بایگانی‌ها

ما شیطانیم/نگاهی به فیلم شیطان وجود ندارد ساختۀ ریوسوکه هاماگوچی

 

محسن سلمانی

 

ارتباط انسان و طبیعت رابطه‌ای جدانشدنی و ازلی، ابدی است. ساکنان شهرهای بزرگ نگاهشان به طبیعت عموماً سانتی‌مانتال و غیرواقعی است. طبیعت را مانند پناهگاهی آرام و مطمئن می‌پندارند که با پناه بردن به آن فرسودگی و استرس ذهن و روحشان درمان می‌شود. در حالی که بومی‌های مناطق بکر یاد گرفته‌اند همان‌گونه که از موهبت‌های طبیعت برای زندگی و آرامش بهره می‌برند به همان اندازه نیز به آن احترام بگذارند و از آن بترسند. یک همزیستی محترمانه و مسالمت‌آمیز.

تاکومی و دخترش هانا در روستایی نزدیک توکیو یک زندگی متواضعانه همگام با ریتم و چرخۀ طبیعت دارند. این چرخۀ زیستی با ورود شرکتی که قصد ایجاد یک فضای تفریحی (گلمپینگ) برای توریست‌ها دارد به خطر می‌افتد. پروژه‌ای که قرار است دریچه‌ای باشد برای فرار از جنون زندگی شهری برای ساکنان کلان‌شهرها. اما در اولین جلسۀ توجیهیِ نمایندگان شرکت با ساکنین محلی بلافاصله مشخص می‌شود که این ساخت و ساز تاثیری مخرب بر شبکۀ آب روستا دارد؛ تعادل طبیعی محیط را بر هم می‌زند و آرام‌آرام منطقه را به نابودی می‌کشاند و این امر نارضایتی شدید بومی‌ها را به همراه دارد.

هاماگوچی در فیلم‌های پیشین خود نشان داده علاقۀ ویژه‌ای به تضادهای دیالکتیکی زندگی دارد: شهر/روستا، اراده/سرنوشت، واقعیت/خیال، نزدیکی/دوری، سکوت/صدا و … و در این فیلم نیز همین رویه را دنبال کرده است. تاکومی و دیگر بومی‌ها ارتباطی حسی و سلوکی عارفانه با محیط زیستشان دارند؛ ارگانیک و خالص. به همان اندازه که به خودشان حق زندگی و بهره‌برداری از محیط را می‌دهند، به همان اندازه نیز برای طبیعت ارزش قائل‌اند و با احترام و آیینی ویژه با آن برخورد می‌کنند. در این ارتباط عنصر آب از همه مهم‌تر است. چراکه منشا و منبع زندگی است و حال این آب قرار است آلوده شود. بنابراین باید به بهترین شکل از آن مراقبت و نگهبانی کرد. در حقیقت تاکومی روح و نگهبان جنگل است. انگار قدرتی جادویی دارد. در یکی از نماهای درخشان فیلم این موضوع به خوبی جلوه می‌کند. جایی که در یک نمای بلند و بدون قطع، دوربین تاکومی را در جنگل دنبال می‌کند و او را میان بوته‌ها و درختان گم می‌کند و پس از دوباره ظاهر شدنش می‌بینیم که هانا روی شانه‌های او سوار است.

فیلم از تم آشنای “ورود غریبه و برهم زدن نظم و آرامش و تعادل” تبعیت می‌کند؛ که این بار با چاشنی طبیعت طعم‌دار شده است و لایه‌های دیگری را نیز مثل قدرت، سرمایه و محیط زیست در برگرفته است. قدرتی که کاملا ریاکارانه این پروژه را به نفع مردم محلی می‌داند. اما تنها چیزی که اهمیت ندارد زندگی مردم و تخریب محیطشان است. تصمیمی که از قبل بسته‌بندی و تدارک شده و از بالا(قدرت و سرمایه) به پایین(مردم و طبیعت) فرستاده شده است. همان‌طور که آلودگی آب در بالادست زندگی مردم پایین‌دست را دچار اختلال می‌کند و به نابودی می‌کشاند.

فیلم با نمای حرکتیِ بسیار آرامی که از پایین به بالا شاخه‌های درختان را در قاب دارد و همراهی موسیقی “ایکو ایشیباشی” آغاز می‌شود. و این الگو در سرتاسر فیلم ادامه پیدا می‌کند. تصاویری که هاماگوچی به ما نشان می‌دهد ذاتی موسیقایی دارند. فیلم از سرعت کُند و طبیعی مردم محلی و طبیعت بهره می‌برد و با نماهای بلند و طولانی، ایستا و ثابت و بی‌صدای انسانی پیش می‌رود تا هارمونی ظریف خود را طنین‌انداز کند. این تمهیدات به ما اجازه می‌دهد صدای محیط را بشنویم. هارمونی و ریتم زندگی مردم محلی را حس کنیم. کارگردانی و فیلمبرداری و موسیقی گویی ارکستری است که موسیقی‌اش تشکیل شده از سکوت، صدای آب، چوب، حیوانات، قدم زدن در برف و… باند صوتی فیلم و موسیقی تجربه‌ای خلسه‌آمیز، غوطه‌ور و عمیق ایجاد می‌کند. ما با دیدن تصاویر صدای طبیعت را می‌شنویم و هر صدای دیگری مزاحم است. و این صدای مزاحم از سوی نماینگان شرکت می‌آید. فرم بصری فیلم در جهتی حرکت می‌کند که فیلم را از توضیح و گفتار خالی کند برای بهتر دیدن. برای نگفتن و حس کردن. چیزی شبیه به دیدنِ تجربۀ رویا در بیداری.

در جایی تاکومی به نمایندگان شرکت توضیح می‌دهد که آهوها بسیار آرام و بی‌خطر هستند و تنها وقتی حمله می‌کنند که در معرض خطر قرار بگیرند یا به آن‌ها شلیک شود. او درحقیقت دارد ذات مردم و محیط را بیان می‌کند. چیزی که به کمال و زیبایی در سکانس پایانی نیز رخ می‌دهد. درست است که تاکومی مخالف پروژۀ گلمپینگ است اما نمایندگان شرکت از او برای شناخت محیط و مردم و آشنایی با منطقه کمک می‌گیرند ولی طبیعت توقع همین مقدار کم همراهی را هم ندارد و به سبب همین عمل او را با گم شدن، آسیب دیدن و یا شاید مردن دخترش هانا تنبیه می‌کند. طبیعت، تاکومی را به بدترین شکل مجازات می‌کند چراکه حامی انسانیش را در کنار نیروهای شر می‌بیند. احساس خطر می‌کند و این موضوع، پایانی ناگهانی، مرموز و خشونت‌آمیز رقم می‌زند. تاکومی با دیدن دختر آسیب دیده و شاید مرده‌اش ناگهان متوجه اشتباهش شده و طغیان می‌کند و نمایندۀ شرکت را با خشونت تمام می‌کُشد. همان‌گونه که طبیعت آرام، ساکن و بخشنده است؛ به وقتش نیز بسیار خشن و بی‌رحم است.

نکتۀ اساسی فیلم در این دیالوگِ تاکومی نهفته است که می‌گوید: “همۀ ما به نوعی غریبه‌ایم”.

زندگی  و همزیستی با طبیعت به معنای پذیرشِ روند و چرخۀ طبیعی آن و از همه مهم‌تر احترام گذاشتن به نیروهای مخفی و قهری آن است. آن‌ها می‌توانند هر لحظه آزاد شوند و عصیان کنند.