ترجمه: آناهیتا منجزی
فیلم «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» به کارگردانی مارتین مکدونا در هفتادوپنجمین مراسم گلدن گلوب بیشترین جوایز را به خود اختصاص داد. این فیلم داستان مادری را روایت میکند که دخترش مورد تجاوز قرار گرفته و به قتل رسیده و زمانی که متوجه میشود پلیس نسبت به پیگیری این پرونده قتل بیتفاوت است، شخصاً وارد عمل میشود تا بتواند عدالت را اجرا کند. مکدونا در گفتوگویی با اسکرین دیلی درباره فیلم تازهاش صحبت کرده است. در ادامه بخشهایی از این گفتوگو را میخوانید.
این ایده که شخصیت اصلی «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» یک زن قدرتمند باشد، چطور به ذهنتان رسید؟
در نمایشنامههایم شخصیتهای زن قدرتمند زیادی نوشته بودم، اما در مورد فیلمها این کار را انجام نداده بودم. اهالی سینما و سینماروها فقط فیلمهای شما را به یاد میآورند، بنابراین به نظر میرسد کسی نمیدانست من میتوانم شخصیت زن خوب و باورپذیر هم بنویسم. با خودم فکر کردم باید این وضعیت را تغییر بدهم. سعی کردم نه فقط یک شخصیت اصلی زنِ خوب و درست، بلکه یک کاراکتر بسیار خاص و متفاوت خلق کنم. بنابراین یک بخشش این بود. علاوه بر این، تقریبا 20 سال پیش، زمانی که با اتوبوس به سمت یکی از ایالتهای جنوبی میرفتم، چیزی دیدم شبیه آنچه در این فیلم روی بیلبوردها نوشته شده بود. به سرعت از کنار این تابلو عبور کردیم و این تصویر در ذهنم ماند.
چیزی که دیدید چقدر شبیه تابلوهایی بود که میلدرد نصب میکند؟
خیلی شبیه بود؛ به ویژه نحوه مخاطب قرار دادن پلیسها و توضیح دادن درباره جرم. هرگز نتوانستم بفهمم اصل ماجرا چه بوده و کجا اتفاق افتاده، اما حدس زدم که نصب آن تابلو باید کار یک مادر باشد و به این ترتیب شخصیت میلدرد شکل گرفت.
شما به سفرتان با اتوبوس به سمت ایالتهای جنوبی اشاره کردید. به ایالتهای به اصطلاح «قرمز» زیاد سفر میکردید؟
بله، به ویژه طی دو سال گذشته. زمانی که مطمئن نبودم کجا باید این فیلم را فیلمبرداری کنیم، اینطرف و آنطرف زیاد میرفتم؛ از میزوری تا کلرادو و نیومکزیکو و همچنین آلاباما، میسیسیپی، جورجیا و اوهایو. از آنجایی که من عاشق فیلم دیدن، به خصوص تماشای فیلمهای آمریکایی دهه 1970 هستم، به هر شهر کوچکی که حال و هوای سینمایی داشته باشد میروم، به حرفهای مردم گوش میکنم و با دقت به هر چیزی که در اطرافم وجود دارد نگاه میکنم. هر چه قدر بیشتر این کار را انجام بدهید، کمتر درباره ایالتهای «قرمز» و «آبی» و تمام این تقسیمبندیها قضاوت میکنید. قطعا این فیلم درباره هیچکدام از این آدمها در این شهر کوچک قضاوت نمیکند. «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» به هیچوجه یک نقد بدبینانه به شیوه اروپایی درباره آمریکا نیست.
در روایت این داستان ایجاد تعادل بین موقعیتهای کمدی و دراماتیک چقدر سخت بود؟
در اصل، این کار بر عهده بازیگران است، بنابراین فقط باید مطمئن شوید که با بهترین بازیگران موجود کار میکنید و تنها وظیفه شما به عنوان کارگردان این است که مراقب باشید همه چیز درست پیش برود. در مورد این فیلم نیازی نبود مدام این بازیگران را راهنمایی کنم، به این دلیل که همه آنها خوب بودند و ما یک ماه پیش از فیلمبرداری درباره فیلمنامه صحبت کرده بودیم.
هر سه بازیگر شما، هم در موقعیتهای کمدی و هم در موقعیتهای دراماتیک، بسیار خوب و توانا بودند.
البته شِگردش این است که تا جایی که امکان دارد در عین شوخ بودن با ظاهری جدی بازی کنید. فرانسیس در تمام لحظات فیلم جدی است. فکر میکنم در کل فیلم دو بار لبخند میزند. سم در موقعیتهای کمدی بیشتری قرار میگرفت؛ دو سه صحنه را از فیلم حذف کردیم که واقعا بامزه بودند و او هم نقشش را خیلی خوب بازی کرده بود، اما این صحنهها فیلم را بیش از حد به سمت کمدی شدن پیش میبردند.
نوشتن شخصیت دیکسون (سم راکول) کار سختی بود؟
نه، واقعا نه. نوشتن چنین شخصیتهایی لذتبخش است و نوشتن این شخصیت نژادپرست هم جالب و لذتبخش بود.
فرانسیس تقریبا 20 سال پیش، زمانی که برای اولین بار با هم ملاقات کردید، از شما خواست نقشی برایش بنویسید، اما آیا درست است که همان ابتدای کار، وقتی که نقش میلدرد را به او پیشنهاد کردید، قبول نکرد؟
بله، این چیزهایی که گفتید درست است. از همان وقتی که شروع به نوشتن «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» کردم، برای اجرای این نقش به او فکر میکردم، اما زمانی که فیلمنامه را برایش فرستادم، مشکلش سن این شخصیت بود و این که باید نقش مادر یک دختر 19 ساله را بازی کند. او زمان فیلمبرداری 58ساله بود و نمیخواست طوری وانمود کند که دیگران فکر کنند جوانتر است و میخواست میلدرد یک مادربزرگ باشد. من هرگز چنین تغییراتی در فیلمنامه ایجاد نمیکنم، بنابراین در نهایت راضیاش کردم.
تا به حال به شما پیشنهاد شده بر اساس یکی از نمایشنامههایتان فیلمی بسازید؟
همیشه مصمم بودم که هیچوقت این اتفاق نیفتد، به این دلیل که بیشتر نمایشنامهها، فیلمهای مزخرفی میشوند. اگر از شما بخواهم یک فیلم خوب را به من نشان بدهید که بر اساس یک نمایشنامه ساخته شده باشد، محال است بتوانید این کار را انجام بدهید. بله، این اتفاق هرگز نمیافتد.
در حال حاضر روی پروژه سینمایی دیگری کار میکنید؟
امسال یک نمایشنامه جدید نوشتم که سال آینده در لندن روی صحنه می رود و یک فیلمنامه جدید دارم که تقریبا آماده ساخت است، اما نمیخواهم فیلم بعدیام ضعیفتر از این یکی باشد. قبل از هر چیز میخواهم یکی دو تا فیلمنامه دیگر بنویسم تا مطمئن شوم همان استانداردها در فیلمنامهای که برای کار بعدی انتخاب میکنم، رعایت شده است.