بایگانی‌ها

فرسایش محتوم آزادی!

فرسایش محتوم آزادی!
فرسایش محتوم آزادی!

سعید ملکشاه

درام مستقل و کوچک میا هانسن-لاو، همسر الیویه آسایاس فیلمساز شورشی ضد جریان؛  بی‌رویداد، کنش یا نقطه‌ی تکان‌دهنده و بنابر سنت دیرپای فیلمْ‌سوسیالیستی موج‌نوی فرانسه، خالی از شگرد‌های روایی سینماتیک و فراز و فرودهای یک ملودرام خانوادگی پرتنش، جنبه‌هایی سازشکارانه از انسان را به‌نمایش می‌گذارد : انسان مصالحه‌جو و کم‌خطر که آتش التهاب را با هنر تفسیرگری منتهی از بینش بورژوازی تحت تربیت سیستم، به سمت آرامش، گذار، تنهایی و آزادی محتوم منحرف می‌کند. ایزابل هوپر در نقش معلم فلسفه ظاهر می‌شود؛ زنی ضداغواگر، سردمزاج و غوطه‌ور در خودبینی تئوریک که درس‌گفتارهایش را تحت تعالیم روسو و آدورنو تنظیم می‌کند ولی خود در عمل شمایلی‌ست از تفسیر زن‌ستیزانه نیچه‌ی پیرو رمانتیسیسمْ در باب از کار‌افتادگی جنسی زنان خردگرا.

در فیلم «آنچه در پیش است» عملا چیزی برای دنبال کردن وجود ندارد. آنچه در دنباله‌روی بی‌حاصل داستانی اخته، آشکار می‌شود؛ در لوای یک ازدواج کهنه که به انزجار و انزوا کشیده شده‌، معنای ضمنی عریانی احساسی در پرسه‌زنی بی‌اثر، بیهودگی، شکنندگی و سرخوشی کاهلانه لبریز می‌شود. شخصیت زن خیانت‌دیده داستان دل در گرو کهولت و فرسودگی‌اش می‌سپارد و در مواجهه با رخوت آکادمیک چیره، شهرنشینی مطیع‌شده با سیستم حمل‌و‌نقل عمومی (صحنه‌ای که شوهر را با زن دیگری در حال قدم زدن در پیاده‌رو می‌بیند درون یک اتوبوس شهری در حال حرکت رخ می‌دهد!)، قوانین خشک و مسخ‌کننده نشر ادبی و آزادی‌های جعلی در ارتباط با شیوه‌ی مراقبت پس از کهولت، به سمت دهکده‌ای کوهستانی می‌گریزد که محفل تجمع جوانانه‌ای از فلاسفه شورشی‌ست که در حال تنظیم مانیفستی انقلابی علیه وضعیت موجود هستند. نکته‌ی شریرانه هنر هانسن که در آن نوعی از موذی‌گری آسایاسی هم مشاهده می‌شود، تلفیق حسی از رخوت و بی‌ثمری ناشی از حضور معلم شکست‌خورده سابق فلسفه با شور و حرارت یک محفل آنارشیست است. نمایاننده منظرگاه پرسش‌برانگیز بی‌فایدگی و پرثمری، افسردگی و شورش، اغواگری و اختگی.

تاکید فیلم روی پیشینه شغلی شخصیت زن از همین بابت است که به جای نمایش تلاطمات خانوادگی ناشی از بحران خیانت، افول جنسی، مرگ و نادیده‌گرفته‌شدن آکادمیک، درام در پس‌زمینه‌ای آرام و مسکن فرو نشیند. نتیجه این‌که آنچه در سال‌های جوانی با سیر و سلوک در تفکرات ایدئولوژیک به قصد یافتن رهایی گذرانیده شده و در هیچ محفل متفکرانه‌ای تفسیری معادل نیافته، حالا در گذار اجتناب‌ناپذیر زمان و در پناه استیلای ناگهانی بحران شخصی ظاهر می‌شود. در پرنوری لنزها و رنگ‌های تند فیلم همین میل به تفسیرگری رو به آزادی نسبی و سرکوب آنارشی چنان تقویت شده‌است که تئوری آزادگر توده‌ها را در میان تصویر مدفون می‌کند. به‌همین نحو در درام کم‌گو و آرام فیلم، نوعی پوچی استهزاگر به چارچوب پرتلاطم و اغواگر طبقه فرهیخته و انقلابی مشاهده می‌شود که درون گزاره‌های کسالت‌بار و پررخوت روسو ریشه یافته‌است. آیا آزادی محصول پی‌آمدهای تئوریک منظم است؟ یا از دل آشوب و بی‌نظمی ناشی از رخدادهای تخریب‌گر روان حاصل می‌شود؟ پاسخ به این پرسش مهم خواهد بود، اگر بدانیم آزادی از درون ذات تفسیر ظهور خواهد کرد. تفسیر این موقعیت کم مایه. بنابراین از چیزی دیدنی و مادی به وضعیتی موهوم و نادیدنی و شخصی برگشت خواهیم کرد. آزادی امری توده‌ای و ملی‌ست یا ماهیت حسی و ادراکی در حالتی شخصی؟ درام ظریف میا هانسن-لاو این مقدرگونگی به سوی آزادی را از راه بی‌اخلاقی، مرگ، خیانت و کنارکشیدن غیر غریزی از زوجیت تفسیر می‌کند.

رهیافت فمینیستی لابه‌لای اکستریم‌کلوزهای گاه‌و‌بی‌گاه از تالیفات مربوط به علوم انسانی در قالبی عموما ضدسینما ته‌نشین می‌شود؛ با این وجود درون صحنه‌هایی که کاراکترها در حال مطالعه و یا نوشتن کنار کتابخانه کوچکشان هستند، همچنان چیزی مشعوف کننده و غیرتصنعی احساس می‌شود.

یا زمانی‌که قرار است بر نفرت و دوری زن و مرد داستان تاکید شود، متوجه می‌شویم که به‌طرز مضحکی نسبت به کتاب‌های شخصی خود که لا‌به‌لای کتابخانه‌هایشان جا مانده حساسیت به‌خرج می‌دهند. ارجاع ضمنی به صحنه‌ی پایانی همراهی زن و مرد نا‌آشنای اثر متاخر کیارستمی فقید ، «کپی برابر اصل» در سکانس سینما‌تک که به پس‌زدن معاشقه منجر می‌شود، هم از همین کنتراست درونی و پنهان از پذیرش و کتمان ناشی می‌شود که زوجیت را همدست اسارت تلقی می‌کند. زن به جای همراهی و زوجیت جعلی برخلاف فیلم کیارستمی تنهایی و فقدان را با تمهید تفسیر می‌پذیرد.

اما میا هانسن لاو در این مهم‌ترین اثرش تا به امروز، فراموش کرده‌است زمانیکه تکان‌دهندگی رام از میان آرامش به بیرون تراوش می‌کند، تقدیر سنگر‌های مبارزه را یکی‌یکی برمیدارد؛ تسلیم به جای مبارزه و اسارت به جای آزادی می‌نشیند و روحیه‌ی متوهم تفسیرگر انسان همچون ماشینی پالایشگر رخداد، روح را تسخیر می‌کند و او را در اسارت معنا و تمنای آزادی رها می‌کند.