کسری ولایی
بدون شک الان خیلیها منتظر تماشای جدیدترین ساختهی گیرمول دلتورو هستند، فیلمسازی که نمیشود عجیب و غریب بودن را از او و فیلمهایش جدا کرد و امسال بیش از هر زمانی تحویل گرفته شده. «شکل آب» تا همین جا هم موفقترین اثر کارنامهی این خُلِ خلاق مکزیکی است و با نامزدی برای 13 جایزه اسکار (که احتمالا سه چهارتایش را برنده میشود) دیگر نمیشود دلتورو را نادیده گرفت. حواستان باشد، این فیلمی نیست که همه خوششان بیاید. به عبارت دیگر اگر در جمعی چند نفره فیلم را تماشا کنید، حداقل یک نفر وسط کار پا میشود و میرود پی کارش و یک نفر هم آخر سر چشمانش پرِ اشک است! بقیه هم هنوز نمیدانند از آن چه که دیدهاند خوششان آمده یا نه!
داستان را که شنیدهاید؛ در دوران جنگ سرد یک جانور عجیب و غریب را به یک آزمایشگاه سری میآورند، نظافتچی لالِ آنجا عاشق این هیولای بیشاخ و دم میشود و… قصه همین است. این هم که میگویند عشق و هیولا هیچ کنایه و استعارهای ندارد. یعنی آن طرف واقعا هیولا است و منظور از عشق هم یک احساس افلاطونی از پشت شیشهها نیست که فقط به نگاههای غمانگیز و عمیق محدود شده باشد! برای درک بهتر موضوع صحنهی آخر «بیگانه» را به این شکل تصور کنید که ریپلی و زینومورف بعد از رویارویی، به جای تلاش برای نابود کردن دیگری، با رسیدن به زبان و درک مشترک، تمام دعواهای قبلی را کنار میگذارند و تبدیل میشوند به یک زوج خوشبخت که عصرها با هم مینشینند پای تلویزیون، چای مینوشند و شاید برای همدیگر شعر بخوانند! احتمالا انتظار دارید که چنین چیزی را در یکی از اپیزودهای سریال دیوانهوار «ریک و مورتی» ببینید اما دلتورو موفق شده تا چنین داستان غریبی را در سینما به تصویر بکشد.
دلتورو خودش بهتر از هر کسی فهمیده که چقدر داستانش خاص و در عین حال غیرآدمیزادی است و به هیچ وجه نخواسته تا حتی یک ذره از عجیب بودن فیلمش کم شود. برخلاف فیلمهای قبلیاش سعی کرده تا ذهنش را کنترل کند و به جای هدر دادن ایدههای محیرالعقول و خلق کردن جانوران ریز و درشت روی لحن کارش متمرکز شود و داستانش را با کمترین لکنت روایت کند. ایدههایش این بار بیشتر از همیشه هرس و شبیه تخممرغهای مورد علاقهی هیولای دوزیستش به اندازه کافی در منطق آبپز شده. یک جاهایی هم برای این که قضیه بیشتر روشن شود ایدههایش را درست مانند همکار دختر لال فیلم با صدای بلند برای بقیه ترجمه و تکرار میکند تا حرف ناگفتهای باقی نماند. برای همین «شکل آب» شبیه نقاشی مبتدیانه ولی عجیب یک پسربچهی شرور است که توسط پدر بااستعدادش دوباره از نو و با تسلط کامل به اصول نقاشی کشیده شده؛ نقاشی ایرادی ندارد و اتفاقا ذهنیات بیمار پشت آن بهتر دیده میشود و مخاطبش را بیشتر معذب یا مجذوب میکند.
بر همین اساس «شکل آب» پیوند نامیمون وکاملا آگاهانهای است میان فیلمهای هیولایی کمپانی یونیورسال در دههی چهل و پنجاه، مشخصا «مخلوقی از باتلاق سیاه» جک آرنولد، و موزیکالهای محزون ژاک دمی. بعضی جاها از این ور اوج میگیرد و بعضی لحظهها هم کاملا آنوری است، با این وجود کلیت فیلم لحن جفنگِ معقولی دارد که روی شباهتهای ظریف و درونی این دو قطب به ظاهر دور از هم دست میگذارد و آنها را مثل چسب کنار هم نگه میدارد. برای همین است که فیلم نمیتواند از تماشاگرانش واکنش واحد و مشخصی بگیرد. ممکن است که تنهایی و جدافتادگی نظافتچی و هیولا، یکی در زندانی به اندازهی یک آزمایشگاه و دیگری در زندانی به اندازهی شهر، قلبتان را به درد بیاورد. یا شاید طنز سیاه فیلم بیشتر به چشمتان بیاید و به این بخندید که فیلم چطور همزیستی با یک جانور آبزی لزج را به عوارض تجرد در سنین بالا ترجیح میدهد!
بارها و بارها گیرمو دلتورو بهعنوان یکی از چهرههای مهم در عرصهی فانتزی سیاه با تیم برتون مقایسه شده، چه در لحن و چه در میزان ارادت و علاقه به هیولاها. «شکل آب» بهترین مصداق برای نمایش تفاوتها و خط کشیدن میان دنیای برتون و دلتورو است. برتون در بهترین آثارش و آنچه که توانسته بهعنوان یک جهان شخصی برای خودش بسازد، پسربچهی تنهایی است که در اتاق زیرشیروانی گیر افتاده و از پنجره به آدمهای شهر نگاه میکند، شبیه تصاویر هولناکی که سایهاش روی دیوار میسازد، انعکاس تنهایی و ترسهای خودش را در هیولاها میبینید، با خلق موجودات عجیب و غریب بخشی از وجودش را به نمایش میگذارد و دوست دارد که مثل دختر قصه از سوی مخاطبان هم در آغوش کشیده شود. دلتورو این طوری نیست؛ شیفتگی منحرفانهای نسبت به هیولاها دارد و اصلا به این جک و جانورها به چشم خواهر و برادری نگاه نمیکند! البته از استعدادش کمک میگیرد تا به فانتزیهای بیمار ذهنش سر و شکل بدهد و از دل آنها چیزهای جذابی را بیرون بکشد، درست مانند هر هنرمند بزرگ دیگری که با عینیت بخشیدن به ذهنیات بیمار ولی خلاق خودش را به شکلی متعالی ارضا میکند.
«شکل آب» فیلمی نیست که مثل «ادوارد دستقیچی» و دیگر آثار برتون از یک عشق ناممکن و درد فراق بگوید. بیشتر از دوست داشتن باید اجرای باسلیقه و لحن غریبش را تحسین کنید. شبیه یک نقاشی عجیب کودکانه است که استادانه کشیده شده و همانطور که میدانید نقاشیهای بچهها راهی است برای سرک کشیدن به ناخودآگاه تاریک آنها. با این حساب، بهترین کشف فیلم نگاه ناخودآگاه آن به مفهوم عشق و نیاز است، نگاهی مریض و خبیثانه در عین حال بالغ و واقعی.
هفت صبح