بایگانی‌ها

رستگاریِ مصنوع

رستگاریِ مصنوع
رستگاریِ مصنوع

 ایمان عظیمی  

 

«نمو» (ویلم دافو) یک دزد حرفه‌ای آثار هنری است که برای سرقت جدیدش وارد پنت‌هاوس خالی از سکنه‌ی یک هنرمند در قلب نیویورک می‌شود ولی نمی‌تواند طبق برنامه عملیات خود را به سرانجام برساند و در نهایت در این خانه‌ی درندشت گیر می‌افتد و محبوس می‌شود. حصر نِمو در خانه اتکای او را به ذهن خود بیشتر می‌کند و وی را در یک روند ناگزیر و حتی اجباری به سمت یک سفری درونی سوق می‌دهد. مخاطب از گذشته‌ی او هیچ دریافتی ندارد و باید صرفاً به افتتاحیه‌ی شبه‌تماتیک اثر رجوع کند تا کمی از احوال کاراکتر محوری درام باخبر شود. واسیلیس کاتسوپیس -به‌عنوان کارگردان اینساید- تمام دیتاهایی که می‌تواند برای شناخت بهتر مخاطب به کار بیاید را با خست و ناخون‌خشکی زیادی به وی انتقال می‌دهد؛ گویی تمام این کارها را انجام می‌دهد تا بیننده را با درک بی‌واسطه‌‌ای از موقعیت نِمو و تلاشش برای  رهایی از وضعیتی که بدان گرفتار شده روبه‌رو کند.

 امّا اتخاذ چنین رویکردی به ساختمان فیلم و مخصوصاً منطق روایی‌اش صدمات جبران‌ناپذیری را وارد کرده است. طبیعتاً درک شرایط نمو در آن خانه‌ی مجلل و مدرن بدون پیروی از یک رابطه‌ی منطقی سخت دشوار و حتی کسل‌کننده به‌نظر می‌رسد و نمی‌تواند حلقه‌ی وصل محکمی بین مخاطب و قهرمان داستان برقرار کند و القصه ما با فیلمی مواجهیم که توانایی حمل حرف بزرگی که می‌خواهد بزند را ندارد و کمرش زیر این مفاهیم غامض یله می‌شود. کاتسوپیس در لایه‌ی بیرونی پلات  فیلمش تلاش و تقلای نِمو برای فرار از موقعیت اسفناکی که به آن دچار شده را نشان داده است ولی در پس آن، یعنی در لایه‌ی زیرین اثر، دوست دارد حامل پیام مهم و دهان‌پُرکنی باشد. امّا شیفتگی به بیان این مضامین نه‌تنها لایه‌‌ی بیرونی فیلم را تحت‌الشعاع قرار داده و به منطق روایی‌اش ضربه وارد کرده است، بلکه کلیت اثر را در مقام یک فیلم پُرگو، مضمون‌زده و سطحی تقلیل داده است. «درون» می‌خواهد عنوان کند که زندگی تحت هجوم همه‌روزه‌ی سرمایه‌داری متأخر جذاب است ولی همچون قفسی که تجربه‌ی زیست واقعی را از انسان می‌گیرد، وی را از دیگران جدا می‌کند و شوق زندگی را در وجود آدمیان از بین می‌برد.

 در حقیقت فیلمساز بیش از هرچیز شیفته‌ی ایده‌ی مضمون اثرش شده و تمام امکانات روایی‌اش را فدای آن کرده است. «درون» فیلمی است که در بهترین حالت تنها قصد ارائه‌ی پیامی آمیخته به انتقاد علیه وضع کنونی نظم غربی را دارد ولی حتی از پس خودش هم برنمی‌آید و تنها ویلم دافو باعث می‌شود که مخاطب رغبت تماشایش را تا انتها از دست ندهد. «درون» به مخاطب نشان می‌دهد که یک اثر حتی با وجود برخورداری از یک تکنیک خوب تا چه حد تکنیک‌زده است و با ضرب و زور خودآگاهانه هم نمی‌تواند به فرمی قابل اتکا دست پیدا کند. درنهایت، این فیلم اثری است که به‌راحتی از یادها خواهد رفت و حتی رستگاری مصنوع دافو نیز در انتها نمی‌تواند جایی در ذهن مخاطب را به خود اختصاص دهد.