ترجمه: آناهیتا منجزی
بیش از دو دهه از ساخت انیمیشن موزیکال «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) میگذرد. این انیمیشن که برگرفته از داستانی به همین نام به قلم ژان-ماری لوپرنس دو بومون است در سال 1992 نامزد دریافت چهار جایزه اسکار شد.
حالا، پس از سالها، بیل کاندن، کارگردان فیلمهایی چون «خدایان و هیولاها» (Gods and Monsters)، «دختران رویایی» (Dreamgirls) و دو قسمت از سری فیلمهای پرطرفدار «حماسه گرگ و میش» (The Twilight Saga)، نسخه زنده این انیمیشن کلاسیک را ساخته است که هفدهم مارس 2017 اکران میشود.
هفته گذشته، این کارگردان در گفتوگویی با هالیوود ریپورتر درباره موضوعات مختلفی از جمله پروسه ساخت این فیلم، آثار موزیکال و نقش جولیان آسانژ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا صحبت کرده است. در ادامه میتوانید بخشی از این گفتوگو را بخوانید:
وقتی که فیلمنامه «شیکاگو» (Chicago) را مینوشتید و «دختران رویایی» (Dreamgirls) را کارگردانی میکردید، با این پیشفرض که مردم هنوز برای تماشای یک اثر موزیکال تمامعیار آماده نیستند، همیشه به این نکته دقت میکردید که آواز خواندن شخصیتهای فیلم دلیلی داشته باشد. چطور نظرتان درباره این موضوع عوض شد؟
بله، و من فکر میکنم این شیوه آن وقتها درست بود. مردم آمادگی این را نداشتند که بپذیرند بازیگرها میتوانند ناگهان شروع به آواز خواندن کنند؛ قراردادی با مخاطب وجود داشت که شکسته شد. اما این کار در قالب یک فیلم انیمیشن، قابلتصور و باورپذیر بود؛ فیلمی کاملا غیرواقعی با سبکی خاص که مخاطبانش کودکان هستند. پس اولین آثار موزیکال در دورهای که کارگردانها دوباره شروع به ساخت فیلمهای موزیکال کردند، انیمیشنهای موزیکال دیزنی در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 بودند. این فیلمها مسیر را هموار کردند و گام بعدی ساخت فیلمهایی چون «مولن روژ» (Moulin Rouge)، «شیکاگو» و «دختران رویایی» بود؛ فیلمهایی که هر کدام رویکرد متفاوتی را اتخاذ کردند تا مردم بازیگرانی را که آواز میخوانند بپذیرند.
چرا موفقیت فیلمهای «شیکاگو» و «دختران رویایی» باعث نشد در آن دوره فیلمهای موزیکال بیشتری ساخته شود؟
فیلمهای «شیکاگو» و «دختران رویایی» بعد از یک فاصله زمانی 25 ساله به روی پرده رفتند. چون این فیلمها بر اساس نمایشهای برادوی ساخته شده بودند، همه سراغ این نمایشها رفتند، اما موارد مناسبی پیدا نکردند که بتوانند از آنها اقتباس کنند.
به نظر شما موفقیت «لالالند» (La La Land) چه تاثیری بر فیلمهای موزیکال بعدی خواهد داشت؟
تاثیر بسیار زیادی خواهد داشت. «لالالند» یک کمدی رمانتیک موزیکال است؛ یک فیلم تقریبا دو ژانره. این فیلم بینظیر است و میتوانید امیدوار باشید به مردم یاد بدهد فیلمهای موزیکال را به هر شکل و در هر ژانری بپذیرند. فیلم «لالالند» به ما نشان میدهد که چطور میتوان فیلمهای موزیکال اریژینال و خلاقانه ساخت؛ فیلمهایی که به ندرت روی پرده سینما میبینیم. «دیو ودلبر» هم شیوه ساخت انیمیشنهای موزیکال را به ما نشان میدهد.
چرا در تریلرهای اولیه «دیو و دلبر» به نظر میرسد موسیقی نقش چندانی ندارد؟
شما به عنوان کارگردان امیدوار هستید که فیلمتان برای همه جذاب باشد. به هر حال مردها هم مخاطب این فیلم هستند. شما باید به مخاطبان مرد اطمینان بدهید که فیلم برای آنها هم جذابیت دارد. البته در نیمه دوم سومین تریلر اجرای دوصدایی آریانا گرانده و جان لجند را میشنویم و در پایان یک رقص عالی میبینیم.
کمپانی دیزنی در بازسازی انیمیشنهای کلاسیک و تبدیل آنها به فیلم زنده از فرمول خاصی پیروی میکند؟
پیش از اینکه وارد این پروژه شوم، مقامات کمپانی دیزنی داشتند به یک تغییر اساسی در داستان «دیو دلبر» فکر میکردند؛ چیزی شبیه فیلم «سفیدبرفی و شکارچی» (Snow white and the Huntsman). پیشنهادهای زیادی مطرح شد درباره ترکیب داستان «دیو و دلبر» و ماجرای «جنگ جانشینی اتریش» (War of the Austrian Succession) که به نظرم جالب نبود. بعد از این که انیمیشن «یخزده» (Frozen) اکران شد، مقامات این کمپانی متوجه شدند که با یک شیوه قدیمی و ساده میتوان مخاطبان جهانی بسیاری را جذب کرد، اما همان ابتدای کار به من گفتند: «ما تا حدی با یک فیلم موزیکال موافق هستیم، اما فقط از بخشی از ترانهها استفاده کنید.» من میخواستم این فیلم را با این فرم جدید (فیلم زنده) و به عنوان یک فیلم موزیکال تمامعیار بسازم، بنابراین یک لحظه از انجام این کار منصرف شدم، ولی آنها برگشتند و گفتند: «نه، نه، نه، متوجه شدیم، بیا به همان شیوهای که گفتی فیلم را بسازیم».
تا امروز اقتباسهای فراوانی از داستان «دیو و دلبر» صورت گرفته است. جذابیت روانشناختی این داستان کجاست؟ آیا این داستان هم مثل داستان «گرگ و میش» (Twilight) درباره دختری است که یک پسر وحشی و ناآرام را سر به راه میکند؟
زمانی که میخواستم «گرگ و میش» را بسازم هیجانزده بودم چون این داستان از زاویه دید یک زن روایت میشد. نکته جالب درباره «دیو و دلبر» نحوه تقسیم شدن این نگاه و زاویه دید است؛ «دیو و دلبر» هم داستان دیو است و هم داستان دلبر. این پیشنهاد هوارد اشمن [ترانهسرای فقید] بود که در این داستان دیو هم بار عاطفی یکسانی را به دوش بکشد. هوارد فهمیده بود که به ایدز مبتلا شده است و ترانههای «دیو و دلبر» [نسخه 1991] را در حالی که آخرین روزهای عمرش را سپری میکرد، نوشت. بنابراین وضعیت ترحمبرانگیز دیو (کسی که نفرین شده و نفرینش شکستن قلب آدمهایی است که دوستش دارند) و این خیال که ممکن است نجات پیدا کند، به طرز عجیبی تاثیرگذار است.
شما در سال 2013 فیلم «رکن پنجم» (The Fifth Estate) را، که درباره جولیان آسانژ بود، ساختید. به نظر شما او و ویکیلیکس در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چه نقشی داشتند؟
یکی از دلایلی که «رکن پنجم» نتوانست مخاطب خودش را پیدا کند این بود که ما سعی کردیم در ساخت این فیلم رویکردی غیرایدئولوژیک را در پیش بگیریم و هر دو وجه شخصیت آسانژ را نشان بدهیم. اما کاری که در مورد انتخابات انجام داد به عقیده من نشاندهنده بدترین وجه شخصیتی اوست. این کار او خیانت به مفهوم و وظیفه اصلی ویکیلیکس، یعنی شفافسازی در مورد نهادهای مختلف، بود. به نظر میرسد که او در تلاش برای انتقام گرفتن از هیلاری کلینتون تمام آن اصول اولیه را زیر پا گذاشته است. آسانژ سعی میکند از هیلاری تصویری شیطانی ارائه بدهد. در یکی از اولین سخنرانیهایش علیه ما ادعا کرده بود کمپانی دریم ورکز به این دلیل کار تولید این فیلم را بر عهده گرفت که هیلاری از استیون اسپیلبرگ خواسته بود. همیشه به شوخی میگفتم: فیلم ساختن خیلی راحت است؛ فقط از هیلاری کلینتون بخواهید با یک نفر تماس بگیرد و بگوید ‘کار تولید این فیلم را انجام بده!’ این حرف بسیار سادهلوحانه بود، اما به طور کلی زمانی که بحث هیلاری کلینتون پیش میآید، از کوره درمیرود.