راهنمای سریال، شماره 256 دنیای تصویر
کسری ولایی
مجموعهی انیمیشن؟! آن هم یک انیمیشن علمی-تخیلی که در بیشتر تصاویرش ادای دین ویژهای به اعضای بدن انسان دیده میشود! در برخورد اول به نظر میرسد که چنین سریالی را نباید زیاد جدی گرفت و طرفداران اش هم از مشتی گیک و خورهی سای-فای فراتر نمیرود. اگر هنوز با «ریک و مورتی» آشنا نشده اید، بدانید که این انیمیشن کمدی در فهرست 250 سریال برتر IMDB، که به تازگی ایجاد شده، رتبهی یازدهم را دارد و در حال حاضر یکی از پربینندهترین کمدیها، نه فقط در آمریکا بلکه در سراسر دنیاست و حتی در کشور خودمان هم طرفداران زیادی دارد. همانطور که «خانواده سیمپسون» بیست و چند سال قبل به یک محصول سرگرمی سطح بالا و پدیدهای فرهنگی تبدیل شد، ریک و مورتی را هم باید جدی گرفت. اگر پخش «خانواده سیمپسونها» همزمان بود با شکلگیری موج پستمدرنیسم در سینمای جدید آمریکا و جنس تازهای از کمدی را معرفی میکرد، ریک و مورتی را هم میتوان سمبلی از متامدرنیسم در نظر گرفت.
تعریف متامدرنیسم در عرصهی سینما و نمایش کار چندان سادهای نیست. اصطلاحی که با وجود چند دهه عمر، تازه دارد در ادبیات و رسانهها بهعنوان یک جریان فرهنگی مستقل جا میافتد. با افول موج پست مدرنیسم، متامدرنیسم متولد میشود. متامدرنیسم در اصل سنتزی از مدرنیسم و پستمدرنیسم است که سعی دارد تا رویکرد مدرنیسم برای ایجاد ساختارهای تازه را با نگاه ساختارشکنانهی پستمدرنیستی ترکیب کند. در سینما هم اگر دههی گذشته را مرور کنیم، آثار چارلی کافمن در مقام فیلمنامهنویس را میتوان آغازگر جریان متامدرنیسم دانست. این نگرش در سینما وقتی پررنگتر میشود که به جریان اصلی راه پیدا میکند. انیمیشن «فیلم سینمایی لگو» و همین سریال «ریک و مورتی» نمونههای کاملی از آثار متامدرنیستی به شمار میآید که الگوی هجو و بازیافت (معنا زدایی از پدیدههای پذیرفته شده به واسطهی قراردادهای نمایشی پیشین) را به کار میگیرند تا به ساختاری دراماتیک و از قضا مومنانه (بازنمایی معنا به صورتی دیگر) برسند. البته آنچه که در عمل میبینید، برخلاف این بحثهای نظری و لفاظانه، فوقالعاده سرگرمکننده است و با کمدیهای سث روگن و اون گلدبرگ رقابت میکند. به معنای دیگر با یک انیمیشن سرحال سروکار دارید نه اثری از ترنس مالیک!
سریال اصولا بر اساس هجو «دکتر هو» و «بازگشت به آینده» شکل گرفته و پر است از شوخی با آثار شناخته شدهای همچون «سرآغاز» و فیلمهای ام.نایت شیامالان. مخاطب اصلی آن هم نسلی است که با پدیدههای مدرنی همچون جهانهای موازی، واقعیت آلترنانیو و سفر در زمان آشنایی دارد. اگرچه سازندههای سریال دنبال ساختن یک اثر علمی دقیق و بیعیب و نقص نبوده و تخیل خود را رها کرده اند تا بدون محدودیت داستان تعریف کنند. رها کردن تخیل هم در اینجا به معنای واقعی کلمه صورت گرفته. بارها و بارها در طول تماشای سریال با ایدههایی برخورد میکنید که معلوم نیست چگونه و به کدام ذهنی خطور کرده اند. مثلا اپیزود چهارم از فصل دوم سریال که بدون اغراق دستاوردی در زمینهی فیلمنامهنویسی و ایدهپردازی است، داستان گروهی از انگلهای فضایی را تعریف میکند که در قالب شخصیتهای غیرحقیقی به خاطرات انسانها نفوذ میکنند و تکثیر میشوند. فرد آلوده هم نمیتواند وجود این انگلها را تشخیص دهد، چون دچار خاطرات ساختگی شده!
کار با شوخیهای دیوانهوار و ایدههای نبوغآمیز به پایان نمیرسد. شخصیتهای اصلی سریال، به ویژه خود ریک، واقعا جذاب اند. شکل دادن جهانبینی باورمندانه حول یک شخصیت مرکزی ناباور، الگویی است که برای موفقیت به هوش و ظرافت زیادی نیاز دارد و تا به اینجا که در سریال جواب داده. علاوه بر این، ریک و مورتی پر است از بحثهای جدی و سنگین دربارهی دنیای امروز، از مسئولیتهای فردی و زندگی مشترک گرفته تا سیاست و الهیات. آن هم در شرایطی که به هیچ وجه حاضر نیست که برای مطرح کردن ایدهها و حرفهای جدیاش، از شوخی و دیوانهبازی دست بردارد.
اگر با ژانر علمی-تخیلی و کمدیهای رکیک (سریال از این نظر خیلی هم رادیکال نیست و در درجهی سنی با سیتکامهای پربیننده برابری میکند) میانهای ندارید یا حتی همان «خانواده سیمپسون» هم به نظرتان چیز دندانگیری نیست، طبیعتا این مجموعهی انیمیشن هم برای تان جذابیت چندانی نخواهد داشت. در غیر این صورت ماجراجوییهای دانشمند دیوانه و نوهی سبکسرش حسابی گرفتارتان میکند.