در دورانی به سر میبریم که به شنیدن خبرهای تلخ عادت کردهایم و پیدا کردن بارقههای امید کار سختی است. ولی حتی این هم چیزی از میزان تلخی و تکاندهنده بودن خبر درگذشت کیومرث پوراحمد و جزییاتش کم نمیکند.
برای درک این میزان ناگواری، رجوع کردهایم با گفتگویی که دو دهه قبل پوراحمد بعد از کسب جایزه ویژه هیئت داوران از پنجمین جشن حافظ برای فیلم «شب یلدا» در مجله دنیای تصویر با علی معلم و جواد طوسی انجام داده بود. در این گفتگو پوراحمد از چگونگی ورودش به سینما، جنبههای شخصی «شب یلدا»، تلاش ناکام برای ساخت فیلم «شاه»، همکاری نافرجام با فریدون فروغی و مشکلات وقت سینما صحبت کرده است و عجیب اینکه دو دهه قبل با وجود شرایط اجتماعی متفاوت از لزوم حفظ امید برای بقا در دوران تاریک میگوید.
بخشهایی از این گفتگوی مفصل را در دنیای تصویر آنلاین مرور میکنید. لازم به توضیح است که برای حفظ اصالت گفتگو، هیچ دخل و تصرفی در متن صورت نگرفته و فقط گزیدههایی خواندنی از مصاحبه را انتخاب کردهایم.
سرنوشت شاه و ممنوعیت فریدون فروغی
على معلّم: بعد از خواهران غريب تا شب يلدا چند سالى فيلم نساختى. انگار اين جور رقم خورده كه بعد از هر موفقيت، يك گرفت و گيرى در كار باشد! البته تا آنجا كه مى دانم چند طرح را براى ساخت آماده داشتى (مثل شاه و گل يخ) اما نشدند. اين «نشدن»ها به خودت مربوط مى شد يا به روند كار فيلمسازى در ايران؟ معمولاً وقتى براى يك كارگردان موفقيتى به وجود مىآيد تا مدتها نمىتواند فيلمى را جلوى دوربين ببرد.
كيومرث پوراحمد: البته در مدتى كه اشاره كردى، سريال تلويزيونى سرنخ را كار كردم. از ساخت اين سريال تا شب يلدا سه سال كارى را جلوى دوربين نبردم. اين تأخير يك مقدار به پروژه ها مربوط مى شد و يك مقدار هم به اين خاطر بود كه خواهران غريب فيلم پرفروشى از آب درآمد و راستش كمى ترس برم داشت. چون يك موضوع عامه پسند ـ خواهران دوقلو ـ را ساخته بودم و مورد استقبال قرار گرفته بود. شايد خيلى ها انتظار داشتند بازهم همين جور مضامين تضمين شده را دستمايه قرار دهم. خود من هيچ گاه پيش بينى اين ميزان فروشِ فيلم را نكرده بودم. بنابراين تصميم گرفتم كه اگر قرار است فيلم پرفروش ديگرى بسازم، موضوعى را دست بگيرم كه از چند سال پيش در ذهنم بود. به همين دليل دو سال و نيم روى موضوع شاه كار كردم كه خب به فيلم تبديل نشد. بعدها، فهميدم كه از همان اول هم معلوم بود نمى شود!
معلّم: گويا همه امكانات را براى ساختن اين فيلم، فراهم كرده بودى؟
پوراحمد: بله، دفتر گرفته بوديم و بازيگران اصلى را انتخاب كرده بودم. پرويز پرستويى كلاس آموزش زبان فرانسه مى رفت، آموزش اسكى روى آب مى ديد. تست گريم و خيلى كارهاى ديگر شده بود اما خب نشد و چه خوب كه نشد، چون معلوم نبود چه از آب درمى آمد!
معلّم: يعنى واكنش هاى متفاوت بعد از ديدن فيلم ممكن بود خود تو را هم به ترديد وادارد؟
پوراحمد: بله. نكته مهم اين است كه در اين مملكت كسى مسئول وقت و انرژى صرف شده يا به هدر رفته ديگران نيست. به هرحال دفتر تعطيل شد و تمام. بعد به اين فكر افتادم كه حداقل براى جلوگيرى از به سرقت رفتن طرح و فيلمنامه، سناريوى شاه را چاپ كنم. مسئولان انتشارات مؤسسه روايت فتح گفتند كه خودشان فيلمنامه را چاپ مىكنند. چند ماه هم آنجا معطل شدم. فكر كردم چرا براى انتشار يك كتاب ساده اين قدر وقت هدر مىرود؟ كمكم متوجه شدم كه براى چاپ اين كتاب هم مشكلاتى وجود دارد. مسئول انتشارات يك فهرست بلند بالا از موارد اصلاحى به من داد كه زير بار نرفتم. گفتم وزارت ارشاد خودش مثل يك مبصر عمل مىكند، يك مبصر ديگر را نمىپذيرم! اين بود كه رفتم انتشارات روزنه كار و كتاب را از آن طريق چاپ كردم. ماجراى طرح ديگرم گل يخ هم اين جورى بود كه از اول مىخواستم خواننده / بازيگرش حتما مسن باشد. آقاى محمد نورى را در ذهن داشتم. با او صحبت هم كردم اما برخلاف توافق اوليه، او نپذيرفت. خيلى از اين بابت اذيت شدم اما خوشم آمد كه آقاى نورى نپذيرفت چون پيداست كه براى كارش تقدس قائل است. راهها و آدمهاى مختلفى را در ذهن مرور كردم تا به فريدون فروغى رسيدم. اين بار رسما با حضور او مخالفت شد و چه حيف! صداى ويژه و گيرايى داشت و…
معلّم: و فرصت چندانى هم براى ادامه زندگى پيدا نكرد…
پوراحمد: شايد اگر در اين فيلم بازى مىكرد، سرنوشت جور ديگرى برايش رقم مىخورد. به هرحال خيلى دوست داشتنى و مناسب كار بازيگرى بود. يك آرتيست درست و حسابى بود.
معلّم: به چه دليل با حضور فروغى مخالفت كردند؟
پوراحمد: نمى دانم. آقايان يك جورى دربارهاش حرف مى زدند كه انگار درباره يك جاسوس سازمان موساد حرف مى زنند!
معلّم: فروغى كه سالها در ايران زندگى كرده بود و مشكلى نداشت.
پوراحمد: بله. حتى سعى كردم به طريقى غيرمستقيم از وزارت اطلاعات وضعيت او را بپرسم، جواب دادند كه فريدون فروغى مشكل خاصى ندارد. اگر فيلمتان را با ايشان ساختيد كه ما مباهات مىكنيم و اگر جلوى نمايش فيلم را گرفتند، از ما كارى ساخته نيست!
روایت شخصی در شب یلدا
معلّم: چه شد كه سراغ شب يلدا رفتى؟
پوراحمد: اين طرح قديمى بود. سال 68 ماجراهايى در زندگى شخصى ام اتفاق افتاد كه براساس آن فيلمنامهاى نوشتم و سال 73 در ماهنامه فيلم چاپاش كردم. قرار بود شب يلدا اپيزودى از يك فيلم سه اپيزودى درباره مهاجرت باشد كه اين هم نشد تا اين اواخر كه دوباره به ياد فيلمنامه شب يلدا افتادم و تصميم گرفتم اين فيلمنامه را بسازم. به همين دليل فيلمنامه اوليه را گسترش دادم و بخشهايى به آن اضافه كردم.
معلّم: به نظر مى آيد كه شب يلدا فيلم شخصىترى در كارنامه ات باشد.
پوراحمد: بله. همسر سابقم مهاجرت كرده بود و من آن دوره خلوت و تنهايى را تجربه كرده ام. يعنى نطفه فيلم از يك ماجراى واقعى بسته شد.
جواد طوسى: نكتهاى در فيلم شب يلدا نظرم را جلب كرد و بىآن كه بخواهم خيلى در كودكى شما ـ به شكل متعارف گفتگوهايى كه اين روزها انجام مى شود ـ متوقف شوم، آن را مطرح مىكنم. در شخصيت حامد خصايصى ديده مىشود كه حس كودكانهاى را در او بازتاب مىدهد. انگار «مجيدى» است كه در دوران ملتهب اجتماعى و شرايط تغيير يافته، حال و هواى ديگرى پيدا كرده است. مىخواهم از طريق اين شخصيت به گذشته و دوران كودكى خودتان بازگرديم. ضمن اين كه شما يك روندى را طى كردهايد؛ پسرى شهرستانى كه بعدها جذب دنياى سينما مىشود. ابتدا با نقد فيلم شروع كرديد. و بعد مرحله به مرحله با ساخت فيلم كوتاه براى كودكان آشنا شديد و سرانجام به سينماى حرفهاى پا گذاشتيد. اين روند، طبقهبندى شده و پله به پله است. مىخواستم بدانم اين تعلق خاطر شما به سينما و موسيقى كه در شب يلدا ركن پيش برنده و تعيينكنندهاى است، از كجا سرچشمه گرفته است؟
پوراحمد: درباره اين كه حامد شخصيت كودكانهاى دارد، مىتوانم بگويم كه او خود من است. يعنى بيشترِ روحيات و تعلق خاطرهاىِ اين شخصيت، در واقع همانهايى هستند كه در من وجود دارند. به عبارت ديگر اين فيلم حداقل از جهت شخصيت مرد، خيلى شخصى است.
طوسى: حالا اين شخصى بودن را نمىتوانيد در گذشتهتان جستجو كنيد؟ آن حس و حال چگونه در دوران شما رقم زده شد و شكل گرفت؟ نوع علاقهتان به اين نوع موسيقى، از اين جهت كه تصنيفها انگار وصف حال يك نسل است؛ نسل ميانهاى كه پا به پيرى مىگذارد. اسم ويگن يا دلكش كه مىآيد، خاطرههايمان پرت مىشوند به دورانى كه فصل مشتركى بين آدمهاى يك نسل است. پسرى كه اهل نجفآباد اصفهان است، در محيطى بسته و به شدت تحت تأثير مذهب، چه گونه خودش را به اين سمت سوق داده است؟
پوراحمد: همه اينها به همان بسته بودن فضا برمىگردد و به برهوت كودكى! پارك نبود، بازى كودكان، برنامه كودك، كتاب و موسيقى كودكان نبود، حتى تلويزيون هم. وقتى راديو به خانهمان آمد، جايش روى طاقچه اتاق بود. پدرم اخبار گوش مىكرد و گاهى هم موسيقى. وقتى اين راديو از طاقچه پايين آمد و مادر هم توانست برنامههايش را گوش كند، من هم در شنيدن موسيقى از راديو سهيم شدم و در آن برهوت كودكى طبيعى بود كه جذب تصنيف شوم، چون آن زمان ظرفيت شنيدن موسيقى آوازى را نداشتم كه البته هنوز هم ندارم! سينما در آن سالها دريچهاى بود به جهانى كه با فضاى بسته كودكىام خيلى تفاوت داشت. جهان بىنهايتى بود كه در من كشش و اشتياق ايجاد كرد. بعدتر كمى آگاهى هم به آن افزوده شد و شكل و جهت گرفت.
ورود به سینما
طوسى: در بيست سالگى به تهران آمدى؟
پوراحمد: نوزده ساله بودم كه ديپلمام را از هنرستان صنعتى اصفهان گرفتم و به تهران آمدم. يك سال در تهران معلّم بودم و پس از سربازى، به اصفهان برگشتم و يك سال هم در كارخانه ذوبآهن مشغولِ كار شدم. همهاش در جستجوى راهى بودم كه به تهران بيايم…
طوسى: نوع همكارىتان با مطبوعات سينمايى آن دوره چهگونه بود؟ از همان شهرستان شكل گرفت يا…
پوراحمد: يادم مىآيد روزنامهاى بود به نام خراسان كه در آن يك صفحه به نام اصفهان وجود داشت! آن موقع من در هنرستان پادشاه بودم! مطلب مىنوشتم و نمايشنامه و تئاتر دانشآموزى. از طرف هنرستان مرا به آن روزنامه معرفى كردند كه برايشان مطلب بنويسم. بعد نوبت مجله فردوسى رسيد كه نقدهاى خيلى كوتاه چاپ مىكرد. نقدها را به اسم همكلاسىام مسعودِ مسعود براى فردوسى مىفرستادم و چاپ مىشد. تا زمانى كه در استخدام ذوبآهن بودم، اين كار را ادامه دادم. براى مجله فيلم و هنر هم مىنوشتم. بعد كه به تهران آمدم، به سراغ آقاى مرتضوى سردبير فيلم و هنر رفتم. و جالب اينكه از نوشتههايم مرا مىشناخت. در تهران با ستاره سينما هم همكارى كردم…
طوسى: در مدتى كه به نقد فيلم روى آورده بوديد، نگاهتان به سينما تا چه حد جدى بود؟ اساسا زمينه اين فعاليتها در خانواده وجود داشت يا اين كه يك علاقه فردى و شخصى…
پوراحمد: نه، خانواده كه اصلاً! همه مجلههاى سينمايى را كه مىخريدم، در خانه پنهان مىكردم. سينما رفتن من هم پنهانى بود! كمكم همه چيز شكل گرفت. كار با مجله فردوسى خيلى تأثير داشت چون مجلههايى مثل فيلم و هنر مطالب درست و حسابى كمتر داشتند. اما مجله فردوسى نگاه جدىترى به فيلم و سينما و ادبيات داشت. وقتى اين مجله را مىخواندم، احساس مىكردم قضيه خيلى جدى است.
طوسى: پس آن اعتماد بهنفس باعث شد كه فاصله زمانى نقد فيلم تا شروع فيلمسازى چندان به درازا نكشد… مطلب ديگرى كه مىخواهم اشاره كنم، اين است كه در كارنامه سينمايىتان (با وجود پراكندگى موضوعى)، مؤلفههايى چون شخصيتپردازى و «حديث نفس» ديده مىشود كه اين مشخصه اخير، در شب يلدا شكل تكامل يافتهترى دارد. انگار كه در اينجا ما با نگاه معاصر پوراحمد به جهان پيرامونش مواجه هستيم. خود شما به اين مؤلفهها و پىگيرى آن در آثارتان با نگاه مؤلف اعتقاد داريد؟
پوراحمد: من معمولاً به كارهايم فكر نمىكنم. البته قبلاً هم گفته شده و از شما هم متشكرم كه به اين نكته حديث نفس در فيلمهايم اشاره كردى. مدام درباره شب يلدا از من سئوال مىشود كه «اين زندگى شماست؟» بايد بگويم، اين بخشى از زندگى من است، نه همه آن. در همه فيلمهاى من حديث نفس وجود دارد. در قصههاى مجيد هم همين طور…
طوسى: قصههاى مناسب حال و هواى خودتان را از نوشتههاى مرادى كرمانى گرفتيد…
پوراحمد: بله. بنابراين حديث نفس از اول وجود داشته و حالا به قول شما در اين فيلم تكامل يافتهتر به نظر مىرسد يا بهتر بگويم شخصىتر شده است.
شلاق در ماه رمضان
معلّم: در شب يلدا برخلاف بسيارى از فيلمهاى ايرانى، مسائل اجتماعى از طريق خانواده تحليل شده كه البته نگاه درستى است و در سينماى دنيا هم در حال حاضر همين رويكرد وجود دارد. چه شد كه قاعده تحليل خانواده در اجتماع را ـ كه در بسيارى از فيلمهاى ايرانى رايج است ـ برهم زدى و مسير عكس را طى كردى كه نگاه نوترى هم هست؟
پوراحمد: البته اين موضوع در فيلمنامه اوليه نبود. بهتر بگويم آن زمان امكان چنين رويكردى وجود نداشت. بعد كه سال 79 فيلمنامه را بازنويسى كردم و به وراهنر دادم، آنها متعجب شدند. چيزهايى را تغيير داده بودم كه آنها رغبت نشان ندادند. در فيلمنامه بازنويسى شده، مسائلى را مطرح كردم كه بحران خانوادگى را تشديد يا توجيه مىكنند. خيلى سعى كردم نكات موردنظر رونباشند. مثلاً مسئله شلاق خوردن در فيلمنامه اين طور مطرح مىشود كه همسر مرد با ديدن جاى شلاق روى بدن شوهرش از او مىپرسد: اين چيه؟ و مرد مىگويد: توى خيابان گردو ديدم، يادم نبود ماه رمضان است… اين صحنه را گرفتم اما بعد فكر كردم خيلى مستقيم و رو مطرح شده است. به همين دليل آن را به شكلى كه در فيلم مىبينيد، تغيير دادم. يعنى در پاسخ به سئوال همسرش مىگويد «اصلاح ناپذير مىدونى يعنى چه؟» كه اين جملهاى دوپهلو است. به هرحال همه اين وجوه اجتماعى را سعى كردم با احتياط مطرح كنم و تا آن جا كه ممكن است در شرايط خانوادگى آن شخصيت تنيده شوند.
مردان احساساتی
معلّم: خوشبختانه اين دو موضوع به موازات هم پيش مىروند كه البته كار را هم براى شما سختتر كرده است. البته در جامعه ما مردى نظير شخصيت فيلم شما تا اين ميزان احساساتى، خيلى كم سراغ داريم و بيشتر خانمها متهم يا مفتخر به احساساتىگرى هستند. بنابراين تعادل بين وجوه اجتماعى و اين شخصيت خاص…
پوراحمد: فكر مىكنم خيلى هم خاص نيست. واقعا ما مردها اين جورى هستيم. فقط شكل بروز آن مهم است. سالها پيش فيلمنامهاى را پيش خانم شهرنوش پارسىپور بردم كه بخواند. او مىگفت مردهاى ايرانى همه يك جورى زن هستند! بعدها فكر كردم كه اين حرف چه قدر درست است. به عبارت ديگر مردهاى ايرانى هم به اندازه زنها احساساتى هستند، منتها بروز نمىدهند.
خوشبینی و روزگار تلخ
پوراحمد: خب من آدم خوشبينى هستم و اصلاً تحمل اين همه تلخى را ندارم. براى همين پريا را با حامد پيوند دادم. از آن جايى كه آدمى عامى هستم، خودم را ملاك قرار مىدهم. وقتى مىبينم خودم توانايى تحمل اين همه تلخى را ندارم، فكر مىكنم ديگران هم همين طور هستند…
…پايان اين فيلم را مىتوانستم جورى بسازم كه پريا نيايد و يا توى خانه حامد نرود و يا حامد از پنجره كه به پايين نگاه مىكند، فقط تصوير يك زن را ببيند. اما حيفام آمد آن همه تلخى را با چنين پايانى، به جان خودم و تماشاگر بريزم. بنابراين كارى كردم كه پريا به خانه بيايد و پردهها را باز كند تا نور به خانه بتابد و بيرون خانه پيدا شود. حالا آن صحنهاى كه از دست پريا خون مىآيد، معناى يك زندگى شيرين نمىدهد اما به هرحال بيانگر يك ارتباط جديد است…
معلّم: به نظرم وظيفه هنر هم اين نيست كه همه چيز را آن قدر تلخ و محتوم و گريزناپذير كند كه آدمها نسبت به زندگىشان دچار افسردگى عميق شوند. در جامعه ما انگيزههاى زيادى براى بىانگيزه شدن وجود دارد. اما به نظرم نااميد و بىانگيزه كردن مردم و رها كردن آنها در يك بازى تلخ بىهيچ راه خروجى، نوعى خيانت محسوب مىشود.
پوراحمد: درست است. در فيلمنامه اوليه شب يلدا شخصيت پريا وجود نداشت و…
معلّم: نه، اصلاً در تمام فيلمهاى تو اميد وجود دارد. وقتى به مجموعه آثارت نگاه مىكنيم، مىبينيم شرايط آن قدر تلخ و سنگين نمىشود كه به بن بست بينجامد.
پوراحمد: شايد به اين دليل كه ذاتا آدم خوشبينى هستم و معتقدم كه دوران سخت و تنگى در زندگى آدمها پايانى خواهد داشت…
طوسى: البته نمىخواهم بگويم آن چه شما درباره خوشبينى مىگوييد كمى دور از ذهن است اما تأكيدات و نقاط نگرانكننده در فيلم آخر شما بيش از بقيه فيلمهايتان به چشم مىخورد.
معلّم: خب اين تلخى از زندگى اجتماعى ما مىآيد…
طوسى: همين را مىخواهم بگويم. مثالى كه درباره مادر زدم، بيانگر همان ديد…
معلّم: اين، يك مقدار ناشى از شرايط اجتماعى است. تا پيش از شب يلدا، محيط خانواده در فيلمهاى پوراحمد، مكان امنترى بود: حضور مادر، حضور اطرافيان. اين درست كه سوءتفاهمهايى هم رخ مىداد اما گرماى جمع خانوادگى قابل تشخيص بود. در شب يلدا اين حضور سردتر شده و اين اتفاقى است كه در جامعه ما از چهار پنج سال پيش به اين طرف پيش آمده و آدمها خيلى تنهاتر شدهاند. يعنى حتى مادرها هم از اين قاعده چندان مستثنى نيستند. در همين فيلم هم مىبينيم مادر در آستانه مرگ، از حضور حامد در كنارش محروم است…
پوراحمد: تازه در همين فيلمنامهاى كه مىخواستم فيلم را براساس آن بسازم، پايان نااميدكنندهترى وجود داشت: به حامد تلفن مىكنند و خبر مرگ مادر را به او اطلاع مىدهند. بعد ديدم خيلى تلخ مىشود. ترجيح دادم حالت كُما را به جاى مرگ وارد كنم تا روزنه اميدى باقى بماند.
اوضاع خراب سینما
معلّم: تحليل تو از مجموعه سينماى ايران پس از انقلاب ـ به عنوان كسى كه از همان دوره در سينما نقش داشتى ـ چيست؟ اين وضعيت ـ به تعبيرى ـ نااميدكننده را چه گونه ارزيابى مىكنى؟
پوراحمد: واقعا نمىدانم چه بگويم. يكى از بدشانسىهاى من اين است كه در اين چهار پنج سال طلايى، فيلمى نساختم و شب يلدا را درستدر مقطعى جلوى دوربين بردم كه…
طوسى: ظاهرا شما در اين چند سال، حضور صنفى پررنگى در خانه سينما داشتهايد…
پوراحمد: كارهايى كه انجام شد، در مواردى سينما را به بيراهه كشاند؛ درست مثل روزنامههاى دوم خردادى. ما را به سمتى كشاندند كه نبايد تا آنجا مىرفتيم كه حالا دچار يأس و عقبنشينى شويم. همان اول كه «قانون سينما» را ارائه كردند، من گفتم ذات اين سينما دولتى است و «قانون» براى چنين سينمايى بىمعنا است. همه دوستان به اين حرف خنديدند و آن را شوخى تلقى كردند. به هرحال اين نوع تفكر كه همه چيز مىخواست به دست اصناف باشد و مسئله آزادسازى و اين حرفها، در مجموع جورى عمل شد كه حالا ما دچار يك بحران شدهايم. در سالهاى گذشته سينماى ايران همه چيزش دولتى و يك دستتر بود. حالا يك بخشهايى از زير قيد دولت بيرون آمدهاند و بخشهايى همچنان دولتىاند. اين تضاد و تناقض باعث شده كه فساد گستردهاى در بخش توزيع و پخش رسوخ كند. حاصل اين وضعيت، متضرر شدن فيلمسازهاست. يعنى يك سينمادار به راحتى مىتواند درباره فيلم منِ فيلمساز تصميم بگيرد و با سرنوشت من بازى كند و…
طوسى: حالا شما ضرورت تجديدنظر در اين نقاط كور به وجود آمده را احساس نمىكنيد؟
پوراحمد: آخر ببينيد، اين خطر هم هست كه برگرديم به دورهاى كه مثلاً آقاى خاكبازان در رأس يك تشكيلاتى نشسته بود و سناريوها را مىخواند و…
طوسى: نه، تأكيد من، روى شيوه عرضه و توزيع فيلم است…
معلّم: يعنى «خروجى» فيلمها. مشكل سينماى ايران اين است…
پوراحمد: اتفاقا من هم همين را مىگويم. معتقدم كه «خروجى» سينما فاجعه است اما اين خطر هم وجود دارد كه تا بگوييم تجديدنظر، عدهاى كه در بالا منتظر نشستهاند، از «ورودى» شروع كنند! حالا چه طور بايد «خروجى»ها را اصلاح كنيم كه خطرى متوجه «ورودى»ها نشود، نمىدانم و بعيد به نظر مىرسد كه با اين مجموعه دولتى بتوان چشمانداز خيلى اميدواركنندهاى را ديد!