بایگانی‌ها

قاچاق کوکائین از کلمبیا، پیاده‌روی طولانی در نیویورک

قاچاق کوکائین از کلمبیا، پیاده‌روی طولانی در نیویورک
قاچاق کوکائین از کلمبیا، پیاده‌روی طولانی در نیویورک

کسری ولایی

 

هنر بخشیدن، فراموش کردن، دوست داشتن و البته کمی هم تحمل!

خانواده‌ای از هم پاشیده که در اثر یک حادثه کنار هم قرار می‌گیرند، شکست‌ها و دردهای گذشته را مرور می‌کنند و در دل بحران می‌فهمند که چطور باید واقعیت وجودی خودشان را بپذیرند و قدرِ بودن را بدانند. این داستان تازه‌ نیست؟ معلوم است که تازه نیست. هرکس حداقل ده تا فیلم به زبان‌های مختلف با چنین سوژه‌ای تماشا کرده. فیلم‌هایی که در آن اتفاق خاصی نمی‌افتد، شخصیت‌ها بغض می‌کنند، داد می‌زنند و آخرش سر یک میز می‌نشینند و با هم غذا می‌خورند. با این حساب چرا باید بنشینیم و فیلم جدید نوا بامبک را تماشا کنیم؟ همیشه قرار نیست که فیلم ببینیم یا کتاب بخوانیم تا از زندگی واقعی‌مان فاصله بگیریم. بعضی وقت‌ها در داستان‌ها دنبال انعکاسی از خودمان می‌گردیم و درمانی برای دردها.

ماجرا درباره خانواده‌ای است با ظاهری دوست‌داشتنی و  باطنی لت و پار. پدری که در راه رسیدن به رویایش تلف شده و هیچ‌وقت نتوانسته از برچسب یک هنرمند کم‌‌مایه و بی‌نام و نشان فرار کند. در عوض تمام عمر حرصش را سر بچه‌ها خالی کرده و خانه‌اش تبدیل شده به موزه افتخارات نداشته. سایه این پدر همیشه مثل پتک بر سر بچه‌ها بوده و هرکدام را به شکلی بدبخت کرده. حالا همه رفته‌اند پی کارشان و کسی حوصله خانه پدری را ندارد. وقتی که پدر غرغروی خانواده در بیمارستان بستری می‌شود و برای اولین بار نوبت به نمایشگاه انفرادی از مجسمه‌هایش می‌رسد، بچه‌ها مجبور اند که کنار هم بودن را دوباره تجربه کنند. عقده‌های قدیمی و ترس‌های امروزی رو‌به‌روی هم قرار می‌گیرد و همه از خودشان می‌پرسند که تا کی قرار است بچه‌ی شکست‌خورده و زیرسایه باقی بمانند؟

کل قصه همین است. اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ای نمی‌افتد. تصویرسازی حیرت‌انگیزی در کار نیست و کسی دیالوگ‌های آنچنانی نمی‌گوید. چند نفر مدام دارند با هم حرف می‌زنند که البته نباید تعجب کنید. همان‌طور که در روایت اوزو از طبقه متوسط ژاپن سکوت و ایستایی عنصر کلیدی است، حتما می‌دانید که وقتی با یک خانواده اهل بروکلین سر و کار دارید همه‌شان از قبل رادیو قورت داده‌اند! در عوض «داستان‌های مایروویتز» فیلم جزئیات و لحظه‌ها است و از جایی به بعد فراموش می‌کنید که آدام سندلر، بن استیلر و داستین هافمن در قاب ایستاده‌اند. (مثلا یکی از صحنه‌های خاص فیلم جایی است که سندلر در کمال شرمندگی سگ پدرش را بیدار می‌کند تا خودش به جای او روی کاناپه بخوابد!)

روایت کردن داستان‌ آدم‌های معمولی و ماجراهایی که همه تجربه‌اش کرده‌اند کار ساده‌ای نیست. چیزی که باعث می‌شود خود اثر هم میان‌مایه و متوسط نباشد درک و تجربه‌ی زیستی متفاوتی است که می‌تواند به مخاطبش زاویه‌ی تازه‌ای را از موقعیت موجود نشان بدهد.  مسلما در میان تماشاگران «داستان‌های مایروویتز» کم نیستند کسانی که همچون بچه‌های پیر قصه میان بیرون رفتن از خانه پدری و باقی ماندن زیر سقف امن آن گیر افتاده‌اند. همه‌ی ما در بخشی از وجودمان ترک‌هایی از شکست‌‌های ریز و درشت را پنهان کرده‌ایم و به در و دیوار زده‌ایم تا خودمان را ثابت کنیم. اگر این حرف‌ها برایتان معنا دارد، از تماشای «داستان‌های مایروویتز» پشیمان نمی‌شوید.

پول کثیف، به مقدار لازم

این را می‌شود به‌عنوان یک قانون ثبت کرد؛ هروقت در فیلمی دیدید که شخصیت اصلی دارد دسته‌های اسکناس صد دلاری را می‌چپاند توی چمدان و نمی‌داند با خروارها پول نقد بادآورده چه کار کند، مطمئن باشید که با فیلم جذابی طرف اید که حداقل برای یک بار هم که شده باید تماشایش کنید. این جذابیت در تماشای دوباره هم جواب می‌دهد؟ بستگی دارد که سرنوشت پول‌ها چه ‌باشد! «ساخت آمریکا» داستان آدمی را تعریف می‌کند که بخش عمده‌ای از زندگی‌اش را میان پول، کوکائین و اسلحه غلت زده و هم‌زمان با سازمان سیا، اف‌بی‌آی، اداره مبارزه با مواد مخدر، کاخ سفید، دادگاه فدرال، کارتل مواد مخدر مدئین، مبارزان آزادی‌خواه نیکاراگوئه، نوریِگای دیکتاتور، نوچه‌های پابلو اسکوبار و البته خانواده همسرش درگیر بوده و بیشتر عمرش را هم روی هوا گذرانده!

فیلم برگرفته از زندگی بری سیل است. خلبانی که برای سیا ماموریت‌های مخفی انجام می‌داد؛ آدم خرده‌پایی که برای کارهای کثیف و غیرقانونی کله‌گنده‌های دولتی استخدام می‌شود، آن‌قدر پول در می‌آورد که به مرز انفجار می‌رسد و وقتی که گند قضیه در می‌آید اولین کسی است که گیر می‌افتد. داستانی که هنوز آشنا به نظر می‌رسد و مشابه‌اش بارها به گوشمان خورده. موقعیت‌های حقیقی فیلم شبیه صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای است که قبلا در «صورت زخمی»، «رفقای خوب»، «کازینو» و حتی «فارست گامپ» دیده‌ایم و نسل آی‌ام‌دی‌بی با آنها شیفته و مفتون سینما شده‌اند. اما زمانه تغییر کرده. امروز مردم ترجیح می‌دهند که بنشینند پای تلویزیون و چنین داستانی را با آب و تاب و عمق بیشتر در نت‌فلیکس تماشا کنند. برای همین «ساخت آمریکا» حتی با وجود تام کروز خیلی راحت در میان فیلم‌های روی پرده گم می‌شود.

اصلا عاملی که باعث می‌شود از همان اول ماجرا را باور کنید و با بری سیل همراه شوید تام کروز و پرسونایی است که از او سراغ داریم. فکر کنید که قرار باشد تام کروز تبدیل بشود به یک آدم معمولی که باید مثل کارمندها صبح به صبح سر کارش حاضر شود و کارت بزند، نگران بیمه‌ باشد و برای آینده خانواده‌ پس‌انداز کند. معلوم است کسی که بارها دنیا را نجات داده تنش می‌خارد برای دردسر. به همین سادگی تمام کله‌خر بازی‌های بری سیل و موقعیت‌های دیوانه‌وار فیلم را باور می‌کنیم. مشکل اصلی «ساخت آمریکا» جایی است که نمی‌داند میان نمایش پسری که حاضر است پای ماجراجویی همه چیز را به خطر بیاندازد و روایت داستان‌های ناگفته از آمریکای دهه هشتاد باید به کدام سمت برود. پس همه چیز در میانه گیر می‌کند و ما هم مانند بری سیل ترجیح می‌دهیم که با قطار سریع و بدون توقف حوادث فیلم پیش برویم و منتظر می‌مانیم تا موقعیت‌های جذاب و جذاب‌تر  پشت سر هم از راه برسد.

قانون چمدان پر از دلار در مورد «ساخت آمریکا» هم جواب می‌دهد اما  تماشای دومی هم در کار خواهد بود؟ مطمئنا وقتی که فیلم تمام می‌شود، دوست دارید تا بیشتر از آنچه که دیده‌اید درباره‌ی آمریکای ریگان و پشت‌پرده‌اش بدانید و از این که قصه مانند هواپیمای بری زمین همواری را برای فرود پیدا نمی‌کند راضی نمی‌شوید. بیایید فعلا روی همین یک بار تماشای فیلم و تجربه خوش‌ریتم و سرحال آن حساب باز کنیم.