فاطمه موسوی
دنیای تصویر آنلاین-یکی از مهمترین فیلمهای سال 2018 «نخستین انسان» ساخته دیمین شزل است. پیشتر برآورد نظر منتقدان خارجی را درباره این فیلم در سایت دنیای تصویرآنلاین خوانده اید. این بار نگاه و یادداشت نویسنده دنیای تصویر آنلاین را میخوانید که فیلم را روی پرده سینما دیده است.
+++
برای امثال من که دههی شصت میلادی را به چشم ندیدهاند، شاید قصهی اولین فرود انسانها بر روی ماه حقیقت ساده و پذیرفتهشدهای به نظر بیاید، بدون اینکه به واقع توانایی بشر در سفرهای خارج از اتمسفر زمین ـآن هم با تکنولوژی که در قیاس با امکانات امروز ابتدایی و ناچیز بودندـ را قدر بدانیم. در این بین تماشای فیلمهایی با موضوع پروژههای فضایی ناسا میتواند به ما درک بهتری از این دستاورد شگفتانگیز بدهد؛ هرچند اگر با چنین هدفی به تماشای فیلم «نخستین انسان» بنشینید ممکن است تا حدی توی ذوقتان بخورد، چرا که تمرکز دیمین شزل در این اثر نه روی ارزش علمی ماجرا بلکه روی زندگی شخصی نیل آرمسترانگ است.
جاش سینگر فیلمنامهی «نخستین انسان» را بر اساس کتابی نوشته که توسط جیمز آر.هنسن در سال ۲۰۰۵ از زندگی نیل آرمسترانگ فضانورد مشهور آمریکایی منتشر شد. سینگر که پیشتر برای نوشتن فیلمنامهی (2015) Spotlight برندهی اسکار شده بود، علاوه بر کتاب آقای هنسن از مصاحبههای طولانی که با خانوادهی آرمسترانگ داشت نیز برای شناخت بهتر او استفاده کرد. بنابراین میتوان انتظار داشت قصهای که او از شخصیت و زندگی نیل آرمسترانگ روایت میکند دقت قابل قبولی داشته باشد، روایتی که به گفتهی مارک آرمسترانگ پسر کوچک نیل، صادقانهترین بازگویی از پدرش تا به امروز به شمار میآید.
گروه دیگری که ظاهرا حسابی از فیلم ناامید شدهاند، میهنپرستان دوآتشهی آمریکایی بودند که ندیده فیلم را به باد انتقاد گرفتند. ماجرا از آگوست امسال آغاز شد؛ زمانی که فیلم، اولین اکرانش را در جشنوارهی ونیز روی پرده برد و زمزمههایی مبنی بر نبودن پرچم آمریکا در صحنههای فرود روی ماه بر سر زبانها افتاد. همین خبر کوتاه برای سناتور جمهوریخواه آمریکایی کافی بود تا با توییتی اعتراضآمیز به این اتفاق واکنش نشان دهد. در ادامه دانلد ترامپ نیز با بیان اینکه «وقتی شما به نیل آرمسترانگ و فرود روی ماه فکر می کنید [ناخودآگاه] به پرچم آمریکا فکر میکنید» اعلام کرد که فیلم را تماشا نمیکند. نتیجه اینکه تعدادی از مخاطبان، خواستار تحریم فیلم از سوی مردم آمریکا شدند که به عقیدهی بسیاری، عملکرد نه چندان موفق «نخستین انسان» در گیشه بیارتباط با این نارضایتی نیست. همهی اینها در حالی بود که پرچم آمریکا به شکل واضحی در جایجای فیلم خودنمایی میکند و تنها نکتهی ماجرا این است که لحظهی برافراشتن پرچم توسط نیل آرمسترانگ و باز آلدرین از فیلم حذف شده است.
فارغ از اینکه اعتراض دست راستیهای آمریکایی را معتبر بدانیم یا نه، به نظر میآید در صورتی که کمپانیهای تهیهکنندهی فیلم به دنبال ساخت اثری برای ارضای سلایق میهنپرستانه بودند، وصلههای ناجوری را برای مسئولیتهای اصلی فیلم انتخاب کردهاند: کلر فوی بازیگر بریتانیایی در نقش جنت همسر اول نیل آرمسترانگ، رایان گاسلینگ بازیگر کانادایی -که معتقد است ماموریت فرود بر روی ماه در نهایت یک دستاورد بشری است نه صرفا آمریکایی- در نقش آرمسترانگ، و البته شخص دیمین شزل که گرچه هنرمندی آمریکایی است، اما از فیلمهایی که تا به حال ساخته میتوان فهمید روح آزادتری دارد تا اینکه بخواهد خود را محدود به تعصبهای خاص کند (شاید به عنوان مثال کارگردانی مانند کلینت ایستوود انتخاب مطمئنتری میبود).
در عوض شزل به روی دیگری از ماجرا میپردازد: چه وقایعی در زندگی یک فرد میتواند باعث شکلگیری رویایی به ظاهر غیرممکن در او شود؟ و سوال مهمتر اینکه برای رسیدن به این رویا چه چیزهایی را باید تحمل کرد؟ تلاطم در زندگی خانوادگی؟ مرگ دوستان؟ سر و کله زدن با سیاستمدارانی که تمام نگرانیشان دلارهای مالیاتدهندگان است؟
فیلم که هشت سال از زندگی آرمسترانگ را پوشش میدهد (از سال ۱۹۶۱ که خلبان آزمایشی برای ناسا بود تا جولای ۱۹۶۹ که ماموریت آپولو 11 را با موفقیت به انجام رساند) ظاهرا معتقد است تراژدی مرگ دختر دو سالهی نیل محرک اصلی او در تلاش برای رسیدن به هدفی دور از دسترس بود: فرود بر روی ماه. اگر فیلمهای دیگر دیمین شزل را دیده باشید، حتما متوجه تم رایج هنرمند شوریدهای که به دنبال رسیدن به رویاهایش است شدهاید. میا و سباستین در «لالالند» را به خاطر بیاورید: هر دو با الهام از افرادی که برایشان مهم بوده اما از دنیا رفتهاند (خالهی میا که بازیگر بود و هنرمندان جازی که از دید سباستین به اندازهی کافی قدر ندیده بودند) تمام تلاش خود را صرف تحقق رویایشان میکنند و در این بین بهای سنگینی نیز در انتظار است: هر دو عشق زندگی خود را از دست میدهند. اما نگاه پرحسرت آنها به یکدیگر در انتهای فیلم ما را نیز دچار این شک میکند که آیا ارزشش را داشت؟
حالا در فیلم «نخستین انسان» نیز با داستان مشابهی مواجهیم. شزل که معتقد است فرود روی ماه لحظهای نمادین و شاعرانه است و دست کمی از یک اثر هنری ندارد، به جای اینکه درگیر مبناهای علمی این واقعه باشد، رویکردی روایی و احساسی در پیش میگیرد. از همین روست که کارگردان تا جایی که بتواند بر لحظات مشترک نیل و دخترش کارن تاکید میکند. صحنهی لالایی اول فیلم را به یاد بیاورید: «من ماه را میبینم، و ماه مرا، و از لابلای برگهای درخت بلوط پیر میدرخشد، بگذار نوری که من میبینم، بر محبوبم بتابد.» از همین لالایی ساده، فیلم ارتباط بین کارن و ماه را برایمان روشن میکند و در ادامه بارها میبینیم نگاه دوربین و البته خود نیل بر روی ماه ثابت مانده است. نقش ماه در قصهای که شزل برایمان روایت میکند، بیشباهت به نقش فانوس دریایی سبزرنگ در کتاب (و البته فیلم) «گتسبی بزرگ» نیست. گتسبی عادت داشت از ساحل غربی به نور سبزرنگی که به سختی از ساحل شرقی و در نزدیکی خانهی معشوقهاش دیزی پدیدار بود خیره شود. نوری که اگرچه دور بود، اما در عین حال نزدیکتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید. همانطور که فانوس سبزرنگ نمادی بود از آیندهی دلخواه و وصال محبوب برای گتسبی، در اینجا ماه برای نیل، هم نمادی است از هدفی که برایش تلاش میکند و هم یادآور دخترک خردسالش که دیگر در دنیای ما نیست. شاید ماه در دسترسترین مکان برای نزدیکتر شدن به کارن باشد. شاید به همین دلیل سازندگان تصمیم گرفتند صحنهای را که نیل دستبند کارن را روی ماه جا میگذارد در فیلم بگنجانند، اتفاقی که هرگز به طور رسمی از جانب خانوادهی آرمسترانگ تایید نشد.
آن چه که از فیلم دریافت میشود این است که آرمسترانگ برای کنار آمدن با فقدان کارن و یا برای فرار از آن، تصمیم میگیرد خود را وقف کار و هدفش کند. اما بهایی که او برای این کار پرداخت، دوری بیشتر و بیشتر از همسرش بود. اگر این نکته را هم در نظر بگیریم که مرگ کارن در سالگرد ازدواج نیل و جنت اتفاق افتاد، شاید از جدایی نهایی این زوج چندان هم تعجب نکنیم. ظاهرا در ابتدا سازندگان نیز پایان غمگینتری را برای رابطهی این دو در نظر گرفته بودند، اما با توجه به این که آنها تا ۲۵ سال بعد از وقایع فیلم نیز در کنار یکدیگر ماندند، این پایانبندی تغییر کرد. در انتها ما صحنهی دیدار دوبارهی جنت و نیل پس از بازگشت او از ماه را داریم: زوجی که از پشت شیشهی ضخیم قرنطینه تلاش میکنند دست هم را بگیرند، نشانهای از اینکه این دو همچنان به یکدیگر اهمیت میدهند اما حائلی در این بین هست که هرگز نمیشکند.
نهایتا این فیلم بیشتر از هر چیزی نمایشدهندهی یک ادیسهی فضاـزمانی است و توصیه میشود تماشای آن را از دست ندهید. گرچه از نظر من صحنههای پرتاب آپولو و نهایتا فرودش روی ماه به قدر کافی جذاب بود، اما اگر شما هم از آن جمله عاشقان فیلمهای فضایی هستید که منتظر جلوههای ویژهی کامل و بینقصند، شاید بهتر باشد عمدهی توجه خود را بر مسیری متمرکز کنید که یک انسانِ دردکشیده طی کرده است. هرچه باشد اسم فیلم «نخستین انسان» است، نه نخستین آپولویی که بر ماه نشست.