بایگانی‌ها

وقتی منتقد مهربان عصبانی می‌شد!

وقتی منتقد مهربان عصبانی می‌شد!
وقتی منتقد مهربان عصبانی می‌شد!

گردآوری و ترجمه: احسان بهادری فر

هفته‌ای که گذشت یکی از رویدادهای مهم سینمایی، زادروز راجر ایبرت بود؛ شاید مهم‌ترین و مشهورترین منتقد تاریخ که چهار قبل از دنیا رفت.

راجر ایبرت نیاز به معرفی ندارد. او 71 سال زندگی کرد، حدود ده هزار فیلم دید، برای حدود 6000 فیلم نقد نوشت. برای همان نقدهایی که در روزنامه ‌ی شیکاگو سان تایمز منتشر شد در سال 1975 جایزه پولیتزر دریافت کرد و نخستین منتقد فیلمی بود که به این مهم دست یافت. او چندین کتاب درباره فیلم و سینما به رشته تحریر درآورد، گشت و گذارهایش در جشنواره های سینمایی و قدم زدن هایش در شهر لندن را تبدیل به کتاب کرد. از کتاب‌های او که به فارسی ترجمه شده‌اند، می توان به «100 فیلم بزرگ جهان»، «اسکورسیزی»، «بیدار در تاریکی: چهل سال نقد» و «گفتگو درباره فیلم» اشاره کرد.

هفت سال پایانی عمرش که سرطانی مهلک قدرت تکلم را از او گرفت، زندگی او بیش از پیش به کلمات گره خورد. به او لقب سهل‌نویس‌ترین نویسنده‌ی سینمایی آمریکا را داده‌اند. به گفته مارتین اسکورسیزی، او کاری کرد که تماشاگران بیشتری بتوانند سینما را یک فرم هنری ببینند. او سال‌ها در موزه ی هنرهای مدرن نیویورک کار کرد. در طی سی و چند سال همیشه به نقد و بررسی آثار سینمایی پرداخت. اهمیت نظرها و نظریه‌هایش از این جهت است که مورد توجه منتقدان سینمایی و مردم عام قرار گرفته. روش ایبرت در تفسیر فیلم‌ها با دیگران منتقدان تفاوت دارد و او بر نکته‌هایی دست می‌گذارد که برخاسته از اصول کلاسیک معنای سینما و فیلم است.

نام ایبرت با سیستم امتیازدهی چهار ستاره‌ای گره خورده است. در حالی که اکثر منتقدین از استاندارد 5 یا 10 ستاره ای برای ارزشیابی یک فیلم استفاده می کردند. بسیاری معتقد بودند که ایبرت با نگاه مهربانانه فیلم‌ها را نقد می‌کند و به راحتی از یک فیلم خوشش می‌آید. خود ایبرت می‌گفت مردم همیشه معتقد بودند که او زیاد ستاره می‌دهد و به تعدادی از فیلم ها زیادی ارفاق می‌کند!

با این‌حال این اتفاق همیشه نیفتاده و ایبرت با بسیاری از فیلم‌ها برخورد بی‌رحمانه‌ای داشته است. در اینجا نگاهی می‌کنیم یکی از ریویوهای معروف او که فیلمی را به شدت با نقد زیر مشت و لگد گرفته است!

نورث (1994): صفر از چهار

متوجه نمی شوم چرا راب راینر یا هرکس دیگری می‌خواست این داستان را تبدیل به فیلم کند. با توجه و مطالعه‌ی دقیق فیلم نیز نتیجه ای حاصل نمی شود. «نورث» یکی از ناگوارترین، تصنعی‌ترین، مصنوعی‌ترین و مزخرف‌ترین تجربیات من در عرصه ی دیدن فیلم بود. آن را فیلمی دستکاری شده و فریب‌کار خواندن نادرست است. تلاش دارد تا سر مخاطبان را کلاه بگذارد، اما نمی‌تواند. ستاره‌ی فیلم الایجا وود است که بازیگر جوان فوق‌العاده‌ای است. (اگر حرف مرا باور ندارید نسخه‌ی “ماجراجویی‌های هاک فین” را ببینید.) در اینجا او در داستانی گیر کرده که هر بازیگری، ولو جوان و نابغه، با آن به دردسر می‌افتد. او نقش بچه‌ای را بازی می‌کند که والدین‌اش نسبت به او بی‌اعتنا هستند. لذا تصمیم می‌گیرد به دادگاه برود، خود را از دست آن‌ها آزاد کند و سراسر دنیا را برای پیدا کردن والدینی بهتر بگردد. این ایده کاملا ناقص است. بچه‌ها به آسانی از والدین‌شان جدا نمی‌شوند و بدون شک بر اساس مدارکی که در این فیلم شاهدیم به هیچ وجه جدا نمی‌شوند. جایی که عمده‌ترین گناه والدین توجه نکردن به بچه سر میز شام است. والدین (با بازی جولیا لوئی دریفوس و جیسون الکساندر) برای نورث کوچک خانه‌ای فراهم کرده‌اند که به خانه‌ای یک میلیون دلاری در محله‌ی فرانک کاپرا شباهت دارد، آن هم فقط با کار پدر در بخش نیازمندی‌های شغلی. بله درست است که می‌گویند این فیلم قرار است فانتزی باشد، اما جوک‌های مربوط به شغل پدر تنها ابتدای اپیزودهای واقعا مزخرف این فیلم هستند.

نورث به دادگاه می رود؛ جایی که قاضی (با بازی آلن آرکین) بدون هیچ بحث منطقی اثبات می‌کند که نورث دیگر نباید هیچگاه در انظار عمومی با هیچ مدرک و کتابی دیده شود. پرونده  نورث به سر خط اخبار روزنامه‌ها بدل می‌شود و از آنجا که او فردی پرتلاش است پیشنهاد می‌دهد به سراغ والدین واجد شرایط در سرتاسر دنیا برود که منجر به سفری ادیسه‌وار به تگزاس، هاوایی، آلاسکا و جاهای دیگر می‌شود. منظور از امتحان گرفتن از والدین در صحنه‌هایی از این فیلم چیست؟ بازیگران قربانی حاضر در این فیلم متنوع‌اند: از دان آیکروید به عنوان شهروندی اهل تگزاس تا کتی بیتس به عنوان یک اسکیمو. آنها همگی کاریکاتورهای غلو شده و بیچاره‌ی کمدی هستند، اما خنده‌دار نیستند. مخاطب را تحت تأثیر قرار نمی‌دهند. حقیقی نیستند. کارکردی هجوآمیز نیز ندارند. حماقتی در این فیلم وجود دارد که تقریبا عمدی به نظر می‌رسد. انگار که دست‌اندرکاران این فیلم از قبل برنامه‌ریزی کرده باشند که هر عنصری که ذره‌ای ارزش جذابیت و سرگرمی را با خود دارد، از این اپیزودها در بیاورند.

نورث همراه با شخصیتی ناشناخته – که هر بار با قیافه‌ای جدید ظاهر می‌شود – به مسافرتش ادامه می‌دهد. او به خرگوش عید پاک، کابوی، ولگرد و راننده‌ی متروی فدرال در چندین صحنه تبدیل می‌شود. مضحک است. نرث فکر می‌کند که قیافه ی این شخص برایش آشنا است و واقعا هم او را دیده است. تمام این نقش‌ها را بروس ویلیس بازی کرده که نه بامزه و مفید است و نه به هیچ دردی می‌خورد. من از این فیلم متنفرم. به شدت از این فیلم متنفرم. از هر لحظه‌ی فیلم که می‌خواهد به زور مخاطبین را بخنداند متنفرم. از تصور این که کسی آن را دوست داشته باشد متنفرم. از فکر این که کسی سرگرم این فیلم اهانت‌آمیز شود متنفرم. هنوز هم اعتقاد راسخ دارم که راب راینر فیلمسازی بااستعداد است. فیلم های معتبر او عبارتند از «این اسپینال تپ است»، «امر مطمئن»، «عروس شاهزاده»، «کنار من بمان»، «وقتی هری سالی را دید» و «میزری». لیست فیلم‌های خوب او را در اینجا آورده‌ام. مگر این‌که سحر و طلسمی در مقابل فیلم «نورث» باشد. «نورث» فیلم بدی است. یکی از بدترین فیلم‌هایی که تاکنون ساخته شده است. اما کارگردان آن کارگردان بدی نیست. این فیلم در کارنامه‌ی کاری راینر یک عقب‌گرد و شکست محسوب می‌شود که امیدوارم آن را زودتر از آن‌چه فکر می‌کنم جبران کند.