ترجمه:ارغوان اشتری
اشاره:وودی آلن نویسندگی را از شانزده سالگی و به طور حرفهایی برای کمدینهای تلویزیونی آغاز کرد. او در دوران طلایی تلویزیون در سالهای 1950 مینوشت.نخستین بار برای شوی مشهور «سید سزار» به تنهایی نویسندگی انجام داد و بخاطرش نامزد جایزه شد. نخستین فیلمنامهای که نوشت:«تازه چه خبر،پوسیکت؟» (1965) بود. وودی آلن یکی از استادان رشته فیلمنامه نویسی است. او 24 بار نامزد جایزه بهترین فیلمنامه غیراقتباسی،13 بار نامزد جایزه انجمن نویسندگان آمریکا شده است. تنها بیلی وایلدر با 25 نامزدی اسکار در این رشته از او پیشی دارد. آلن در این گفت وگو نکاتی را برای نویسندگان تازه کار و آماتور مطرح کرده است. این مصاحبه در دفتر کار او در منطقه منهتن شهر نیویورک توسط ریچارد استیتن انجام شده است.
جملهی مشهوری دارید:« هشتاد درصد موفقیت، حضور داشتن است.» هنوز به این جمله اعتقاد دارید؟
-بله. بسیاری از نویسندگان جوان و آماتور بخاطر ننوشتن سرخورده میشوند. موضوع این نیست که فیلمنامه بنویسند و فیلمنامه بد باشد- برای هر نویسندهای ممکن است پیش بیایید- نکته اینجاست که اصلا دست به قلم نمیشوند .فقط جاه طلبی برای نویسندگی دارند. شروع میکنند و دست میکشند و در نهایت هیچ چیزی نمیشوند. اگر فیلمنامه آماده ای داشته باشی،هشتاد درصد مسیر ساخته شدن یک اثر را پیموده اید. حتی اگر تهیه کنندگان در برودوی ، یا مدیران استودیو فیلمنامه شما را رد کند، شما موجودیت پیدا کرده ای. شاید بگویند:«به فلان دلیل این فیلمنامه را نمیخواهیم یا اگر فیلمنامه دیگری داشتی سراغ مان بیا.» یا «اگر این موارد را در فیلمنامه عوض کنی،شاید علاقمند شوم.» اما بیشتر نویسنده ها عقب نشینی میکنند. چون جاه طلبی نویسنده شدن را دارند اما نمی نشیند،100 صفحه، 120 صفحه را که لازمه یک فیلمنامه است بنویسند.در همین مرحله ابتدایی حذف میشوند. بنابراین من گفتم حضور اهمیت دارد. باید بنویسند. پس از نوشتن امکان دارد به دلایلی مشخصی شکست بخورید، اما احتمال موفقیت هم هست. حتی از شکست خوردن فیلمنامه درس میگیرید. اول باید بنویسید و فقط به این فکر کنید که طرح کلی را بنویسد و دفع الوقت کنید.منتظر زمان مناسب یا موقعیت مناسب باشید. باید به آن مرحله برسید که پشت میز بنشینید و نوشتن را شروع و سپس تمام کنید. اگر نشسته اید و فیلمنامه ای در دست دارید،هشتاد درصد بهتر است از زمانی که هیچ چیزی ننوشته اید. چون هیچ،هیچ است.
در زمان نگارش در نوشته تغییرات میدهید؟
- بله زمانی که نوشتن را شروع میکنم،بسیاری از ایده ها به ذهنم میرسند. همیشه نوشتن فیلم سینمایی بسیار سخت است. چه نوشتن طرحی برای یک برنامه تلویزیونی یا سینمایی باشد، نگارش صفحات اول دشوار است. و زمانی که چند صفحه اول را بنویسی، ادامه دادن آسانتر میشود.
جیبتان گاهی از اوقات پر از تکه کاغذ است. تکه کاغذها چی هستند؟
–خب،وقتی ایده به ذهنم میرسد، یادداشت برمیدارم. اگر الان حرفی بزنیم و ایدهی به فکرم خطور کند یا اگر در حال بازگشت به خانه دو مرد را در حال دعوا ببینم یا آن دو حرفی بزنند که ایده ای به ذهنم برسد،یا خبری یا مقالهای در روزنامه بخوانم یا همسرم حکایتی برایم بگوید ،مینویسمشان. کشویی پر از برگه های کوچک یادداشت دارم. گاهی یادداشتها فقط یک خطی هستند.بعضی وقتها بیشتر از یک جمله اند. گهگاهی به یادداشت نگاه میکنم و بدبینانه میگویم:« خدای من، وقتی ده ماه پیش جمله را مینوشتم به چی فکر میکردم. احمقانه است،بی معنی است.» بعضی از آنها جالب هستند. مثلا نوشته ام مردی همسرش را طلاق داد و از پشت بام خودش را پرت کرد. همین جملات من را به فکر فرو میبرند. به مراتب بهتر است در اتاقی پر از یادداشت و مضمون برای جست وجو باشید تا در اتاقی کاملا خالی . بهتر است چند ایدهی کوچک برای شروع نوشتن داشته باشید. حتی اگر ایده هایی نباشند که شما را مجذوب کنند. اگر شروع به نوشتن فیلمنامه سینمایی میکنید یا حتی اگر به فیلمی درباره جدایی می اندیشید و پس از یک روز ، یک ساعت ، یک هفته که در اتاق فکر می کنید ناگهان به سوژه ای نوشتن فیلمنامه ای درباره باج گیری از یک بازیکن بیسبال میرسید. دست کم نوشتن را شروع کرده اید. نباید در اتاق بنشینی و بی هیچ ایده ای نوشتن را شروع کنید. بنابراین من همیشه یادداشت برداری را مفید دیدهام. و در نهایت آخر سال که وارد اتاق میشوی و به یادداشتهای خود نگاه میاندازی،یادداشتی پیدا میکنید که نوشته اید:«دختری تمام مسابقات دختر شایسته را در شهری کوچک برنده می شود.» درباره این سوژه فکر میکنید. اگر ایده جواب بدهد، جواب داده است.
آیا شخصیتها شما را رهبری میکنند؟ صدای کاراکترها شما را پیش میبرد؟ یا پیرنگ راهنما است؟
-بستگی به داستان دارد. گاهی داستانی دارید که کاملا پیرنگ پیچیده دارد. مثل «نیمه شب در پاریس»: با خودم فکر کردم که این جوان نیمه شب در کنج خیابان منتظر است،ماشینی میایستد، سوار میشود و به سالهای 1920 شهر پاریس میرود.
خب، این ایدهای درمورد شخصیت نیست،به نوعی ایدهایی شعبده بازی است.من باید از ایده سفر به گذشته به شخصیت میرسیدم. جوان کیست؟ درباره این موضوع خیلی فکر کردم.او جوانی عاشق پاریس است به گذشته و عاشقانه بودن گذشته فکر میکند.من براساس این ایده فیلمنامه را نوشتم. در وقت های دیگر مثل« جاسمین غمگین»،همسرم داستان زن خانهداری از محله آپر ایست ساید تعریف کرده بود که بسیار ثروتمند بود . از همسرش کلاهبرداری میکنند و او تمام ثروتش را از دست میدهد. ناگهان شخصیتی برای شروع یک فیلمنامه در اختیارم قرار گرفت. او زنی بود که از بهترین فروشگاهها خرید میکرد و بهترین چیزها را داشت ناگهان باید با بی پولی روبهرو میشد و همه زندگیش از هم میپاشید. داستان «جاسمین غمگین» از یک کاراکتر شروع شد. چون نخستین چیزی که جرقه شد تا داستان را بنویسم او بود. بنابراین بستگی دارد چه چیزی آغازگر فکر شما برای داستان میشود.
براساس طرح کلی مینویسید؟
–از منظر قواعد فیلمنامه نویسی، طرح کلی نیست.یک سوم صفحه درباره همسری مینویسم که به خانه برمیگردد به زنش میگوید میخواهد طلاقش بدهد.همسر به روان درمانگر مراجعه میکند.به روان درمانگر دلبستگی پیدا میکند و روان درمانگر و زن به شهر مکزیک میروند.همسر تعقیب شان میکند و روان درمانگر را با گلوله میکشد. شبیه ساده ترین ایده هاست. من به شخصیتها فکر میکنم. شاید یکی دوتا یادداشت درباره کاراکترها بنویسم.شاید جملهای هم درباره شخصیتها یادداشت بردارم .اما مایلم از حافظهام بهره ببرم و نوشتن را شروع کنم.نسخه اول فیلمنامه شبیه طرحی کلی است.میدانم نویسندگان به این خلاصه فیلمنامه میگویند و سپس به سراغ نوشتن فیلمنامه کامل میروند. اما من هرگز وقتم را برای خلاصه فیلمنامه هدر نمیدهم. یک راست میروم سراغ نوشتن فیلمنامه.
از پیش پایان فیلمنامه را میدانید؟
- از پیش ندانستن پایان فیلمنامه را همواره اشتباه یافتم .چون یکی از گرفتاریهای مشترک نویسندگان است که به دامش میافتند. شما یک ایده ی اولیه عالی دارید که به سرانجامی نمیرسد.بیست،پنجاه یا صد صفحه مینویسید و دست میکشید.داستان را به سرانجام نمیرسانید. مصداقش «رز ارغوانی قاهره» بود.ایده ای داشتم که مرد از روی پرده وارد زندگی میا فارو میشود و از نگاه خودم ایده جالبی میآمد. خیلی رمانتیک و بامزه بود. با خودم گفتم:«عالی است. مرد وارد زندگی میا فارو میشود و حالا زن مردی را میبینید که شخصیتی غیرواقعی و فقط روی پرده جان دارد. زن مرد را با خود به مکان هایی می برد و یک رابطه شکل میگیرد.»
پنجاه صفحه نوشتم و دست از کار کشیدم.خب من داستان نداشتم.متن را کنار گذاشتم و چند ماه بعد به ذهنم رسید بازیگری که نقش این کاراکتر را ایفا میکند میفهمد او در دردسر افتاده و به شهر میآید. و شما یک جف دانیلزِ تخیلی و جف دانیلزِ واقعی و بازیگر دارید. من تصویر آخر فیلم را در ذهن داشتم. زن باید میان جف دانیلز تخیلی و جف دانیلز بازیگر یکی را برگزیند. زن جف دانیلز بازیگر را انتخاب میکند و جف زن را میرنجاند. اما من انتهای داستان را میدانستم. بنابراین بسیار مهم است وقتی که شروع به نوشتن میکنید،آخر داستان را بدانید. و تا زمانی که آخر داستان را نمیدانید، نوشتن را شروع نکنید. نمیشود ابتدا و میانه داستان را بدانید و تصمیم بگیرید که خیلی خب، جلو میروم انتهای داستان خودش آشکار میشود. باید پایان داستان را بدانید. ضروری است.
حتی اگر همه یادداشت ها را از کشو بردارید،یکی از آنها را انتخاب و پیرنگ را بسازید،باید در وهله نخست پایان داستان را تصور کنید؟
–درست است. اگر بخواهم جدی به یکی از یادداشتها فکر کنم،نوشتن را شروع نخواهم کرد مگر یک پایان کاملا تعریف شده داشته باشم.گویا ماس هارت در کتاب «پرده اول» چنین نوشته است:«معضل پرده سوم وحشتناک است. مشکل پرده اول معضل واقعی نیست. اگر در ابتدای فیلمنامه به مشکل بربخورید، همیشه بیست راه پیش روی شماست که مشکل را حل کنید.اما مشکلات پرده سوم اغلب لاینحل هستند.»
تا چه حد بازنویسی انجام میدهید؟
–زیاد.چون بازنویسی راحتتر از نوشتن است. وقتی فیلمنامه آماده مقابل خود دارید.میروید سراغ نسخه دوم آن فیلمنامه.کار سرگرم کننده ای انجام میدهید. نسخه اول فیلمنامه معمولا پر از اشکال است.اما نسخه دوم فیلمنامه اشکالاتش رفع شده است.سپس فیلمنامه را پالایش میکنید و تا زمان فیلمبرداری به نوشتن ادامه میدهید.همیشه نوشته را بهتر میکنید و ایده های نویی به ذهنتان میرسد که خلاقانه یا ضروری هستند. متوجه میشوید شما نمیتوانید از عهده فلان مساله بربیایید یا نمیتوانید از عهده هزینه فلان سکانس روی کشتی بربیایید. باید برای آن سکانس سوار کشتی شوید،کشتی اجاره و ملوان استخدام کنید. نمیتوانید پسزمینه مورد نظرتان و ملوانان را در اختیار داشته باشید. پس سکانس کشتی را به یک رینگ بازی اسکیت بورد تغییر میدهید. این تغییر از روی ضرورت است.
شما دو نسخه فیلمنامه مینویسید و سپس فیلمبرداری را شروع میکنید؟
–سعی میکنم زیادی فیلمنامه ام را بازخوانی نکنم. وقتی فیلمنامه را تکمیل کردم، تلاش نمیکنم فیلمنامه را بازخوانی کنم.چون موضوع کهنه میشود و کم کم اعتماد خود را به فیلمنامه از دست میدهید. و به نظر دیگر تازه نمیرسد در صورتی که فیلمنامه تازه است. بهتر است فیلمنامه را بنویسید و در نسخه دوم تمام اشکالات و تغییرات را لحاظ کنید که معمولا برطرف کردن اشکالات در نسخه دوم بیشمار است. سپس کمی فیلمنامه را بهتر میکنید و باز کمی بهتر. وقتی میفهمید مایکل کین،بازیگر بریتانیایی قرار است نقش را بازی کند و هاروی کایتل قرار نیست باشد، تغییرات کوچولویی در فیلمنامه میدهید. اما مدام خواندن فیلمنامه و باز خوانی خوب نیست. چون ایده ها تازگی خود را از دست میدهند و شما کم کم اعتماد خود را از دست میدهید و شروع میکنید به تغییر دادن فیلمنامه در بخشهایی که نباید اصلا دست بزنید.
آیا با اضافه کردن صحنه های حذف شده از فیلمهای تان درنظر دارید دوباره آنها را بازسازی کنید؟
-اصلا علاقهایی به ساختن دنباله یا اسپیناف تلویزیونی یا ساختن فیلم موزیکال نداشته ام. زمانی که فیلمی تمام شد، تمام شد.وقتی فیلمی از من به پایان رسید،هرگز دیگر تماشایش نمیکنم.«پول را بردار و فرار کن» نخستین فیلمم را از سال 1968 تماشا نکرده ام،هیچکدام از فیلمهای دیگرم را نیز ندیدهام. زمانی که فیلمی را ساختم و تمام شد، مایلم از آن بگذرم. علاقهای ندارم کارهای نوستالژیک انجام بدهم مایل نیستم فیلم ها را تبدیل کنم به نمایش های موزیکال یا دنباله بسازم.درخواستهای فراوانی برای ساخت دنباله «آنی هال» داشتم. میگویند:« حالا که شما و دایان کیتن پیرتر شدهاید.جالب است ببینیم چه اتفاقی برای شما در این مقطع از زندگی افتاده است.» اما برایم جذاب نیست. یک نوع سودجویی رقت انگیز میدانم.وقتی کارم با یک پروژه تمام شود، خوشحال میشوم رهایش کنم.
اگر یک فیلم کلاسیک از وودی آلن تماشا کنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟
-گمان میکنم افسرده بشوم. چون وقتی که فیلم را تماشا میکنید میگویید:«وای خدا،میتوانستم به مراتب بهتر از این بسازم. چرا این کار را انجام دادم، چرا موقعیت دوربین را اینجا انتخاب کردم؟» و «نه.چرا به شوخی بهتری برای کاراکتر زن فکر نکردم».
چیزی جز افسوس ندارد.
آیا تکنولوژیهای جدید، تدوین دیجیتالی و.. تغییری در شیوه نگارش و خلاقیت شما به وجود آورده اند؟
–تاثیری روی نوشتن یا فیلمبرداری ندارد. برای اولین بار فیلمی را به صورت دیجیتالی فیلمبرداری کردم. فرقی با فیلمبرداری با نگاتیو ندارد. هنوز نیاز به نورپردازی است و تمام کارهایی را باید انجام بدهید که برای فیلمبرداری با نگاتیو انجام میدهید.فقط فیلمبرداری الکترونیکی است و گزینه های بیشتری وجود دارد. اگر ساختمان امپایر استیت را در نما نمیخواهید، میتوانید دیجیتالی حذفش کنید. با تکنولوژی جدید، تدوین نیز سریعتر انجام میشود. سالهای سال سلولوئیدها را میبریدم و میچسباندم. حالا تکنولوژی «آوید» وجود دارد که نما میسازد.میتوانم سه ماه فیلمبرداری و هزاران هزار فیت فیلم استفاده کنم. و ظرف پنج روز نسخه اول فیلم را آماده نمایم. و ظرف یک هفته خیلی سریع آماده نمایش شود.میدانی فقط بخاطر فشردن چند دکمه است.
در زمان نگارش در ذهن خود بازیگری خاص را که دوست دارید،برای نقشها در نظر میگیرید؟
–گاهی بله.گاهی با خودم میگویم:«وای خدای من این نقش بدرد دایان کیتن، جسی ایزنبرگ یا اما استون، اسکارلت جوهانسون .. میخورد.» اما تنها مشکل اینجاست که همیشه نمیتوانید آنها را در اختیار داشته باشید.میتوانند مشغول فیلم دیگری باشند،مدتی از بازیگری کناره گیری کرده باشند، یا نقش را نپسندند، یا یکسال بخاطر فرزندشان نخواهند بازی کنند.پس در این مورد باید حواستان جمع باشد.اما من خیلی از اوقات به بازیگر فکر میکنم چون به نظرم میآید چقدرحضور او در این نقش میتواند خوب باشد. اما نمیشود خیلی کاراکتر را محدود به یک بازیگر کنید چون وقتی مثلا اوئن ویلسون یا بازیگری مانند او نقش را نپذیرد، گیر میافتید.
آیا سوالی وجود دارد که تا حالا هیچکسی درباره نویسندگی از شما نپرسیده باشد و بخواهید مطرح کنید؟
–تنها چیزی که میتوانم درباره نویسندگی بگویم این است که فرآیندی بسیار غریزی است.فقط میتوانید یاد بگیرید .نویسندگی این جوری نیست که بتوانید با کلاس رفتن بیاموزید..باید خودتان یاد بگیرید. من از دنی سایمون خیلی آموختم. مینویسید، به نوشتن ادامه میدهید و میفهمید که میتوانید نویسنده باشید.میبینید غریزه به شما میگوید داستان را به کدام مسیر ببرید. بعضیها خوش شانس هستند و غریزه خوبی برای نویسندگی دارند.برخی غریزه کمتری دارند.بعضیها اصلا غریزه ندارند. و از این کار کنار میروند. اینطور نیست که به یک مدرسه معروف فیلمنامهنویسی و نویسندگی بروید و نویسندگی را بیاموزید. کاری نیست که بتوانید آموزش ببینید. نویسندگی بسیار به درک بر میگردد. مینویسید، شکست میخورید. بسیار بسیار اهمیت دارد که آمادگی شکست را داشته باشید و نگران شکست خوردن نباشید.چون میتواند یک امتیاز باشد.اگر شما نویسنده هستید،فیلمنامهنویس یا نمایشنامهنویس هستید، قرار است چندباری شکست بخورید. شکست میخورید و مهم نیست. کاری که نباید خودتان را مجبور به انجام دادنش کنید این است که برای به موفقیت رساندن فیلمنامه و نمایش نامه حساب و کتاب کنید.باید اجازه بدهید غریزه تان به شما بگوید، مهم نیست چقدر نوشته غیرسنتی یا جسارت آمیز باشد.اگر شانس بیاورید و غریزه تان درست باشد،به موفقیت دست خواهید یافت.اگر شانس یارتان نباشد،شکست میخورید.اما مگر چه شده،شکست خورید، بیماری سرطان که نیست.سپس به سراغ پروژه بعدی میروید.شاید دوباره در پروژه بعدی هم موفق نشوید .اما اگر به نویسندگی ادامه بدهید-استعداد داشته باشید-نتیجه خواهید گرفت. اگر بی استعداد باشید،پس از چهار، پنج بار خودتان خواهید فهمید.پی میبرید برای نویسندگی ساخته نشده اید.خیلیها را میشناسم که تلاش کردند، برای موفقیت برنامه ریختند اما نتوانستند. مساله غریزه است.
به هر حال من استاد شما دنی سایمن را در سالهای 1980 میشناختم. منتقد تیاتر در روزنامه هرالد اگزمینر شهر لس آنجلس بودم. او دعوتم کرد و در کلاسهای نویسندگی طرح کمدی او شرکت جستم. کمی باهم آشنایی داشتیم.
-عاشق دنی بودم.با من خیلی خوب بود.او تنها کسی بود که بهم گفت:«مایوس نشو.همیشه شروع داستان سخت است.همیشه سختترین کارست.»
و ما فقط روی طرحها کار میکردیم،میگفت همیشه شروع نوشتن طرح سخت است.اما وقتی شروع کنی،
آسوده خواهی شد.
واقعا کمسن بودید،17 سال داشتید،درست است؟
-جوان بودم،بله. وقتی با دنی آشنا شدم،نوجوان بودم. برای همکاری بی رحم بود.این ویژگی او را دوست داشتم.کوتاه نمیآمد.وسواسی بود.باید تک جملهها صحیح میبودند.هر خط جمله باید.طبیعی نوشته میشد.نمیشد دزدکی یک جمله نوشت. اگر فقط یک جمله ی شخصیت دقیقا آن چیزی نبود که تحت شرایط آن کاراکتر بیان شود ،نمیتوانستی چند کلمه تقلب کنی تا بتوانی شوخی را نوشته باشی. اصلا نمیپذیرفت. باید شوخی را براساس جمله ای که تحت آن شرایط بیان میشد، مینوشتم. خیلی سختگیر و سختکوش بود. نه صبح کار را شروع میکرد تا وقت ناهاری. دوباره برمیگشت و تمام روز را مینوشت. یادم میآید عادت داشت دور اتاق راه برود،شوخیها را اجرا کند، به مراتب بهتر از بازیگرانی که بعدها این شوخی ها را اجرا میکردند.
و شما از رفتن به دانشگاه و مدرسه سینمایی پرهیز کردید.گویی به مدرسه دنی سایمن رفتید.
–مشغول کار شدم. همیشه میتوانستم بنویسم. نوآم چامسکی درباره ذاتی بودن دستور زبان،متولد شدن با استعداد ساختار زبانی نوشته است.من پیش از آنکه خواندن بلد باشم، میتوانستم بنویسم. خواننده شیفته ایی نبودم.جوان که بودم کتاب نمیخواندم.کتاب مصور مطالعه می کردم. تا زمانی که به سن کالج رفتن نرسیده بودم از مولفها کتابی نخوانده بودم. فقط کتابهای مصور میخواندم، سینما میرفتم،رادیو گوش میدادم. اما فقط برای تفریح بود برنامهایی نداشتم .پیش از آنکه در مهدکودک نوشتن یادم بدهند، به خانه که باز میگشتم از خودم داستان میساختم.داستانهای تخیلی میگفتم.بهتر از بقیه بچههای کلاس داستان میگفتم چون کاری بود که از عهده ام برمیآمد. این را از کتابهای مصور یاد گرفته بودم. هیچ وقت خواننده خوبی نبودم.
اما حالا خواننده خوبی هستید، اینطور نیست؟
-مطالعه میکردم چون در دوران نوجوانی زمانی که ساکن گرینویچ ویلیج بودم، زنانی که دوست داشتم همگی سیاه میپوشیدند. مدل زنانِ جولس فایفر(کارتونیست آمریکایی) که کیف های چرم به دست میگرفتند ؛موهای بلوند داشتند ،گوشواره های نقره برگوش داشتند و همگی پروست و کافکا و نیچه میخواندند. وقتی به آنها میگفتم :«نه، من تنها چیزهایی که خواندهام دو کتاب از میکی اسپلین است.» نگاهی به ساعتشان میانداختند و تنهایم میگذاشتند. بنابراین برای اینکه بتوانم مکالمه با چنین زنانی را پیش ببرم که از نگاه من زیبا و جذاب بودند، باید مطالعه میکردم،پس کتاب خواندم. اما بخاطر عشق به کتاب مطالعه نمیکردم.عاشق مطالعه نبودم.نیم ساعت کتاب میخواندم،نیم ساعت چرت میزدم. دوباره کمی میخواندم،کتاب را کنار میگذاشتم،مسابقه فوتبال آمریکایی میدیدم.من اصلا روشنفکر نیستم. زیاد کتاب خواندهام. اما برای بقا و توانایی مکالمه با چنین زنانی بوده است.
برای تشریح نصف و نیمهِ ی سواد خودتان یک کارنامه مهم به جا گذاشتید. در پرواز به نیویورک «آنی هال» را برای اولین بار در سال 1977 تماشا کردم.چنان خندیدم که بقیه مسافران فکر میکردند دیوانه شده ام.فیلمی چند وقت پیش به نمایش درآمد «رکود بزرگ»(آدام مک کی» که سکانسهایش متاثر از شما بودند.اشاره مستقیم(به دوربین)،معرفی نابهنگام آدم مشهور برای اثبات یک نکته ی غیر واقعی و….
-من هرگز تاثیر خودم را ندیده ام. نمیگویم که میخواهم تاثیرگذار باشم. چون ذره ایی برایم اهمیت ندارد. اما هربار که فیلمی تماشا میکنم یا مصاحبه با فیلمسازی جوان را میخوانم، تاثیری از خودم را هرگز ندیده ام. مارتین اسکورسیزی تاثیر زیادی بر فیلمسازان دارد، استیون اسپیلبرگ تاثیر دارد.من فکر میکنم الیور استون برچند فیلمساز اثر گذاشته است. فرانسیس فورد کاپولا همینطور. بر حسب اتفاق مقالهای میخواندم و آنها برسیدند:« شما کمدی میسازید،چه کارگردانی شما را تحت تاثیر قرار داده است؟» هیچ کسی به نام من اشاره نمیکند.
مساله ای هم نیست.چون به نام من اشاره نمیکنند، احساس بدی ندارم.من نویسنده و کارگردان نشدم تا مردم را تحت تاثیر خودم قرار بدهم. من تحت تاثیر برادران مارکس، و اینگمار برگمان بودم. چه ترکیب عجیبی . زمانی که بمیرم،برایم ذره ایی اهمیت ندارد چه بلایی سر فیلمهایم خواهد آمد. اگر مردم تماشا کنند، خوب است، اگر فیلمهایم را بسوزانند،بازهم خوب است.وقتی بمیری، مرده ای. وجود نداری. شکسپیر از این نکته لذتی نمیبرد که بهترین نویسنده تاریخ شناخته میشود. او چه لذتی از این عنوان میبرد،هیچ. بنابراین میراث معنی ندارد. جوایز نظر مردم است. شما باید زمان نوشتن لذت ببرید. در حین کار.اگر لذت نبرید، واقعا هیچی ندارید.
کار،پاسخ شماست.
-بله. لذت در فیلمسازی است.لذت هشت صبح رفتن سر فیلمبرداری و دیدن اسکارلت جوهانسن در لوکیشن.میدانی،کار خوب،شغل خوبی دارم. و با چنین مردان و زنان جذاب و بااستعداد همکاری میکنم. با شنیدن موسیقی کول پورتر وگرشوین کار میکنم. راه بسیار خوبی برای امرار معاش است. بنابراین از کارم لذت میبرم. بنابراین هرگز برای من اهمیت ندارد بعد مرگم چه بلایی سر فیلمها میآید.
برایم اهمیت ندارد آثارم جایزه بگیرند و پرفروش شوند. حتی پس از ساختن تماشای شان نمیکنم. نقدها را هم نمیخوانم.
نقدها را نمیخوانید؟
-معمولا درگیر فیلم دیگری هستم. چون کل لذت در ساختن فیلم است. ماحصل کار،مساله میراث و چیزهایی از این قبیل ابدا جذابیتی برایم ندارند. هرگز درگیر چنین مشکلاتی نشدم چون همیشه دور از کانون توجه زندگی کرده ام.اینجا در شهر نیویورک آرام زندگی میکنم و کارهایم را انجام میدهم. هرگز عضو آکادمی علوم و هنر سینمایی نشدم. اصلا در چنین جاهایی شرکت نکردم.فقط میخواهم کار کنم و خودم از کار لذت ببرم. و شاید روزی مردم بگویند:« دیگر از فیلم بعدی شما حمایت نخواهیم کرد.» ناگهان سر صحنه قلبم میگیرد و تمام میکنم. من کار کردن را دوست دارم. خوشحالم در اتاقی بنشینم و بنویسم. از کار کردن سر صحنه فیلمبرداری راضی هستم.