بایگانی‌ها

زیر خاکسترهای دهه شصت

زیر خاکسترهای دهه شصت
زیر خاکسترهای دهه شصت

امین مبینی

دهه شصت، دوران ناگفته‌هاست؛ با وجود این‌که زمان زیادی از آن روزگار نگذشته و بسیاری از مردم آن دوران هنوز در جامعه ما زندگی می‌کنند، اما کمتر پیش آمده تصویر درست و متعادلی از وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران زمان جنگ در رسانه‌ها و آثار هنری ارائه شود. سیستم تبلیغات فرهنگی در تمام این سال‌ها به دهه شصت و دوران جنگ هشت ساله نگاهی تماما ایدئولوژیک و ارزشی داشت و بنابراین علاوه بر پروپاگاندای همه‌جانبه برای ارائه یک نگرش خاص سیاسی-اجتماعی، در مورد فراگیر شدن دیگر روایت‌ها و نوع‌نگاه به جامعه آن زمان سختگیری فراوانی به خرج می‌داد. به این اضافه کنید جریان رسانه‌ای مشابهی را که از ده- دوازده سال گذشته آغاز شد تا کمبودها و محدودیت‌های شدید اقتصادی و فرهنگی کشور را با کمک گرفتن از تعلقات نوستالژیک شیرین و خاطره‌انگیز جلوه دهد. اینجاست که ساخته‌شدن فیلمی مثل «بمب» اهمیت فراوانی پیدا می‌کند.

پیمان معادی در «بمب» تلاش کرده تا حد امکان روی دیگر زندگی مردم در دهه شصت را نشان دهد؛ تهران در زمان موشک‌باران (1365-66) و زندگی در سایه ترس و اضطراب مرگ. او با انتخاب هوشمندانه مدرسه به‌عنوان لوکیشن محوری فیلم، شخصیت‌های اصلی خود را معلم و دانش‌آموز قرار می‌دهد. جایی که باید تجسم امید و مهربانی باشد، سرشار از عصبیت و تلخی است؛ مدیر به بهانه سخنرانی علیه دولت‌های شرق و غرب به دانش‌آموزان فحش می‌دهد. معلمان بچه‌ها را به‌شکل تحقیرآمیزی تنبیه می‌کنند و کم‌تر اثری از دوستی و یکرنگی بین خود دانش‌آموزان نیز دیده می‌شود. معلم در بیرون از خانه از ابراز عشق به همسر خود ناتوان است و رابطه‌شان به سردی گراییده و نوجوان از ابراز عشق به دخترک جنگ‌زده‌ی همسایه هراس دارد. این چکیده‌ای است از بلایی که جنگ بر سر یک جامعه می‌آورد و خلاف است اگر بگوییم چنین فضای پرالتهابی بر جامعه ایران در میانه دهه شصت حاکم نبود.

«بمب» فیلم فوق‌العاده‌ای نیست و ایرادات فراوانی بخصوص در مورد شیوه پیشرفت داستان به آن وارد کرد. فیلمنامه‌نویس بین کاراکترهای نوجوان و بزرگسال خود سرگردان است و با وجود شباهت تماتیک نمی‌تواند نزدیکی چندانی بین آن‌ها برقرار کند. افراط در گنجاندن هرچه بیشتر جزئیات زندگی آن‌زمان در فیلم و تکرار چندباره موقعیت‌های بامزه باعث شده بعضی سکانس‌ها به کلی زائد و قابل حذف به‌نظر برسند. فضاسازی کارگردان البته بسیار خوب است و طراحی صحنه دقیق، بازی‌های هنرمندانه بازیگران و جلوه‌های خوب میدانی  نیز در این کار به او کمک کرده تا تصویری کاملا درست از وضع زندگی آدم‌های سی سال پیش ارائه دهد. هرچند ممکن است در این میان صحنه‌ عجیبی مانند رقص یک پسر سیزده ساله با آهنگ بی‌جیز و به سبک جان تراولتای «تب شنبه شب» هم ببینیم. اما آن‌چه مهم است، شکستن تصویر کلیشه‌ای و قدیمی از سبک زندگی مردم ایران در یک دوره مهم تاریخی است. کاری که «نهنگ عنبر» با وجود لکنت‌های ذاتی و سببی فراوان سعی در انجامش داشت و با استقبال فراوان تماشاگر مواجه شد. حالا «بمب» کار با کیفیت بهتری به‌ثمر رسانده است و اگر شرایط اکران مناسبی به دست آورد، می‌تواند سرنوشت مشابهی داشته باشد.