بایگانی‌ها

من اسپارتاکوس‌ام

من اسپارتاکوس‌ام
من اسپارتاکوس‌ام

ترجمه:ا.ا

دنیای تصویرآنلاین-هالیوود تاریخچه منحصربفرد و حیرت انگیزی دارد. بعضی وقت‌ها موفقیت صنعت سینما دنیا را به جای بهتری تبدیل می کند اما فصل های تاریک هالیوود تاریخ آمریکا را بشدت تحت تاثیر قرار داده است.کرک داگلاس جوان اول و اسطوره هالیوودی شخص مناسبی برای یادآوری تحولات متنوع دوره های هالیوود است. او در آخرین کتاب خاطرات خود «من اسپارتاکوس هستم، ساخت یک فیلم، از بین بردن لیست سیاه» تاریخچه هالیوود را روایت می‌کند.

در دورانی که هالیوود از کمونیسم هراس داشت. HUAC تمرکزش را روی صنعت سینما به عنوان پایگاه فعال کمونیست ها گذاشت. مدیران استودیوها با والدورف آستوریا ملاقات و با فهرست سیاه موافقت کردند تا نام هر چهره ا یی که با کمونیست ها حس همدلی داشتند، در این فهرست قرار بگیرد. کارنامه بسیاری از بازیگران، نویسندگان، فیلمسازان نابود شد در حالی که بیشترشان در قیدحیات بودند. داگلاس به عنوان یک ستاره جوان تیاتر به هالیوود آمد. پدرومادرش مهاجران روسی بودند و او در نیویورک بزرگ شد. داگلاس به شهرت دست پیدا کرد و کمپانی تولید فیلم خود به نام براینا را تاسیس کرد. براینا اسم روسی مادر داگلاس بود. کرک داگلاس استنلی کوبریک را کشف کرد و کارگردان جوان با کرک داگلاس «راه های افتخار» را ساخت . داگلاس پس از تماشای اولین فیلم کوبریک حاضر شد سرمایه «راه های افتخار» را تامین کند.

داگلاس سپس تصمیم گرفت ترامبو را که نامش در لیست سیاه بود برای اقتباس کتاب اسپارتاکوس نوشته هوارد فست(نویسنده کمونیست) استخدام کند. در کتاب خاطراتش داگلاس با شوخ طبعی و بینشی جسورانه  از تصمیم خود برای ساخت اسپارتاکوس پرده بر می دارد.کاری که علی رغم تهدیدها داگلاس انجام داد.در ادامه مصاحبه ای را که پس از انتشار این کتاب با کرک داگلاس انجام شد، می خوانید:

 

می‌توانید سفر از منطقه فقیرنشین نیویورک تا ستاره سینما شدن را توصیف کنید؟

-من با چند دلار در جیب با سواری مجانی خودم را به هالیوود رساندم. اولین کارم در برودوی بود. سپس به نیروی دریایی پیوستم. وقتی از نیروی دریایی بیرون آمدم، به برودوی برگشتم و یکی از دوستانم، لورن باکال، در هالیوود مشغول بازی در فیلمی کنار همفری بوگارت بود. اوبه تهیه کننده اش گفته بود که من در تئاترم بی نظیر بودم و تهیه کننده  من را دید و برای حضور در «عشق  عجیب مارتا ایورس» استخدامم کرد. من سوار قطاری راهی هالیوود شدم و تمام مدت مشغول مطالعه نقشی بودم که تصور می‌کردم قرار است بازی کنم. اما وقتی به هالیوود رسیدم فهمیدم که نقش را اشتباه خوانده بودم. روز اول لیموزینی برایم فرستادند و من بشدت تحت تاثیرقرار گرفتم. اما وقتی به استودیو رسیدم، صفوفی از معترضان جمع شده بودند. کارگران به استودیو معترض بودند و من باید سه روز آنجا می خوابیدم.

 چرا برای شما و مادرتان بشدت اهمیت داشت که نام کمپانی تهیه فیلم را براینا و به نام روسی او بگذارید؟

-خب، می دانی مادرم و ما خانواده ی بسیار فقیری بودیم. وقتی بچه بودم در یک اتاق محقر زندگی می کردم و هر شب دراتاق ما را می زدند و تعدادی گدا دنبال غذا بودند. باوجودی که ما به اندازه خودمان غذا نداشتیم مادرم همیشه چیزی برای بخشش به آنها پیدا می کرد. او حرفی بهم زد که هرگز فراموشش نکردم گفت:« یک فقیر باید همیشه به فقیر دیگر بخشش کند چون همیشه بدبخت تر از او وجود دارد.» این همیشه  یادم ماند. و در خیلی از کارهایی که انجام دادم به من کمک کرد. آیا سکته مغزی شده ای؟

نه اما کسانی که سکته مغزی داشتند می شناسم.

-ببین من سکته مغزی کردم و حدود پنجاه سال روی صدایم کار کردم. شما می توانی حرف من را بفهمی اما سکته نکرده ای و من مشکل درک حرف شما را دارم.(می خندد.)

تا زمانی که من شما را بفهمم می‌دانم که سوالات خوبی را مطرح می کنم. فکر می کنم همدیگر را خواهیم فهمید.

شاید این عجیب‌ترین مصاحبه ام باشد.

به هیچ وجه.

چرا من فقط حرف نزنم؟

من که خیلی دوست دارم شما صحبت کنید.

وقتی که اولین بار به هالیوود آمدم، فهرست سیاه تازه ماجرایی ش شروع شده بود. و در واشینگتن بازجویی هایی داشت صورت می گرفت. خیلی ها نمی‌دانند که قاضی این ماجرا خودش بعدها ردصلاحیت شد. اسپارتاکوس به از بین بردن لیست سیاه کمک کرد چون اسپارتاکوس یک شخصیت واقعی بود. او برده ای بود که  در دوران امپراطوری رم به پادشاهی رسید.

 

می توانید بیشتر توضیح بدهید که چگونه «اسپارتاکوس» به از بین رفتن لیست سیاه کمک کرد؟

-خب کمپانی من براینا تهیه کننده فیلم بود و من بهترین نویسنده را می‌خواستم. بهترین نویسنده دالتون ترامبو بود که حکم زندان داشت و به مکزیکو برده بودنش. اما وقتی برگشت فیلمنامه را با نام مستعار سم جکسون نوشت. او مرد شگفت انگیزی بود  و وحشتناک بود که می بایست نام حقیقی اش را پنهان کند. فکر کنم چون  جوان بودم ، جرات بیشتری داشتم- وقتی پیرتر می‌شوی ، ترسوتر می‌شوی.اوتو پرمینگر به من زنگ زد و گفت که «داری با یک نویسنده لیست سیاه کار می‌کنی!» از دستم بشدت عصبانی بود. جواب دادم :«برام مهم نیست » و گوشی را قطع کردم.

(می‌خندد) می‌دانی وقتی که به سن نود و پنج سالگی برسی -که من الان رسیدم- می‌توانی از گذشته لذت ببری. من افتخار می‌کنم که از اسم واقعی او استفاده کردم و لیست سیاه را از بین بردم. دوران وحشتناکی در تاریخ هالیوود بود. هرگز نباید آن دوران تکرار شود. ما باید برایش بجنگیم. اما حالا تمام شده و من در پیری  وقتی ماجرا را بخاطر می آورم،حس آرامش می‌گیرم.