کسری ولایی
بحث امروز و امسال نیست، مدتها است که تب بازگشت به دههی هشتاد میلادی بالا گرفته و به نوعی یک دوربرگردان ظریف فرهنگی به چند دههی قبل را شاهدیم. از نحوه پوشش و فضای قطعات جدید موسیقی بگیرید تا موج بازسازی و اقتباس از محصولات موفق و تاثیرگذار آن دوران. تا جایی که فونتها، بیتهای موسیقی و حتی بافت تصویری خیلی از آثار دهه هشتادی، به دلیل استقبال و کاربرد گسترده، به صورت پیشفرض به اکثر نرمافزارهای حرفهای مرتبط اضافه شده. میشود گفت که دلیل عامش همانا جبر ناخواستهی تکرار همیشگی تاریخ به شکلها و رنگهای مختلف است و دلیل خاصش رسیدن عرصه به دست بچههای آن دوره. نسلی که جهان را به واسطهی محصولات سرگرمی آن سالها کشف و درک کردهاند حالا خودشان دارند برای امروزیها محتوا تولید میکنند. مثلا سال پیش نتفلیکس با سریال دهه هشتادی چیزهای عجیب تابستان را فتح کرد. سهمیه رِتروی امسال هم رسیده به گِلُو، مخفف «بانوان زیبای کشتیگیر» که به فارسی میشود «بَزَک»!
در تابستان نهچندان گرم استودیوهای هالیوودی و در میان دهها فیلم و سریالی که هنوز درست و حسابی دیده و بررسی نشدهاند، البته توسط ما که حاشیهنشیان صنعت سرگرمی به حساب میآییم!، گِلُو تا به اینجا کشف درجه یک سال است. یکی دیگر از همان محصولات نتفلیکس که در اولین برخورد با آن مطمئن میشوید به میزان قابل توجهی واجد کیفیت «رَد دادگی» است! چه در ایدهپردازی و چه در اجرا. ماجرا با الهام از مستند نسبتا جدیدی ساخته شده که به شکلگیری یک شوی تلویزیونی در سالهای ابتدایی دهه هشتاد میپردازد، یعنی همین شوی «گِلُو» که آغازگر مسابقات کشتی کچ بانوان بوده. یک تهیهکننده نوشکفته و بچهننه به سرش میزند که یک شوی تلویزیونی با محوریت کشتی بانوان راه بیاندازد. پس میرود به سراغ یک کارگردان کلهخر و درب و داغان دهه هفتادی و یک لشگر از بازیگران واخورده که در حسرت یک نقش کوتاه، صبح تا شبشان را در دفترهای استعدادیابی میگذرانند. شوخی شوخی این ایده مسخره جدی میشود و تا جایی پیش میرود که تمام عوامل زندگیشان را میگذارند پای همین برنامه.
خیلی راحت میتوانید گِلُو را بگذارید کنار فیلمهای و سریالهای زنانهی چند سال اخیر و با موج فمینیسم نوین هالیوود جمعش کنید؛ آثاری که سعی دارند به جنبههای معمولا نادیده گرفته شده از مفهوم زنانگی در دل درام رسمیت ببخشند. یا اصلا میتوانید سریال را بهعنوان یک بازخوانی غیرمستقیم از فضای اجتماعی و سیاسی دهه هشتاد تماشا کنید و به ارجاعات ریز و درشت ریگانیاش حسابی بخندید. اما فراتر از تمام اینها، گِلُو روایتی است از مبارزه برای بقا و در عین حال تلاش برای کشف جوهره درونی. این که چطور میشود از آسیبپذیری و زخمهای تکراری به قدرت و اراده رسید. لشگری از کتکخورها روزنهای پیدا میکنند که از طریق آن میتوانند به کتک خوردنهای همیشگی از روزگار معنا ببخشند و با هر چنگ و دندانی که شده نمیگذارند تا این روزنه دوباره به رویشان بسته شود. دختران زخم خوردهای که یاد میگیرند تا خود واقعیشان را با تمام دردها و نفرتها بپذیرند و در روایت زندگی همان نقشی را بازی کنند که باید، حتی اگر این نقش آمیخته به ترس و نفرت باشد. به هر حال این یک قصه موفقیت است که قهرمانش وقتی لبخند پیروزی میزند که میتواند در هیبت یک کمونیست ضدمردمی حرص تمام آمریکاییهای نشسته پای تلویزیون را در بیاورد!
این الگوی مبارزه برای بقا و تلاش برای کشف واقعیت درونی در دیگر آثار موفق امسال هم به چشم میخورد. نگهبانان کهکشان: جلد دوم یکی از محصولات کنجکاویبرانگیزی بوده که توانسته موفقیت همهجانبهی فیلم اول را تا حدود زیادی تکرار کند. تماشای ساختهی جیمز گان در سال 2014 شبیه جوک معروف اسب سخنگویی است که برای استخدام به سیرک میرود. نگهبانان کهکشان فیلمی بود که در دستهی قهرمانان عوضیاش یک راکون سخنگوی جامعهستیز و یک درخت فضایی کندذهن حضور داشتند و در تمام مدت نمایش، تماشاگر با خودش فکر نمیکرد دارد فیلمی میبیند که دو تا از شخصیتهای اصلیاش یک راکون سخنگو و یک درخت کندذهن هستند!
تماشای قسمت دوم مثل دوباره شنیدن همان جوک اسب سخنگو است؛ همچنان کار میکند ولی مسلما مخاطب به اندازه دفعه اول تحت تاثیر قرار نمیگیرد. گان این بار عامدانه بیخیال خطکشیهای مدرسهای درباره شخصیتها و سیر قصهاش شده تا بتواند از نظر بصری به ترکیب عظیم و دیوانهوارتری برسد. در میان حجم زیادی از ایدههای هذیانی، چیزی که ممکن است گم بشود و به چشم نیاید جانمایه داستان است؛ روایت مشنگواری از اسطوره یونانی پدر-پسر که میشود تعمیمش دارد به رابطهی ازلی و ابدی انسان و هستی. این که وجود داشتن یعنی قربانی هستی شدن یا فرصتی برای بخشیدن معنای تازهای به آن؟
اگر وسط کار حوصلهتان به چرخدندههای داستان گیر نکند، یک شهربازی تمام عیار و فینالی به غایت تاثیرگذار در پرده سوم فیلم انتظارتان را میکشد. مجموعه نگهبانان کهکشان همچنان بهترین خوانش سینمایی از جهانی است که استن لی و جک کربی با ذهنیات غریب خودشان در مارول دههی شصت خلق کردهاند و هرچه هم بگذرد بهعنوان الگوی بلاکباسترسازی رسمیت بیشتری پیدا میکند. یکی دیگر از نقاط مشترک مولفان تازهوارد امروزی همین است؛ در سالهای کودکی و نوجوانی شیفتهی بزنبهادرهای شکستناپذیر بودند در حالی که بقیه آنها را به چشم خورههای بدبخت و شکستخورده میدیدند. پس مخلوقاتشان کتکخورهای نادیده گرفته شدهای از آب در آمد که در تقابل با مشتهای روزگار یاد میگیرند چطور به خودشان ایمان بیاورند و این مهمترین هدیه آنها به مخاطبان نسل امروز است. نسلی که به ترانه مومن (Believer) از گروه Imagine Dragons گوش میدهد.
منتشر شده در روزنامه هفت صبح