانون سينما» را ارائه كردند، من گفتم ذات اين سينما دولتى است و «قانون» براى چنين سينمايى بى‏معنا است. همه دوستان به اين حرف خنديدند و آن را شوخى تلقى كردند. به هرحال اين نوع تفكر كه همه چيز مى‏خواست به دست اصناف باشد و مسئله آزادسازى و اين حرف‏ها، در مجموع جورى عمل شد كه حالا ما دچار يك بحران شده‏ايم. در سال‏هاى گذشته سينماى ايران همه چيزش دولتى و يك دست‏تر بود. حالا يك بخش‏هايى از زير قيد دولت بيرون آمده‏اند و بخش‏هايى همچنان دولتى‏اند. اين تضاد و تناقض باعث شده كه فساد گسترده‏اى در بخش توزيع و پخش رسوخ كند. حاصل اين وضعيت، متضرر شدن فيلمسازهاست. يعنى يك سينمادار به راحتى مى‏تواند درباره فيلم منِ فيلمساز تصميم بگيرد و با سرنوشت من بازى كند و…

طوسى: حالا شما ضرورت تجديدنظر در اين نقاط كور به وجود آمده را احساس نمى‏كنيد؟

پوراحمد: آخر ببينيد، اين خطر هم هست كه برگرديم به دوره‏اى كه مثلاً آقاى خاكبازان در رأس يك تشكيلاتى نشسته بود و سناريوها را مى‏خواند و…

طوسى: نه، تأكيد من، روى شيوه عرضه و توزيع فيلم است…

معلّم: يعنى «خروجى» فيلم‏ها. مشكل سينماى ايران اين است…

پوراحمد: اتفاقا من هم همين را مى‏گويم. معتقدم كه «خروجى» سينما فاجعه است اما اين خطر هم وجود دارد كه تا بگوييم تجديدنظر، عده‏اى كه در بالا منتظر نشسته‏اند، از «ورودى» شروع كنند! حالا چه طور بايد «خروجى»ها را اصلاح كنيم كه خطرى متوجه «ورودى»ها نشود، نمى‏دانم و بعيد به نظر مى‏رسد كه با اين مجموعه دولتى بتوان چشم‏انداز خيلى اميدواركننده‏اى را ديد!