بایگانی‌ها

خیانت و دوستی همچون دو روی یک رابطه…

خیانت و دوستی همچون دو روی یک رابطه...
خیانت و دوستی همچون دو روی یک رابطه...

نرهت بادی

دنیای تصویرآنلاین- فیلم خائن جدیدترین ساخته فیلمساز شاخص ایتالیایی، مارکو بلوکیو است که برای اولین بار در جشنواره کن 2019 نمایش داده شد و داستان واقعی یکی از اعضای مهم مافیا را روایت می کند که همه دوستانش را لو می دهد و ما از خلال بازجویی ها و دادرسی ها به شناخت تازه و متفاوتی از روابط مافیایی می رسیم و از این جهت فیلم به همان اندازه که جنایی به نظر می رسد، می تواند اثری دادگاهی هم به حساب بیاید که مارکو بلوکیو به طرز حیرت انگیزی هیجان و تعلیق و التهابی را که همواره از دل صحنه های درگیری و کشتار و خونریزی القا می شود، به واسطه منازعات و دوئل های شخصیت ها در دادگاه به ما منتقل می کند و خشونت ویرانگرشان را بازمی نمایاند.

+++

شاید بتوان از طریق دیالوگ بوشتا در مراسم غسل تعمید پسرش به جانمایه فیلم دست یافت. آن جا که می گوید “ما در میان دوستانمان هستیم و وقتی در بین دوستانت هستی، می توانی از پس هر مشکلی بربیایی” و گویی کل فیلم می کوشد از طریق کنکاش در روابط درونی اعضای مافیا و زیر و رو کردن دوستی ها و دشمنی هایشان در جریان دادرسی معروف تاریخی به ترسیم پوچی و توخالی بودن مفهوم دوستی دست بیابد و نشان دهد که چگونه حرص و ولع آدم ها برای حفظ منافع شخصی شان هر نوع رابطه ای را از ارزش و معنای خود تهی می کند. ماجرا از آن جا آغاز می شود که همان دوستانی که بوشتا در میانشان احساس قدرت و امنیت می کند، به بزرگترین تهدیدهای زندگی اش بدل می شوند و به قالب دشمنانش درمی آیند و او برای محافظت از خود و خانواده اش حاضر می شود علیه تمام دوستانش در دادگاه شهادت دهد. تازه این جاست که که می بینیم مافیایی که خود را مثل یک خانواده بزرگ می نمایاند و با هم پیوند دوستی و رابطه خانوادگی محکمی دارند، چطور برای قدرت و ثروت بیشتر دست به کشتار یکدیگر می زنند.

وقتی بوشتا در برابر قاضی فالکونه از پایبندی و وفاداری اعضای مافیا به اصول و ارزش های انسانی می گوید، قاضی فالکونه جواب می دهد که “مافیای شریف، افسانه است” و انگار می خواهد بگوید آن را فقط در فیلم ها دیده اید. فیلم با چنین رویکردی است که هاله جذاب و فریبنده پیرامون مافیا را متلاشی می کند و درون سرشار از جنایت و خیانت آن را بیرون می ریزد و مارکو بلوکیو با چنین جمله ای نه فقط ماهیت خشن و آلوده و فاسد مافیا را افشا می کند، بلکه تمام فیلم های مافیایی با رویکرد غمخوارانه و همدلانه را نیز به چالش می کشد و حس ستایش و تجلیل مخاطب نسبت به آن ها را زیر سوال می برد. اساسا همین مواجهه رئالیستی زمخت و بی احساس بلوکیو در ارتباط با شخصیت هایش در جهت فاصله گذاری آگاهانه و عامدانه میان ما و تبهکاران منجر می شود که دیگر واقعیت هولناک اعمال تبهکاران به واسطه انضمام جنبه های تراژیک به سرنوشت شان کتمان نشود و مخاطب بتواند رویارویی مستقیم و بی واسطه و عریانی با تیرگی و تباهی درونی آن داشته باشد. آن عکس دسته جمعی اعضای مافیا در مراسم عروسی که بعدها به عنوان مدرکی توسط بوشتا علیه دوستانش به کار می رود، به شکل کنایی و طعنه آمیزی شکوه و عظمت پیرامون مافیا را از هم می پاشد و نشان می دهد چقدر پیوند خانوادگی و دوستانه آن ها دروغین و بی ثبات و غیرقابل اعتماد است.

صنه ای که بوشتا وارد دادگاه می شود تا علیه دوستانش شهادت بدهد، همه به او به چشم یک خائن نگاه می کنند و خبرچین صدایش می زنند اما وقتی بوشتا لب به سخن باز می کند و جنایات تک تک آن ها را بر زبان می آورد، مرز میان رفاقت و خیانت از بین می رود و هر دو به قرینه یکدیگر بدل می شوند و ما خود را در جهان منحط و تباه شده ای می بینیم که هیچ ارزشی باقی نمانده است تا کسی به آن وفادار بماند یا خیانت کند. از این رو در بازجویی متقابل میان بوشتا و کالو که دوستان قدیمی هم بودند و الان دشمنان یکدیگر به حساب می آیند، با تقابل خیر و شر مواجه نیستیم و هر دو چنان از منظر اخلاقی سقوط کرده اند که انگار آن شیشه میانشان به مثابه آینه ای عمل می کند و آن دو را ما به ازایی برای هم نشان می دهد: هر دو غرق در گناه و پلیدی. در واقع ارزش فیلم در همین فقدان دلسوزی و شفقت فیلمساز نسبت به شخصیت بوشتاست که بلوکیو از هر گونه تبرئه و تطهیر او پرهیز می کند. بوشتا درباره خودش گمان می کند که به یک افسانه بدل شده است که مافیا می خواهد او را از بین ببرد تا بتواند دوباره از نو احیا شود اما هر بار که به دادگاه قدم می گذارد تا گناه دوستانش را ثابت کند، خودش نیز در عرصه محاکاتی قرار می گیرد که باید پاسخگوی گذشته سیاهش باشد و خویش را در جمع دوستانی می یابد که همه با هم گناهکارند و در یک جهنم مشترک دست و پا می زنند. به همین دلیل رستگاری و آرامشی در پایان انتظارش را نمی کشد و او را می بینیم که بیمار و رنجور با هراسی مدام در تنهایی غم انگیزش اسلحه ای را در آغوش می گیرد و کابوس نخستین جنایتش پیش چشمانش تداعی می شود و خود را می بیند که چطور در آستانه دری گشوده برای همیشه به یک جنایتکار تبدیل می شود و دیگر از آن مسیر شومی که در آن قدم می گذارد، رهایی ندارد.