بایگانی‌ها

مرثیه ایی برای یک رویا…

مرثیه ایی برای یک رویا...
مرثیه ایی برای یک رویا...

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین-«سفر طولانی روز به شب» ساخته گان بی، دومین فیلم این کارگردان چینی است. گان بی ،شاعر؛ عکاس، کارگردان،فیلمنامه نویس متولد  شهر کایلی است.شهری که نام بخش اولین فیلم او بود: « کایلی بلوز» (برنده جایزه بهترین فیلم اول از جشنواره فیلم لوکارنو در سال 2015).

داستان «سفر طولانی روز به شب» در شهر زادگاه گان بی اتفاق می‌افتد، در شهر کایلی.فیلم وقایع نگاری زندگی مردی به نام لو است.او برای مراسم تشییع پدرش پس از سال ها به شهر کایلی بازگشته اما خاطره مرگ دوستی قدیمی به نام واید کت به ذهن او هجوم می آورد و…

 

+++

مرد با بازگشت به زادگاهش به گذشته سفر می کند و خاطراتش را به یاد می آورد که چطور عاشق زنی شده که معشوقه دوست گنگسترش بوده و با او نقشه قتل رفیقش را کشیده و قصد فرار با زن را داشته که بناگه زن ناپدید شده و مرد مانده است و عشق ناکام و داستان ناتمامی که نمی تواند پس از سالها برایش پایانی بیابد و آن را تمام کند و هر بار که می کوشد فراموش کند، دوباره از نو شروع می شود و به یادش می آید. دستاورد اعجاب انگیز و افسون کننده فیلم این است که شخصیت به گذشته بازمی گردد اما گذشته ای که انگار هنوز نیامده و سپری نشده است و او به جای اینکه خاطراتش را به یاد بیاورد، می تواند آن ها را در قالب رویاهایش از نو بسازد و به شکلی درآورد که دوست دارد. از این رو با ترکیبی از خاطرات و رویاها مواجه هستیم که آرام آرام مرزشان از میان می رود و همانطور که دختر می گوید، به یکدیگر تبدیل می شوند و آن حس اندوه و حسرت مرد را ترمیم و تسلی می بخشند و او دیگر می تواند سیبی را بدون گریستن گاز بزند.

بنابراین بعد از آن پرسه زنی های سرگیجه وار مرد همچون اسکاتی در پی یافتن زن اثیری گمشده اش، وقت آن می رسد که خوابگرد خسته ما قدم به آن سینمای متروک بگذارد و با گذاشتن عینک سه بعدی بر چشمهایش به خواب مصنوعی برود و وارد اتوپیای خیالی همچون شهر 2046 شود و آنچه را که در واقعیت از دست داده است، دوباره به دست آورد و پسرکی را در قالب روح بی نامی ببیند که گویی همان بچه تولد نیافته او و زن است که حالا لو می تواند برایش نامی بگذارد و به او پینگ پنگ یاد بدهد و دختر نوجوانی را ملاقات کند و با او در آسمان به پرواز درآید و به خانه سوخته عشاق برود و آن را به چرخش درآورد و قصه اش را  با  او تمام کند و لحظه ای را که از آن به عنوان “بودن در رویا” یاد می کند، ابدی بسازد و آرزو کند کاش او همان زن محبوب از دست رفته اش باشد که او را دوباره یافته و حالا می تواند جانشینی برای مادری باشد که او را ترک کرده است.

در صحنه ای از فیلم  که لو و وان درباره نقشه فرارشان حرف می زنند و زن ناامید به نظر می رسد که بتوانند با هم بمانند، مرد می گوید که “بعضی ها می گفتند دنیا سال 1999 تموم میشه اما الان سال 2000 است و همه مون زنده ایم” و درست همان موقع که می خواهد به زن نزدیک شود، صدای قطار به گوش می رسد و لیوان روی میز تکان می خورد و آرام از روی میز می افتد و حتی معجزه احضار تارکوفسکی نیز نمی تواند جلوی از دست رفتن آن لحظه را بگیرد و سایه زمان از دست رفته در سال گذشته در مارین باد بر رابطه زوج سنگینی می کند. می دانیم که سالهای بعد هم می آیند و دنیا تمام نمی شود و انسان زنده می ماند اما هر لحظه که می گذرد، رو به نیستی و زوال می رود و بخشی از وجود آدمی نیز با آن گم می شود و همین است که هر یک از ما به انسان های ناقصی می مانیم که زمان تکه هایی از وجودمان را از ما گرفته است و ما برای پر کردن این جاهای خالی، این حفره های سیاه درونمان مجبور به رجعت به گذشته هستیم.

پس گویی همه فیلم، همه آن سفر طولانی روز به شب و همه آن تجربه غریب و ملانوکلیک برای تکرار لحظه شورانگیزی است که اتفاق افتاده و تمام شده است اما آدمی هرچه می خواسته از زندگی اش بگیرد، در همان لحظه کوتاه تصاحب کرده است و حالا همه عمرش را پشت سر می گذارد تا دوباره آن را به دست آورد. از این رو فیلم انگار درباره تقلای غم انگیز انسان در برابر فناپذیری خود است که دست به هر کاری می زند تا با گذرایی و ناپایداری زمان مبارزه کند و در برابر امر سپری شدن و مفهوم از دست دادن مقاومت نشان دهد و آن لحظه حیاتی زندگیش را چنان تداوم بخشد که پایان نگیرد اما جز پناه بردن به رویا چه دستاویزی داریم برای راه یافتن به ابدیت؟

اگر انسان های نخستین برای دستیابی به رویاهای‌شان در غارهای‌شان می خفتند و خواب می دیدند، ما آدم های آخرالزمان به سالن های تاریک سینما می رویم و فیلم می بینیم و بی جهت نیست که لو از داخل سینما به غاری راه می یابد که در آن رویایش محقق می شود. بنابراین ارزش و اهمیت فیلم برایم فقط از تجربه های بدیع و اعجاب انگیز  گان بی در بازی با رنگ و نور و حرکت دوربین در فضاسازی سحرانگیزش پیرامون پرسه زدن در خواب و خیال و خاطرات ناشی نمی شود. بلکه بیش از هر چیزی از نوع تلقی و نگاه متمایز او به ماهیت سینما برمی آید که تماشای فیلم را همچون تجربه خواب دیدن می نماید که در آن می توانیم از حصار واقعیت خارج شویم و زمان را درنوردیم و داستان های تمام شده را دوباره از نو آغاز کنیم و این بار به شکلی که دوست داریم، باز آفرینیم.