بایگانی‌ها

عکاسی، شطرنج و شاهکارهای ناتمام…

عکاسی، شطرنج و شاهکارهای ناتمام...
عکاسی، شطرنج و شاهکارهای ناتمام...

برگرفته مجله دنیای تصویر، شماره 217

تقدیر این طور رقم خورده بود که استنلی کوبریک در جشن تولد سیزده‌سالگی‌اش یک دوربین گرافلکس از پدرش هدیه بگیرد. کوبریک خیلی زود شیفته‌ی این دوربین آمریکایی شد و شروع به عکاسی برای نشریه‌ی مدرسه‌اش به نام تفت کرد (او در دبیرستان هاوارد تفت در برانکس درس می‌خواند). با این همه در سال 1945 و به واسطه‌ی مرگ فرانکلین دی.روزولت (1945-1882) بود که کوبریک گام بلندی به سوی آینده‌ی سینمایی‌اش برداشت. او در مسیر مدرسه چشم‌اش به یک دکه‌ی روزنامه فروشی افتاد که با پوسترهای حاکی از مرگ چهره‌ی سرشناس ملی تابلویی ساخته بود. عکاس جوان، که خیلی کم پیش می‌آمد دوربین‌ گرافلکس‌اش را همراه نداشته باشد، از صاحب دکه خواست که به او اجازه بدهد تا از آن منظره‌ی تاثیرگذار عکس بگیرد.

استنلی آن روز قید مدرسه را زد و در عوض عکس را چاپ کرد و یک راست به سمت دفتر نشریه‌ی خبری عکس‌محور لوک رفت که در آن زمان یکی از رقبای اصلی لایف به شمار می‌آمد. او به زحمت اجازه‌ی ورود به ساختمان پیدا کرد و در نهایت توانست با هلن اوبراین، مسئول بخش عکس مجله، ملاقات کند. او برای خرید حق عکس مبلغ 25 دلار به کوبریک پیشنهاد کرد و در همان موقع بود که از سرسختی کوبریک خوش اش آمد چون استنلی نوجوان به صورت غیرمستقیم به او فهمانده بود که اگر عکس را به نیویورک دیلی نیوز ببرد شاید پول بیشتری گیرش بیاید. بعدها لوک با استنلی کوبریک قرارداد بست.

محدوده‌ی ماموریت‌های کاری او در این مجله بسیار گسترده بود و کوبریک با سرمشق‌ قرار دادن آرتور فلیگ (1968-1899)، عکاسی که همیشه اول از همه سر صحنه‌ی وقوع جنایت حاضر می‌شد، سعی می‌کرد از همه چیز عکس بگیرد؛ از مسابقات بیس‌بال گرفته تا مردمی که به الاغ‌ها زل زده‌اند. بعد برای هر عکس خبر یا توضیحی تنظیم می‌کرد تا در مجله چاپ شود. ماجرای تمایل کوبریک به داشتن کنترل کامل بر فعالیت‌های هنری‌اش درست از همین جا شروع شد. ویلیام رید وودفیلد، عکاس فیلم اسپارتاکوس (1960)، می‌گوید:‌ «وقتی عکاس تحریریه‌ی مجله‌ی لوک هستی، کنترل آن ماجرایی که می‌خواهی پوشش بدهی دست توست. چطور قاب می‌بندی، از چه چیزی عکس می‌گیری، چه حسی با عکس‌ات می‌خواهی القا کنی… تمامی این ها در حوزه‌ی اختیارات توست و این حس بسیار خوبی به عکاس می‌دهد.»

در سال 1948 کوبریک پروژه‌ی بلندپروازنه‌ای دست گرفت؛ مطالعه‌ای درباره‌ی یک روز از زندگی والتر کارتیر، بوکسور میان‌وزن. مشاهدات او در مطلبی با عنوان پرایزفایتر در مجله‌ی لوک منتشر شد و کوبریک بعد داشته‌هایشان از آن تحقیق را به فیلم مستند کوتاهی تبدیل کرد و به این ترتیب از عکاسی قدم به دنیای تصاویر متحرک گذاشت.

شطرنج در کنار فیلمسازی و عکاسی یکی دیگر از علایق اصلی استنلی کوبریک به حساب می‌آمد. برای او شطرنج بازی کردن مترادف با انجام آن حرکت بی‌نقص بود: «شطرنج کمک می‌کند حس شکیبایی و نظم در شخص برای انتخاب بین دو گزینه در لحظه‌ای که تصمیم‌گیری آنی بسیار جذاب است تقویت شود.» با اینکه کوبریک این جمله را درباره‌ی شطرنج گفته ولی می‌شود آن را به سبک کارگردانی‌اش هم مرتبط دانست. شطرنج‌بازی کردن را پدر کوبریک به او یاد داد و کوبریک در سال‌های اولیه‌ فعالیت‌های هنری‌اش به خاطر تنگدستی حین بازی شطرنج در میدان واشینگتنِ منهتن شرط‌بندی هم می‌کرد.

شطرنج در بسیاری از فیلم‌های کوبریک هم حضور دارد. در قتل (1956) جانی کلی خونسرد (استرلینگ هایدن) بعد از آنکه نقشه سرقت را می‌ریزد سری هم به آکادمی شطرنج می‌زند که کوبریک یکی از مراجعه‌کنندگان همیشگی آن بوده است. در راه‌های افتخار (1957) دادگاه نظامی سه سرباز فرانسوی در سالنی با کف چهارخانه‌ مثل صفحه‌ی شطرنج تشکیل می‌شود. در لولیتا (1962)، که براساس رمان ولادیمیر ناباکوف ساخته شده که او هم شطرنج‌بازی حرفه‌ای بود، صحنه‌ای هست که هامبرت (جیمز میسون) سرگرم بازی با شارلوت (شلی وینترز) مادر لولیتا است که دختر نوجوان وارد می‌شود. شارلوت فریاد می‌زند «می‌خوای وزیر (queen، که در انگلیسی به معنی ملکه هم هست) من رو بگیری!»‌ هامبرت هم جواب می‌دهد: «هدفم همینه.» در 2001: اودیسه‌ی فضایی (1968) هم پول (گری لاک‌وود) با هال شطرنج بازی می‌کند.

شیوه‌ی کاری کوبریک هم بی‌شباهت به بازی شطرنج نبود؛ تماس‌های دیروقت، تغییر ناگهانی روحیه، درخواست‌های مبهم درباره‌ی فیلمنامه، یک سکانس یا طراحی صحنه یک بخش فیلم، همه و همه جزو عادت‌های فیلمسازی کوبریک بودند. کوبریک بی‌نهایت شیفته‌ی هیجان حرکت دادن صحیح مهره‌ها بود. او اغلب ستارگان فیلم‌هایش را هم به مبارزه می‌طلبید. جورج سی.اسکات با غرور بسیار قدم به صحنه‌ی فیلمبرداری دکتر استرنج لاو (1964) گذاشت ولی کوبریک با او چند دست شطرنج بازی کرد و با برد او مشخص کرد فرمانده فیلم چه کسی است.

صبح یکی از روزهای فیلمبرداری درخشش، که تعداد آنها از برنامه هم بالاتر زده بود، تونی برتونِ هنرپیشه همراه خودش صفحه‌ و مهره‌های شطرنج می‌آورد تا شاید حین استراحت بتواند با یکی دیگر از هنرپیشگان فیلم شطرنج بازی کند. کوبریکِ تیزبین که صفحه‌ی شطرنج را دیده بود، آن روز فیلمبرداری را تعطیل کرد تا بتواند چند دست با برتون شطرنج بازی کند. آن روز از ابتدا تا انتها کارگردان برنده‌ی بازی شطرنج بود.

فیلم‌هایی که کوبریک نساخت

ناپلئون

استنلی کوبریک می‌گفت: «این حرف خود ناپلئون است که زندگی‌اش مناسب نگارش رمان عظیمی است. بدون شک اگر او در آن زمان از اختراع سینما در آینده باخبر بود به جای رمان می‌گفت فیلم سینمایی.» کوبریک اولین بار در اواخر دهه‌ی شصت برای ساخت فیلمی درباره‌ی زندگی و ماجراجویی‌های ناپلئون بناپارت ابراز علاقه کرد و امپراتور را به عنوان «یکی از گروه مردان انگشت‌شماری که تاریخ را تغییر دادند و سرنوشت مردمان عصر خود و نسل‌های آینده را شکل دادند» توصیف کرد. هدف کوبریک این بود که «شعری حماسی و اکشنی سه ساعته‌ و عظیم» درباره‌ی زندگی ناپلئون و یکی از دل‌مشغولی‌های بزرگ او یعنی رابطه‌‌اش با ژوزفین بسازد. به همین خاطر کوبریک از یکی از دستیارانش خواست که تحقیق درباره‌ی ناپلئون را شروع کند و از هر چه که درباره‌ی این شخصیت تاریخی می‌تواند پیدا کند، عکس بگیرد یا نمونه‌برداری کند. می‌گویند دستیار کوبریک حتی نمونه‌ی خاک هم از مناطق مختلف جمع‌آوری می‌کرده تا حاصل کار موثق باشد. کوبریک حتی بازیگران پروژه‌ی بلندپروازانه‌اش را هم انتخاب کرده بود؛ گزینه‌های مورد نظر او دیوید همینگز، آدری هپبورن، لارنس اولیویه و آلک گینس بودند. لوکیشن‌هایی هم در فرانسه، آلمان و یوگوسلاوی سابق انتخاب شده بودند و کوبریک قصد داشت چهل هزار نفر سرباز به کار بگیرد تا به عنوان سیاهی لشکر در صحنه‌های نبرد حضور داشته باشند.

ولی خیلی زود خبرهای ناخوشایندی به سمت کوبریک و پروژه‌ی رویایی‌اش سرازیر شدند. اول از همه اینکه فیلم واترلو (سرگئی باندارچوک، 1970) به تهیه‌کنندگی دینو دولورنتیس شکست تجاری سختی خورد و دردسر بعدی این بود که پیدا کردن بازیگر مناسب برای نقش ناپلئون کار فوق‌العاده دشواری بود. آل پاچینو از نظر قد تا حدود زیادی هم‌اندازه‌ی ناپلئون بود ولی او برای بازی در فیلم پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا، 1972) قرارداد امضا کرده بود. کوبریک بعد به فکر جک نیکلسون افتاد.

این درست که کوبریک هیچ‌وقت فیلم ناپلئون را نساخت ولی تا آخر عمرش فکر ساخت این فیلم هم از ذهن اش خارج نشد. می‌گویند ریدلی اسکات ممکن است فیلمنامه‌ای که کوبریک نوشته مقابل دوربین ببرد. علاقه‌مندان به کوبریک می‌توانند به کتاب ناپلئونِ استنلی کوبریک: بزرگ ترین فیلمی که هرگز ساخته نشد رجوع کنند و با استفاده از آن از تمامی تحقیقاتی که کارگردان برای ساخت فیلم حماسی‌اش انجام داده مطلع بشوند.

هوش مصنوعی

استنلی کوبریک روزگاری از برایان آلدیس، نویسنده‌ی انگلیسی داستان‌های علمی-تخیلی، پرسیده بود «چطور من می‌توانم فیلمی بسازم که به اندازه‌ی جنگ‌های ستاره‌ای (1977) فروش کند و در عین حال به من اجازه بدهد که شهرتم در زمینه‌ی مسئولیت اجتماعی‌ام را هم حفظ کنم؟» آشنایی کوبریک با آلدیس به این ماجرا برمی‌گشت که کوبریک از یکی از داستان‌های کوتاه او به نام ابراسباب‌بازی‌ها تمام تابستان دوام می‌آورند (1969) خوش اش آمده بود و قصد داشت با الهام از آن فیلمی درباره‌ی هوش مصنوعی بسازد. این تصمیم کوبریک بعد از ساخت 2001: اودیسه‌ی فضایی (1968) با حضور کامپیوتری هوشمند به نام هال-9000 گامی منطقی بود. کوبریک در سال 1971 گفته بود:‌ «یکی از سئوال‌های جالبی که در بحث فراتر رفتن هوشمندی کامپیوتر از انسان مطرح می‌شود این است که در چه مقطعی هوش ماشینی سزاوار توجه یکسانی با هوش بیولوژیکی است…»

با بررسی داستان کوتاه آلدیس نمی‌شود به این نتیجه رسید که قرار بوده در فیلم کوبریک با چه جور موجوداتی روبه‌رو شویم؛ هر چه باشد در منبع داستانی 2001: اودیسه‌ی فضایی هم خبری از میمون‌ها، ماموریت مشتری یا هال-9000 نیست. آلدیس خیلی زود از پروژه کنار رفت چون نمی‌توانست اصرار کوبریک بر مقایسه‌ی داستانش با ماجرای پینوکیو را تحمل کند. بعد کوبریک با مشورت گرفتن از نویسندگان برتر ادبیات علمی-تخیلی از جمله آرتور سی.کلارک، باب شاو و یان واتسون برداشت‌های متفاوت پرتعدادی درباره‌ی داستان در ذهن اش ساخته و پرداخته کرد. در ایده‌های کوبریک رگه‌هایی از مذهب، اسطوره‌شناسی، اسطوره‌ی آرتور، ارتشی آخرالزمانی و شخصیت‌هایی به نام‌های اورگان بویز دیده می‌شدند که هیچ کدام وارد فیلم نشدند.

طراحی و ساخت جلوه‌های ویژه‌ی فیلم هم به همین اندازه کار دشواری بود. کوبریک از کریس کانینگهام ویدیوکلیپ‌ساز دعوت به همکاری کرد تا او به رباتی که ستاره‌ی فیلم جان ببخشد. دست آخر تلاش‌های کوبریک برای ساخت فیلم با جایی نرسید. کوبریک به سراغ چشمان کاملا بسته (1999) رفت. بعد از مرگ او، دوست اش استیون اسپیلبرگ تمامی عناصر مجزای هوش مصنوعی را به روایتی منسجم تبدیل کرد. اینکه فیلم اسپیلبرگ تا چه اندازه همان اثری است که مدنظر کوبریک بوده سئوالی است که نمی‌شود پاسخی برای آن پیدا کرد.

 

اوراق هویت آریان

استنلی کوبریک در سال 1991 امتیاز اقتباس از رمان زندگی‌نامه‌وار دروغ‌های زمان جنگ نوشته‌ی لوییس بگلی، نویسنده‌ی لهستانی‌تبار و تحصیل‌کرده‌ی هاروارد، را خریداری کرد. کتاب درباره‌ی پسری یهودی به نام مسیک بود که همراه عمه‌اش تانیا اوراق هویت غیریهودی تهیه‌ می‌کنند تا از لهستان تحت اشغال نازی‌ها فرار کنند. کوبریک، که پدربزرگ و مادربزرگ اش از اروپاییان یهودی بودند، کار نگارش فیلمنامه‌ای به نام اوراق هویت آریان براساس کتاب را شروع کرد. تونی فروین، یکی از دستیاران کوبریک از سال 1965 به بعد، درباره‌ی این پروژه می‌گوید: «کوبریک همیشه دل اش می‌خواست فیلمی درباره‌ی هولوکاست بسازد اما مشکلی در کار بود. به قول استنلی “اگر قرار باشد فیلمی بسازی که از نظر تاریخی کاملا صحیح باشد، نتیجه‌ی کار فیلمی می‌شود که قابل تماشا کردن نیست.”»

کوبریک برای نقش تانیای زیبارو جولیا رابرتز یا اوما تورمن را مدنظر داشت و بعد از مدتی یوهانا تر استیج، هنرپیشه‌ی هلندی‌تبار که با فیلم ناپدیدشدن (1988) به شهرت رسیده بود، را انتخاب کرد. کوبریک برای نقش پسربچه هم جوزف مازلو ده ساله را انتخاب کرد که در پارک ژوراسیک (استیون اسپیلبرگ، 1993) بازی کرده بود. به گفته‌ی فروین، کوبریک و گروه اش دو سال هر روز سرگرم تحقیق و برنامه‌ریزی برای ساخت فیلم بودند: «در این مدت، استیون اسپیلبرگ ایده‌ی ساخت فهرست شیندلر (1993) را پیدا کرد، کار پیش تولید را انجام داد، فیلم را ساخت و آن را به نمایش درآورد؛ در تمامی این مدت‌ ما همچنان سرگرم یادداشت‌ برداشتن بودیم.»