حسین جوانی
از سختترین و در عینحال لذتبخشترین کارهای دنیا، مطالعهی آثار نویسندگانیست که بههر نحو و دلیلی در مقطعی از زندگیشان با کانونهای مذهبی دچار مشکل شدهاند. موضوع بر سر نزدیک شدن آنها بهخط قرمزها و یا حتا جسارتشان در این عبور از محدودیتها نیست. مسئله تسلط آنها بهمفاهیمیست که کانونهای قدرت مذهبی از آنها برای کنترل تودهها استفاده میکنند. بهزبان سادهتر آنها رازدانانی هستند که اصل اساسی روشنفکری را نقض کردهاند و چیزی را با مردم در میان میگذارند که شاید فهم و همراهی با آن برای عامهی مردم مناسب نباشد. بهعنوان مثال فهم اینکه در دنیا دو نیروی خیر و شر وجود دارد و بسط آن بهشکلی که هر قطب را یک نماد رهبری کند، موضوعی بهشدت جااُفتاده در میان مردم است، اما دست گذاشتن بر این موضوع که در نهاد هر انسانی نیرویی هست که در ناخودآگاهِ خود، شر را میستاید، چیزی نیست که بهراحتی بتوان از آن گذشت. باری، گراهام گرین، نویسندهی مشهور انگلیسی چنین نویسندهایست. گرین که برای رمان معروفش،قدرت و افتخار، با کلیسا درگیر بوده، رمانهایی با موضاعات انسانشناسانه مینویسد. داستان انسانهایی که درگیر انتخاب میان خیر و شر هستند و کارشان برای انتخاب میان خیرِ بیخاصیت و شرِ جذاب چندان هم ساده نیست.
مردِ سوم عنوان داستانیست که گرین برای آنکه بتواند از روی آن فیلمنامهای اقتباس کُند نوشته و خود معترف است فیلمِ حالا دیگر کالت ساخته شدهی مردِ سوم(کارول رید – 1949)، از خود داستان بهتر از آب در آمده. آنچه داستان را برای آنها که بارها فیلم را دیدهاند جذاب میکند لحن انگلیسی داستان است. یعنی همان چیزی که یکی از شخصیتها بهشوخی از آن بهعنوان روحیات آنگلوساکسون یاد میکند.
داستان در سالهای اشغال وین و ادارهی آن توسط چهار کشور مختلف اتفاق میاُفتد و ما ماجرایی مواجههی یک نویسندهی انگلیسی با مرگ یکی از دوستان نزدیکاش را از زبان بازرس این پرونده میشنویم. تعریف کردن ماجراهای اتفاق اُفتاده برای کسی دیگر که از زبان سوم شخصی حاضر و تاثیرگذار در داستان روایت میشود باعث گردیده جو غالبِ شک و تردید در داستان، شکل پیچیدهای بهخود بگیرد. ما خوانندگان نیز شکهای جدیدی برای خود میسازیم که ماجراها را به شکلی ساختگی در ذهنمان پیش ببرند. به همین دلیل، داستانِ کم حجمِ مردِ سوم، انرژی زیادی از شما خواهد گرفت. گرین هم آنقدر زیرک است که در میان دیالوگهای خلاقانه و توصیفهای سادهاش از موقعیتها، چنین جملههایی را جا بدهد: «ذهنش درست مثل دایره میچرخید: از عشق تا شور و دوباره بر میگشته و این بار از ایمان تا بدبینی».
مقدمه و موخرهی مترجم که در ابتدا و انتهای کتاب رخ نمایی میکنند بهشکل جداگانه مقالات خوانندی جذابی هستند که گواه علاقهی آزرم بهگرین است. اما آنچه مسئله را از سطح یک فهم ساده، بهزیستن در کالبد یک متن ارتقاء میدهد چنین جملاتی هستند:« [مرد سوم] داستان و فیلمیکه ، شاید، تکلیفِ آدم را با خودش روشن میکند و نشان میدهد زیر این آفتاب عالمتاب هیچ چیز قطعیتر از این نیست که آدم گاهی( یا همیشه؟) باید گوشهی تنهایی خود(خلوتِ خود) را تاب بیاورد و بههیچ کس اعتماد نکند»