فرنوش زارع
تکتک رویدادها، همهی رفتارها، جملات و جزییات همه اتفاق میافتند که به کارکردی برسند. از کوچکترین نگاهها گرفته تا مهمترین اتفاقات. میشود به «بازی تاج و تخت» انگ مهندسی بودن زد؛ دقت و حسابشدگی در ریزترین جزییات، احساس وجود دست خالق در پشت صحنهی قصه و این که پس از مشاهدهی هر نمایی باید دنبال کارکرد آن گشت که کجا و کی قرار است تاثیرش را بر روند قصه بگذارد. اما زمانی که با اثری به حجم «بازی تاج و تخت» یعنی نزدیک به شصت و پنج ساعت قصه طرفیم قضیه کمی فرق میکند.
قطعا یکی از دستاوردهای مهم سریال «بازی تاج و تخت» با کمک منبع اقتباسش «نغمه و یخ و آتش»، تغییر شخصیت جیمی لنیستر از ابتدای سریال تا به امروز است. جیمی در ابتدا یک لنیستر مغرور و از خود راضی است که به شخصیتی اصولگرا و اخلاقمدار تبدیل میشود. شخصیتی که ننگ خیانتکاری به شاه دیوانه را بر دوش میکشد. او همان کسی است که براندون استارک را از بالای برج به پایین انداخت اما به تدریج تبدیل شد به زخم خوردهی با شرافتی که سمبل بیشرافتی وستروس است. سیر دقیق تحول این شخصیت زمانی به نقطهی ثبات میرسد که شخصیت مهمترین مهارت و تواناییاش را از دست بدهد. جیمی که یکی از بزرگترین مبارزان تمام وستروس بود دستش را از دست داد. همین از دست دادن دست باعث تغییر گزافی در شخصیتش شد. یادمان نرود که در هر قصه و داستانی همدردی زمانی اتفاق میافتد که شخصیت به حداکثر آسیب پذیری برسد. سریال آنقدر به جیمی لنیستر نزدیک شده است تا از او شخصیتی شرافتمند نمایش دهد اما او باز هم مجبور به سرنوشت تلخ خودش است. نه توانسته برای بچههایش پدر باشد و نه میتواند مانند یک پدر برایشان سوگواری کند. با اینکه میداند به احتمال زیاد به دنریس تارگرین خواهد باخت اما مجبور است در کنار خواهرش بماند. جیمی لنیستر تنها عامل پیچیدگی درام سریال در جنگ بین دو ملکه است. تنها شخصیتی که ویژگیهای قهرمانی دارد اما در طرف شرور ماجرا یعنی خواهر دیوانهاش قرار گرفته.
چهارمین قسمت فصل هفتم «بازی تاج و تخت» دیگر سیّاسی قسمت سوم را ندارد. اینجا برای اولین بار دنریس تبدیل میشود به آنچهی که باید باشد. فصل هفتم از نیمههایش رد شده و سریال کم کم در حال رو کردن دستش برای اکشنهای نفس گیرش است.
قسمت پنجم اما حکم آرامش پیش از طوفان را دارد یک مقدمه چینی برای قسمتهای انتهایی فصل. آرام داستانها را به جلو میبرد تا کم کم برسیم به دو سه تا گره گشایی نفسگیر دیگر. جدا از این که چنین چیزی را دوست داشته باشیم یا نه، «بازی تاج و تخت» مدرنتر و پیچیدهتر از یک حماسهی خیر و شری است و همین نکته همانقدر که میتواند باعث جذابیتش شود همانقدر هم علت برخی از طفرهروی هایش است. آر آر مارتین مانند مرشد معنویاش، تالکین، جبههی بد قصهاش را آنقدر نیرومند گرفته که توسط یک یا دو نفر به زانو در نمیآید. پس تمام شخصیتهای اصلی باید تاثیرشان را روی اتفاقات اصلی بگذارند، همه باید در اتفاقات مهم سهم داشته باشند. یکی از شخصیت هایی که در فصل هفتم قسمت به قسمت بر اهمیت نقشش در جهان «بازی تاج و تخت» بیشتر میشود سم تارلی است. یک نرد کتاب خوان که از نظر خانوادهی جنگاورش بیخاصیت است اما اراده و ثابت قدمیاش ما را یاد یک سم دیگر مياندازد، سم وایز گمجی که به اندازهی فرودو در سرنوشت سرزمین میانه سهم داشت.