بایگانی‌ها

حل و فصل جدال پدر- پسری در فضا

حل و فصل جدال پدر- پسری در فضا
حل و فصل جدال پدر- پسری در فضا

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین- فیلم «به سوی ستارگان» تازه ترین فیلم جیمز گری در سال 2019 است که در ژانر علمی تخیلی پیرامون سفر فضایی سرگرد مک براید با بازی براد پیت شکل می‌گیرد که در ظاهر برای پی بردن به دلیل فاجعه‌ای که حیات بشر را تهدید می کند، قدم در مسیر پیچیده و مخاطره آمیزی می گذارد اما در واقع سلوکی درونی و شخصی در راستای جست و جو و شناخت پدری را از سر می گذراند که نسبت به او احساس دوگانه ای دارد.

جیمز گری در فیلم «به سوی ستارگان» می‌کوشد به واسطه مأموریت فضایی مهم و سخت شخصیت به واکاوی رابطه پدر- پسری به عنوان مضمون موردعلاقه اش دست بیابد و احساسات متناقض پسر نسبت به پدر را مورد کنکاش قرار دهد که آمیزه‌ای از عشق و نفرت نسبت به کسی است که به طور توامان الهام بخش/ تباه کننده زندگی اش به حساب می‌آید. پس این جا هم با سلوکی درونی در دل سفری فضایی مواجه هستیم که فرد به درک و شناخت تازه و متفاوتی از خود، زندگی و جهان پیرامونش می‌رسد و گویی سرگرد مک براید باید تمام آن مسیر دشوار و خطرناکی را که پدر رفته است، تکرار کند تا به آن حس پوچی نهفته در عظمت و شکوه دنیاهای ناشناخته برسد و دریابد که خودش باید برای تنهایی خویش فکری کند و زندگی اش را روی زمین سر و سامان بدهد.

فیلم همان الگوی آشنایی را در پیش می گیرد که کوبریک در« 2001 ادیسه فضایی»، تارکوفسکی در «سولاریس»، کریستوفر نولان در «میان ستاره‌ای»، آلفونسو کوارون در «جاذبه»، کلر دنی در «های لایف/زندگی والا» و دیمین شزل در «نخستین انسان» به شکل عمیق و تکان دهنده ای به کار می برند. اما اگر فیلم کوبریک به خاطر مفاهیم پیچیده فلسفی اش پیرامون مسخ شدگی و ازخودبیگانگی انسان به واسطه سلطه ماشینیسم برساخته خودش تحولی در ژانر علمی تخیلی به حساب می آید و فیلم تارکوفسکی به دلیل رویکرد شاعرانه و تغزلی و رازواره اش در ارتباط با مسأله فقدان و رنج تسلی ناپذیرش مسیر متفاوتی را در فیلمهای با موضوع سفر فضایی می گشاید و فیلم نولان به واسطه جریان سیال روایت و تداعی حس اندوه و حسرت ناشی از زمان از دست رفته اهمیت می یابد و فیلم کلر دنی به خاطر فضاسازی نامأنوس و سبک بصری غریب در باب جدال پوچ آدمی با فناپذیری اش به اثری متمایز در آشنایی زدایی از مولفه های ژنریک بدل می شود و فیلم کوارون با محدود کردن خود در فضای بسته یک سفینه امکان درک تازه و متفاوتی از زمین به عنوان زادگاه و خانه را به وجود می آورد و فیلم دیمین شزل تلاش آدمی برای تحقق رویای محالش در جهت دوام آوردن در برابر رنج زندگی را در رویکردی درونگرایانه و جزئی نگرانه بازمی نمایاند، فیلم جیمز گری فاقد نوآوری و بداعت و خلاقیتی است که بتواند پیشنهاد تازه ای برای مبهوت کردن و به وجد آوردن مخاطبی داشته باشد که پیش‌تر با فیلم های ذکر شده تجربه متفاوتی را از سر گذرانده است و از این رو در حد فیلمی معمولی اما دیدنی متوقف می ماند.

تک گویی مدام شخصیت بیش از آن که ما را به اعماق پیچیده ذهن او ببرد و دنیای درک ناشدنی و غریبی از احساسات او را بازنماید، هر نوع ابهام و رازوارگی از جهانی که باید ناشناخته و دست نیافتنی به نظر برسد، می زداید و ایده های تماتیک فیلم درباره تداوم خشونت انسان و تنهایی پایان ناپذیرش در دنیاهای دیگر را آشکارا توضیح می دهد و چیزی برای کشف کردن و رمزگشایی توسط مخاطب باقی نمی گذارد. فیلم به جای اینکه پرسش‌هایی را که سرگرد مک براید مطرح می کند، به کلنجاری درونی برای ما بدل سازد و ذهن ما را برای یافتن پاسخ آن ها ناکام بگذارد، با جواب‌هایی آشنا و متعارف و قابل پیش بینی از خصلت چالشی خود تهی می کند و همه چیزهای توضیح ناپذیر و حل ناشدنی را قابل فهم و در دسترس نشان می دهد و با قرار دادن نریشن پایانی به عنوان قرینه ای برای نریشن ابتدایی، مسیر گشوده شده پیرامون ناتوانی و استیصال آدمی در فهم نسبت خویش با جهان را می بندد و وضعیت پیچیده و دشوار بشر سرگشته را به خوبی و خوشی حل و فصل می کند.