کسری ولایی
وقتی فیلمی با بودجهای کمتر از 20 میلیون دلار ساخته میشود و موقع نمایش 300 میلیون دلار میفروشد، همه آن را تحسین میکنند و بهعنوان یک اثر متفاوت و خلاقانه در نظر میگیرندش، بهانهای برای ندیدن فیلم وجود ندارد. حتی اگر خیلی با ژانر وحشت میانه نداشته باشید. «یک جای آرام» یکی از پدیدههای جریان اصلی امسال سینما است که چند هفته سوژهی بحث منتقدان و رسانههای سینمایی بوده و خیلیها منتظر تماشای آن هستند.
داستان سال 2020 اتفاق میافتد. معلوم نیست در زمین چه اتفاقی افتاده ولی احتمالا پای موجودات فضایی در میان است. هیولاهایی در سطح زمین پراکنده شدهاند که قدرت بینایی ندارد ولی شدیدا به صدا حساس اند. شکارچیانی بیرحم و وحشی که به هیچ جنبدهای رحم نمیکنند. کافی است کوچکترین صدایی از کسی در بیاید تا قربانی هیولاها شود. در این دنیای نه چندان قشنگ و نو، یک خانواده مهربان و دوستداشتنی یاد گرفتهاند که با شرایط کنار بیایند و در سکوت کامل زندگی خود را پیش ببرند. چالشی سخت در راه است؛ مادر خانواده بزودی باید وضع حمل کند و یک فریاد آرام هم میتواند به جای تولد باعث مرگ تمام اعضای خانواده شود.
ایدهی خلاقانه و اجرای هوشمندانه؛ این فرمولی است که در چند سال اخیر باعث شده تا ژانر وحشت احیا شود و به جای کارخانهی اسلشرهای دمدستی استودیوهای میانرده تبدیل شود به محلی برای جولان و کشف فیلمسازهای بااستعداد. بعضی وقتها دست بردن در ذات مدیوم سینما برگ برنده برای ترساندن است، نمونه کمی قدیمیتر میشود سری فیلمهای «فعالیت فراطبیعی». گاهی عامل وحشتِ غیرمعمول تماشاگر را شگفتزده میکند، مانند جریان تریلرهای برگرفته از ترسهای اجتماعی که در آنها «برو بیرون» سرآمد است. و در بیشتر موارد با ایدههایی سر و کار داریم که فرصت بازی کردن با قراردادهای روایی و فرمی را فراهم میکنند. «یک جای آرام» مانند «نفس نکش» که دو سال پیش به نمایش در آمد متعلق به همین دسته است.
ایدهی بازی با سکوت و صدا، قبلا ژانر وحشت را در مدیوم بازیهای کامپیوتری ارتقا داده بود و امروزه به بخشی جداییناپذیر از گیمپلیهای مدرن تبدیل شده است. طبیعتا نمیشود انتظار داشت که چنین ایدهای در سینما به اندازهی گیمها وحشت و تعلیق رادیکال ایجاد کند. اما «یک جای آرام» به خوبی از این ایده برای خلق یک تریلر پراضطراب استفاده میکند. تصور کنید که پرده پایانی «بیگانه» ریدلی اسکات تبدیل شده باشد به اسکلت یک فیلم دیگر. عناصر درام و مصالح داستانی همه به گونهای چیده شدهاند که این اسکلت تازه راه بیافتد.
وقتی یک فیلم براساس قراردادهایی متفاوت از منطق حاکم بر جهان واقعی شکل میگیرد، در گام اول باید قراردادهای رواییاش را به تماشاگر بقبولاند. فرقی نمیکند که درباره «سرگیجه» صحبت میکنیم یا «گودزیلا». «یک جای آرام» سکوت و محدودیت نمایشی در حرف زدن را تبدیل میکند به ویژگی اصلی و تمام اطلاعات لازم را به ساده ولی کاراترین شکل ممکن برای مخاطبش جا میاندازد. این که هیولاها از کجا آمدهاند و چرا اینطوری اند، آنقدر اهمیت ندارد. جان کرازینسکی تمام تلاش خودش را میکند تا با فیلمش زندگی روزمره و عادی یک خانواده در چنین شرایط غیرمعمولی را نشان بدهد و همدلی تماشاگر را از همان اول نشانه می گیرد. همین تز به طرز رندانهای دست سازندگان فیلم را باز گذاشته؛ شما دقیقا نمیدانید که در دنیای فیلم چه خبر است، ابهام همه جا را پوشانده مگر جایی که لازم است از آن خبر داشته باشید. شاید سوالات متعددی باقی بماند که بیجواب ماندن آنها باعث شود ارزش فیلم برای تماشاگران سختگیر کم شود، مثلا این که بارداری پردردسر مادر در چنین شرایط هولناکی که موتور محرکهی درام فیلم است به دلیل ناآگاهی و ناتوانی از اصول تنظیم خانواده بوده یا پایبندی بیش از حد به آرمانهای تحکیم خانواده؟! اما در مورد عموم تماشاگران این فرمول جواب میدهد و آنها را با شخصیتهای گرم فیلم همراه میکند.
نکتهی مهم دربارهی «یک جای آرام» این است که حد وحشت و اضطراب را نگه میدارد. کار از محدودهی لذت و سرگرمی فراتر نمیرود و به آزار دادن تماشاگر نمیرسد. شاید تنها مورد آزاردهنده، استفادهی بیش از حد از تمام فرمولهای کلاسیک وحشت و دلهره باشد که به تکرار میرسند و از جایی به بعد معلوم میشود چقدر همه چیز چیده و حساب شده است. انگار منطق روایت به گونهای دستکاری شده که بعد از هر مرحله از هراس، یک مرحله سختتر جلوی پای شخصیتها گذاشته شود و این روند تا پایان فیلم ادامه دارد.
«یک جای آرام» داستان خلوتی دارد، بعضی جاها گیر میکند و تاثیرش را زود از دست میدهد. با تمام این تفاسیر تجربهای لذتبخش و قابل تحسین است و عناصر لازم برای تبدیل شدن به یک مجموعهی دنبالهدار سینمایی را دارد. اگر کمی بیشتر به اتمسفر و دنیای منطقی فیلم نزدیک شوید، میتوانید استعارههای ناخودآگاه جذابی را هم از دل موقعیت کلی آن بیرون بکشید، چیزهایی مثل بقا در خفقان! اینها برای موفق بودن یک فیلم ترسناک کافی نیست؟
هفت صبح