بایگانی‌ها

کشف جهان از پس چشمان یک کودک

کشف جهان از  پس چشمان یک کودک
کشف جهان از پس چشمان یک کودک

دبورا یانگ، هالیوود ریپورتر

ترجمه: امین مبینی

دنیای خیال‌انگیز یک دختر 9 ساله به‌شکلی باشکوه در فیلم طولانی، اما جذاب «نفس» به‌تصویر درآمده است. فیلمی به نویسندگی و کارگردانی نرگس آبیار که می‌تواند در کنار فیلم‌های بزرگانی چون کیارستمی، پناهی، نادری و مجیدی، جای خود را بین فیلم‌های به‌یادماندنی‌‌ سینمای ایران درباره کودکی باز کند. نماهای نقطه‌نظر فیلم نشان از هوشمندی فیلمساز زن دارد و در کنار آن نقش‌آفرینی خیره‌کننده ساره نورموسوی به‌عنوان شخصیت پرشور اصلی (دختری بدون مادر به نام بهار) لذت تماشای اثر را افزون می‌کند.

فیلم که به‌عنوان نماینده‌ی رسمی ایران برای رقابت در رشته بهترین فیلم خارجی زبان جوایز اسکار حضور یافته است، پیش از این جوایز معتبری نیز بدست آورده است. از جمله این موارد می‌توان به جایزه بهترین کارگردان از جشنواره شب‌های سیاه تالین و فستیوال زنان ونکوور و همچنین دریافت نشان تقدیر در بخش افق ملی جشنواره بین‌المللی فیلم فجر اشاره کرد. اگرچه موضوع فیلم درباره کودکی است، اما فقط مخاطبان بزرگسال می‌توانند فاصله‌ی اندوهناک بین آن‌چه بهار می‌فهمد و واقعیت ظالمانه جهان بیرون را درک کنند.

آبیار که پیش از این رمان‌نویس و مستندساز بوده است، دو فیلم داستانی هم کارگردانی کرده است: «اشیاء از آن‌چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌تر است» درامی درباره یک زوج متاهل و «شیار 143» که حول یک تراژدی در زمان جنگ ایران-عراق می‌گردد. شهرت رو به افزایش او احتمالا به بیشتر دیده شدن «نفس» کمک خواهد کرد. با استفاده از انیمیشن‌های ساده خطی و سبک واقع‌گرایانه در بازیگری و فیلمبرداری، او توانسته احساس زندگی بین سال‌های 1977 تا دهه هشتاد میلادی در ایران را منتقل کند؛ سال‌های بیرون راندن شاه، انقلاب اسلامی و جنگ ویران‌گر با عراق.

داستان توسط خود بهار روایت می‌شود که صدایی آرام، دکلمه‌وار و بی‌نفس دارد و ما او را در خلسه‌ای لذت‌جویانه و بی‌کلام می‌بینیم که او را به دور خودش می‌چرخاند و به هیجان پرشعفی از نبردهای بالشی با برادران و خواهرانش و پخش شدن پرهای داخلش در آسمان متصل می‌شود. تصویری که یادآور فیلم سرکشانه «نمره اخلاق صفر» ساخته ژان ویگو است.

خانواده فقیر او در نقطه‌ای نامعلوم خارج از تهران زندگی می‌کنند. جایی که کودک برای رسیدن به مدرسه از میان کوه‌های پر از برف و باران عبور می‌کند. بهار و برادرش و عموزاده‌ها نزد غفور، پدر خوش‌مشرب بهار بزرگ می‌شوند (با حضور جذاب و غیرمنتظره مهران احمدی) که راننده کامیون است و شب‌ها برایشان غذا می‌پزد. مادربزرگ بچه‌ها اما سخت‌گیر است؛ پیرزنی چشم عقابی (با بازی پانته‌آ پناهی‌ها)  که نسبت خونی با بچه‌ها ندارد و زن دوم پدربزرگ خونی آن‌هاست. او با کوچک‌ترین شیطنتی، بهار را با لفظ «خدا بکشدت!» نفرین می‌کند. او به تنهایی دربرگیرنده همه جنبه‌های نگاه تیره جامعه به زنان است؛ تا جایی که کتاب خواندن را برای ذهن دخترها نامناسب می‌داند. او اما در عین‌حال دژ مستحکم عشق و محبت است. پناهی‌ها برای بازی در این نقش توانست جایزه بهترین بازیگر زن را در جشنواره فجر به دست آورد.

داستان فیلم به‌صورت اپیزودیک روایت می‌شود و فاقد ضرباهنگ مستحکمی است. برای همین ممکن است در لحظاتی کمی ملال‌آور به‌نظر بیاید. وقایع بدون هرگونه تاکید به نمایش در می‌آیند و رها می‌شوند. مانند علاقه یک‌طرفه بهار به همکلاسی‌ پرافاده‌اش ایرج. ما می‌فهمیم که ایرج از این‌که پس از بهار نمره دوم کلاس را به دست می‌آورد عصبانی است، اما دخترک کوچک‌تر از آن است که این را بفهمد.

زندگی بار ترکیبی است از سختی، تفریح و لذت، قضاوت درباره پدیده‌ها و احساساتی که ساره نورموسوی کوچک آن را با روانی و استحکام عجیبی در نقش بهار بروز می‌دهد. موهای او که همیشه گوریده و درهم است، نشانه‌ای است از غریزه وحشی و رام‌نشده دخترک که او را قوی و مقاوم می‌سازد تا بر مشکلات چیره شود. پدر او که آسم دارد، موهایش را به سبک بیتل‌ها درست کرده، با این توجیه که سامسون هم موهایش بلند بود و همین او را قدرتمند می‌ساخت. با این‌حال او قبل از رفتن به جبهه موهایش را کوتاه می‌کند. پدر زمانی هم توسط ببری خان، بزرگ قبیله کولی‌ها (با نقش‌آفرینی بازیگر کهنه‌کار جمشید هاشم‌پور) از غرق‌شدن در رودخانه نجات یافته بود و علی‌رغم تکذیب مادربزرگ، از آن زمان این دو با هم دوستی نزدیکی پیدا کرده بودند. «نفس» یکی از معدود فیلم‌های ایرانی است که تصویری واقعی و طبیعی از زندگی کولی‌ها در آن به نمایش گذاشته می‌شود و از قضاوت‌های محلی یا اخلاقی در ان خبری نیست.

پدر همچون دیگر روستاییان، مخالف حکومت سرکوبگر شاه است و برای عزل او و ورود آیت‌الله خمینی به کشور جشن می‌گیرد. وقتی صدام حسین به ایران حمله می‌کند، غفور در ارتش ثبت‌نام کرده و خانواده را نزد فامیلش در یزد می‌فرستد؛ چیزی که برای بچه‌ها مثل یک پیک‌نیک بی‌وقفه است و فقط دشواری‌های بهار در یادگیری قرآن کمی آن را تلخ می‌کند. تمام این وقایع حساس در تاریخ ایران و انقلاب و جنگ، بچه‌ها را شدیدا تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. با فرودآمدن نخستین بمب، خانواده به سرعت به زیرزمین خانه همسایه می‌رود تا پناه بگیرد. بهار با تجربه این وقایع در دنیای ذهنی خود بیشتر فرو می‌رود و شروع به کشیدن نقاشی و خواندن کتاب‌های مخصوص بزرگسالان می‌کند. کتاب‌هایی مثل «برده‌داری در قرن بیستم» که او در نقاشی‌های کودکانه خود نیز آن را می‌آورد. دوباره، انگار منظور فیلمساز این باشد که چگونه معصومیت می‌تواند محافظی باشد در برابر خشونت‌های مهیب زندگی واقعی. فقط در سکانس پایانی است که آبیار این پرده را به کلی کنار می‌زند.

از جمله لذت‌های تماشای فیلم باید به فیلمبرداری مدرن و پرتحرک ساعد نیک‌ذات نیز اشاره کرد که با نمایش رهایی حیرت‌آور چشمان کودک، شکوه بهترین‌ آثار دهه هفتاد و هشتاد میلادی را بازتفسیر می‌کند. این رئالیسم ویژه وقتی اهمیت بیشتری می‌یابد که یه‌یاد آوریم تقریبا هیچ نشانه‌ای از اسلام و مسجد و مذهب در فیلمنامه نیست و شیوه تصویربرداری به‌نوعی آن را جبران می‌کند. به صحنه آغازین فیلم توجه کنیم: نمایی از ساختمان‌ها از بالا که تداعی‌کننده نگاه خداوند به روستای میان بیابان است. همین نما در پایان، منتها با چرخش کامل، بارش باران را نشان می‌دهد؛ شاید به مثابه باریدن اشک‌ها از آسمان بر قبری تازه.